مطالب گوناگون

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش، دنیای زن ها کاملا متفاوت است، زن اگر سکوت کرد، بدان سکوتش نشانه پایان توست

مطالب گوناگون

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش، دنیای زن ها کاملا متفاوت است، زن اگر سکوت کرد، بدان سکوتش نشانه پایان توست

وقتی مردان حرمت مرد بودنشان را بدانند و زنان شوکت زن بودنشان را مردان همیشه مرد میمانند و زنان همیشه زن و آنگاه هر روز ، نه روز "زن" و نه روز "مرد" بلکه روز "انسان" است.


آخرین نظرات

۱۸۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است


سست ترین کلمه "شانس"است...           به امید آن نباش. .
محکم ترین کلمه "پشتکار"است...         آن را داشته باش. .
سالم ترین کلمه "سلامتی"است...          به آن اهمیت بده. .
شایع ترین کلمه "شهرت"است...          دنبالش نرو. .
ضروری ترین کلمه "تفاهم"است...       آن را ایجاد کن. .
دوستانه ترین کلمه "رفاقت"است...       از آن سوءاستفاده نکن. .
اصلی ترین کلمه "اطمینان"است...       به آن اعتماد کن. .
ضعیف ترین کلمه "حسرت"است...      آن را نخور.





۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۱۰
aziz ghezel




 

محبت همه چیز را شکست می دهد و خود شکست نمیخورد  "  .   تولستوی
 
ما ندرتا درباره ی آنچه که داریم فکر می کنیم ، درحالیکه پیوسته در اندیشه چیزهایی هستیم که نداریم "  .  شوپنهاور
 
آنکه می تواند ، انجام می دهد،آنکه نمی تواند انتقاد می کند "  . جرج برنارد شاو
 
تمدن، تنها زاییده اقتصاد برتر نیست، در هنر و ادب و اخلاق هم باید متمدن بود و برتری داشت "  .  لویی پاستور
 
باید دنبال شادی ها گشت ولی غمها خودشان ما را پیدا می کنند   "  . فردریش نیچه
 
اگر در اولین قدم، موفقیت نصیب ما می شد، سعی و عمل دیگر معنی نداشت." موریس مترلینگ
 
بهترین چیزها زمانی رخ می دهد که انتظارش را نداری." گابریل گارسیا مارکز
 
گنجی که در اعماق نامحدود شما حبس شده است ، در لحظه ای که خود نمی دانید ، کشف خواهد شد "  . جبران خلیل جبران
 
کسی که دارای عزمی راسخ است ،جهان را مطابق میل خویش عوض می کند "  . گوته
 
پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری، آنست که بعد از هر زمین خوردنی برخیزی"  . مهاتما گاندی
 
بیشترین تأثیر افراد خوب زمانى احساس مى شود که از میان ما رفته باشند "  .  امرسون
 
برای اداره کردن خویش ، از سرت استفاده کن . برای اداره کردن دیگران ، از قلبت "  . دالایی لاما
 
تمام افکار خود را روی کاری که دارید انجام می دهید متمرکز کنید . پرتوهای خورشید تا متمرکز نشوند نمی سوزانند "  . گراهام بل


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۰۰
aziz ghezel

معنویت اسبی

شاگردی که شیفته استادش بود تصمیم گرفت تمام حرکات و سکنات استادش را زیر نظر بگیرد. فکر می کرد اگر کارهای او را بکند فرزانگی او را هم به دست خواهد آورد. استاد فقط لباس سفید می پوشید، شاگرد هم فقط لباس سفید پوشید. استاد گیاهخوار بود شاگرد هم خوردن گوشت را کنار گذاشت و فقط گیاه خورد. استاد بسیار ریاضت می کشید و شاگرد تصمیم گرفت ریاضت بکشد و برای همین هم روی بستری از کاه می خوابید.
مدتی گذشت. استاد متوجه تغییر رفتار شاگردش شد. به سراغ او رفت تا ببیند چه خبر است. شاگرد گفت: «دارم مراحل تشرف را می گذرانم. سفیدی لباسم نشانه ی سادگی و جستجو است. گیاهخواری جسمم را پاک می کند. ریاضت موجب می شود که فقط به معنویت فکر کنم.»

استاد خندید و او را به دشتی برد که اسبی سفید از آن می گذشت. بعد گفت: «تمام این مدت فقط به بیرون نگاه کرده ای در حالی که در دیار معرفت امور ظاهری هیچ اهمیتی ندارد. آن حیوان را آنجا می بینی؟ او هم موی سفید دارد، فقط گیاه می خورد و در اصطبلی روی کاه می خوابد. فکر می کنی اهل معنویت است یا روزی استادی واقعی خواهد شد؟


نیم دینار

حکایتی از قابوس نامه

روزی دو بازرگان به حساب معامله هایشان می رسیدند. در پایان، یکی از آن دو به دیگری گفت: «طبق حسابی که کردیم من یک دینار به تو بدهکار هستم.»
بازرگان دیگر گفت: «اشتباه می کنی! تو یک و نیم دینار به من بدهکار هستی؟»
آن دو بر سر نیم دینار با هم اختلاف پیدا کردند و تا ظهر برای حل آن با هم حرف زدند اما باز هم اختلاف، سر جایش ماند. هر دو بازرگان از دست هم خشمگین شدند و با سر و صدا تا غروب آفتاب با هم درگیر بودند. سرانجام بازرگان اولی خسته شد و گفت: «بسیار خوب! تو درست می گویی! یک روز وقت ما به خاطر نیم دینار به هدر رفت.»
سپس یک و نیم دینار به بازرگان دوم داد. بازرگان دوم پول را گرفت و به سمت خانه اش به راه افتاد. شاگرد بازرگان اولی پشت سر بازرگان دوم دوید و خودش را به او رساند و گفت: «آقا،انعام من چی شد؟»
بازرگان، ده دینار به شاگرد همکارش انعام داد. وقتی شاگرد برگشت، بازرگان اولی به او گفت: «مگر تو دیوانه ای پسر؟! کسی که به خاطر نیم دینار ،یک روز وقت خودش و مرا به هدر داد چگونه به تو انعام می دهد؟!»
شاگرد ده دینار انعام بازرگان دومی را به اربابش نشان داد. آن مرد خیلی تعجب کرد و در پی همکارش دوید و وقتی به او رسید با حیرت از او پرسید: «آخر تو که به خاطر نیم دینار این همه بحث و سر و صدا کردی، چگونه به شاگرد من انعام دادی؟!»
بازرگان دومی پاسخ داد: «تعجب نکن دوست من، اگر کسی در وقت معامله نیم دینار زیان کند در واقع به اندازه نیمی از عمرش زیان کرده است چون شرط تجارت و بازرگانی حکم می کند که هیچ مبلغی را نباید نادیده گرفت و همه چیز را باید به حساب آورد، اما اگر کسی در موقع بخشش و کمک به دیگران گرفتار بی انصافی و مال پرستی شود و از کمک کردن خودداری کند نشان داده که پست فطرت و خسیس است. پس من نه می خواهم به اندازه نیمی از عمرم زیان کنم و نه حاضرم پست فطرت و خسیس باشم.»


 آرامش

یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن.
پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت.
پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده.
دختر کوچولو قبول کرد. پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد.
اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود تمام شیرینیاشو به پسرک داد.
همون شب دختر کوچولو با ارامش تمام خوابید و خوابش برد.
ولی پسر کوچولو نمی تونست بخوابه چون به این فکر می کرد که همونطوری خودش بهترین تیله اشو یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینیهاشو قایم کرده و همه شیرینی ها رو بهش نداده.

عذاب وجدان همیشه مال کسی است که صداقت ندارد
آرامش مال کسی است که صداقت دارد
لذت دنیا مال کسی نیست که با آدم صادق زندگی می کند
آرامش دنیا مال اون کسی است که با وجدان صادق زندگی میکند





یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند.
برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید.
برنامه‌نویس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم. مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما می‌دهم.
این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه‌نویس بازى کند.
برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح کرد: فاصله زمین تا ماه چقدر است؟
مهندس بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد.
حالا نوبت خودش بود.
مهندس گفت: آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳ پا دارد و وقتى پائین می‌آید ۴ پا؟
برنامه‌نویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ (chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.
بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ٥٠ دلار به او داد.
مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه‌نویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: خب، جواب سوالت چه بود؟
مهندس دوباره بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید.



دیوانه یا احمق

مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همانجا به تعویض لاستیک بپردازد.
هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت ازروی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و
آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد.
مرد حیران مانده بود که چکار کند.
تصمیم گرفت که ماشینش را همانجا رها کند و برای خرید مهره چرخ برود.
در این حین، یکی از دیوانه ها که از پشت نرده های حیاط تیمارستان نظاره گر این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت:
از ٣ چرخ دیگر ماشین، از هر کدام یک مهره بازکن و این لاستیک را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی.
آن مرد اول توجهی به این حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد دید راست می گوید و بهتر است همین کار را بکند.
پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک را بست.
هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: خیلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی.
پس چرا توی تیمارستان انداختنت؟

دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجام چون دیوانه ام. ولی احمق که نیستم.


عاشقانه

وقتی سر کلاس بودم همه حواسم به دختری بود که کنارم نشسته بود و همیشه من رو "داداشی" صدا می کرد. خیره به او آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ولی اون اصلا به این موضوع توجه نمی کرد.
خیلی دوست دارم بهش بگم که نمیخوام فقط "داداشی" باشم، من عاشقش هستم ولی اونقدر خجالتی هستم که نمی تونم بهش بگم .... دلیلش رو هم نمی دونم.
تلفنم زنگ زد، این بار خودش بود، گریه می کرد، دوستش قلبش رو شکسته بود، از من خواست که پیشش باشم، نمیخواست تنها باشه، من هم  رفتم پیشش و چند ساعتی با هم بودیم. وقتی کنارش بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود، از عمق جانم آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از چند ساعت دیدن فیلم و خوردن چیپسو پفک ، خواست بره، به من نگاه کرد و گفت :”ممنونم ” .
یک روز از این داستان کوتاه عاشقانه ما گذشت ،نه فقط یک روز یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم جشن پایان تحصیل فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. از عمق جانم می خواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اصلا به من توجهی نمی کرد ، و من این رو می دونستم ، قبل از این که خونه بره اومد سمت من، با همون لباس و کلاه جشن ، با وقار خاص و آهسته گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، ممنونم.
خیلی دوست دارم بهش بگم که نمیخوام فقط "داداشی" باشم، من عاشقش هستم ولی اونقدر خجالتی هستم که نمی تونم بهش بگم .... دلیلش رو هم نمی دونم.
نشستم روی صندلی، آره صندلی ساقدوش ، اون دختر حالا داره ازدواج می کنه ، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدید با کسی دیگه شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من می خواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون این طوری فکر نمی کرد و من این رو می دونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشکرم”
سال های دور و درازی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش می دونست توی اون آروم گرفته ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو می خونه، نوشته بود :
” تمام توجهم به اون بود. آرزو می کنم که عشقش برای من باشه. اما اون اصلا توجهی به این موضوع نداره و من این رو می دونم. خیلی دوست دارم بهش بگم که نمیخوام فقط "داداشی" باشم، من عاشقش هستم ولی اونقدر خجالتی هستم که نمی تونم بهش بگم .... دلیلش رو هم نمی دونم. … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. …










عشق یعنی انجام ندادن


شیوانا با دوتن از شاگردانش همراه کاروانی به شهری دور می رفتند. با توجه به مسافت طولانی راه و دوری مقصد ، طبیعی بود که بسیاری از مردان کاروان بدون همسرانشان و تنها سفر می کردند و وقتی به استراحتگاهی می رسیدند بعضی از مردان پی خوشگذرانی می رفتند.
همسفران نزدیک شیوانا و شاگردانش دو مرد تاجر بودند که هر دو اهل دهکده شیوانا بودند. یکی از مردان همیشه برای عیش و خوشگذرانی از بقیه جدا می شد. اما آن دیگری همراه شیوانا و شاگردانش و بسیاری دیگر از کاروانیان از گروه جدا نمی شد. یک روز در حین پیاده روی یکی , از شاگردان شیوانا از او سوالی در مورد معنای واقعی عشق پرسید. همسفر خوشگذران این سوال را شنید و خود را علاقه مند نشان داد و گفت:” عشق یعنی برخورد من با زندگی! تجربه های شیرین زندگی را برخودم حرام نمی کنم. همسرم که در دهکده از کارهای من خبر ندارد. تازه اگر هم توسط شما یا بقیه خبردار شد با خرید هدیه ای او را راضی به چشم پوشی می کنم. به هر صورت وقتی که به دهکده برگردم او چاره ای جز بخشیدن من ندارد. بنابراین من از هیچ تجربه لذت بخشی خودم را محروم نکردم و هم با خرید هدایای فراوان عشق همسرم را حفظ کردم. این می شود معنای واقعی عشق!”
شیوانا رو به شاگرد کرد و گفت:” این دوست ما از یک لحاظ حق دارد. عشق یعنی انجام کارهایی که محبوب را خوشحال می کند. اما این همه عشق نیست. بلکه چیزی مهم تر از آن هست که این رفیق دوم ما که در طول سفر به همسر خود وفادار است و حتی در غیبت او خیانت هم نمی کند، دارد به آن عمل می کند. بیائید از او بپرسیم چرا همچون همکارش پی عیاشی و عشرت نمی رود؟”
مرد دوم که سربه زیر و پابند اخلاقیات بود تبسمی کرد و گفت:” به نظر من عشق فقط این نیست که کارهایی که محبوب را خوشایند است انجام دهیم. بلکه معنای آن این است که از کارهایی که موجب ناراحتی و آزردگی خاطر محبوب می شود دوری جوئیم. من چون می دانم که انجام حرکتی زشت از سوی من ، حتی اگر همسرم هم خبردار نشود، می تواند روزی روزگاری موجب آزردگی خاطر او شود و چه بسا این روزی روزگار در آن دنیا و پس از مرگ باشد، بازهم دلم نمی آید خاطر او را مکدر سازم و به همین خاطر به عنوان نگهبان امانت او به شدت اصول اخلاقی را در مورد خودم اجرا می کنم و نسبت به آن سخت گیر هستم. “
شیوانا سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت:” دقیقا این معنای عشق است. مهم نیست که برای ربودن دل محبوب چقدر از خودت مایه می گذاری و چقدر زحمت می کشی و چه کارهای متنوعی را انجام می دهی تا خود را برای او دلپذیر سازی و سمت نگاهش را به سوی خود بگردانی. بلکه عشق یعنی مواظب رفتار و حرکات خود باشی و عملی مرتکب نشوی که محبوب ناراحت شود. این معنای واقعی دوست داشتن است.”






دلیل نامگذاری خیابان جردن

دکتر ابوالقاسم بختیار اولین پزشک ایرانی است که تا سن ٣٩سالگی تحصیلات ابتدایی داشت و خدمتکار یکی از خوانین بزرگ بختیاری بود او هر روز فرزندان خان را به مدرسه میبرد وهمان جا می ماند تا مدرسه تعطیل می شد و دوباره آنها را به منزل میبرد دبیرستانی که فرزندان خان در آن تحصیل می کردند یک کالج آمریکایی (دبیرستان البرز) بود که مدیریت آن برعهده دکتر جردن بود.
دکتر جردن از پنجره دفتر کارش می دید که هر روز جوانی قوی هیکل چند دانش آموز را به مدرسه می آورد.
یکروز که این جوان در شکستن و انبار کردن چوب به خدمتگذار مدرسه کمک کرد دکتر جردن از کار او خوشش آمد واو را به دفتر فرا خواند و از او پرسید که چرا ادامه تحصیل نمی دهد جوان (دکتر ابولقاسم بختیار) گفت که بعلت سن بالا و نداشتن هزینه تحصیل و همچنین با داشتن سه فرزند قادر به این کار نیست ؛
دکتر جردن پذیرفت که خود شخصا آموزش او را در زمانی که باید منتظر بچه های خان باشد بر عهده بگیرد او بعلت استعداد بالا ظرف چند سال موفق به اخذ دیپلم شد و با کمک دکتر جردن برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت وسرانجام در سن ۵۵ سالگی مدرک دکترای پزشکی خود را از دانشگاه نیویورک گرفت دکتر بختیار چهار فرزند داشت که همگی آنها پزشک بودند .
دکتر سامویل مارتین جردن معلم و مبلغ آمریکایی از سال ١٨٩٩تا١٩۴٠ریاست کالج آمریکایی در تهران بر عهده داشت و به پاس خدماتش خیابانی در تهران بنامش نامگذاری شد.
گاهی یک خدمت ما میتواند سرنوشت فرد وحتی اجتماعی را تغییر دهد خوبی خوبیست با هر مذهب ویا هر ملییتی !!!


 



نامه

روزی در اداره پست شهری در آمریکا جایی که نامه ها را اززوی آدرسشان تفکیک می کردند نامه ای را یافتند که درقسمت گیرنده آن فقط نوشته شده بود برسد بدست خدا مامور پست کنجکاو شد ونامه را باز کرد دید نامه توسط یک بچه کلاس اولی نوشته شده بدین مظمون که:ای خدا !من مادری دارم که مریض است وجز او کسی راندارم واو نیز جزمن. پزشکان برای عمل جراحی او 100هزار دلار خواسته اند ولی ما پولی نداریم اگه مادرم عمل نشود خواهد مرد.

مامور پست سخت تحت تاثیر قرار گرفته ونامه را برای همکارانش خواند وبعد تصمیم گرفتند تا هرکسی در حدتوانش کمک کند یکی 1000دیگری 5000دیگری 2000 دلار وبالاخره فقط 50000دلار جمع شد.

آن را به وسیله ای به آدرس نوشته شده روی پاکت رساندند بعد از 2هفته دوباره نامه ای مثل قبلی یافتند آنرا گشودند در آن نامه بسیار از خداوند تشکر کرده بود که برایشان پول فرستاده ودر پایان نوشته بود :

خدایا! از توممنونم ولی این پستچی های دزد نامرد نیمی ازآن پول را در بین راه دزدیده اند.





حک کردن خوبیها

دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور می کردند. بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند. یکی از آن ها از سر خشم؛ بر چهره ی دیگری سیلی زد. دوستی که سیلی خورده بود؛ سخت آزرده شد ولی بدون آنکه چیزی بگوید، روی شن های بیابان نوشت امروز بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد.

آن دو کنار یکدیگر به راه ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند. تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و کنار برکه آب استراحت کنند. ناگهان شخصی که سیلی خورده بود؛ لغزید و در آب افتاد. نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد. بعد از آنکه ازغرق شدن نجات یافت؛ بر روی صخره ای سنگی این جمله را حک کرد: امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد. دوستش با تعجب پرسید: بعد از آن که من با سیلی تو را آزردم؛ تو آن جمله را روی شن های بیابان نوشتی ولی حالا این جمله را روی تخته سنگ نصب می کنی؟

دیگری لبخند زد و گفت: وقتی کسی ما را آزار می دهد؛ باید روی شن های صحرا بنویسیم تا بادهای بخشش آن را پاک کنند ولی وقتی کسی محبتی در حق ما می کند باید آن را روی سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یادها ببرد.


برای زندگی بهتر

مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم می‌زد. مردی را در فاصله دور می بیند که مدام خم می‌شود و چیزی را از روی زمین بر می‌دارد و توی اقیانوس پرت می‌کند. نزدیک تر می شود، می‌بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می افتد در آب می‌اندازد.
- صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می خواهد بدانم چه می کنی؟
- این صدفها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد.
- دوست من! حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو که نمی‌توانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست. نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند؟
مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت:
"برای این یکی اوضاع فرق کرد."






عجب سرگذشتی داشتی کل علی


فردی نوکیسه به مکه رفته و شد حاجی و طبعا" همه به او می گفتند: حاج علی
اما در همسایگی دوستی داشت که هر وقت حاج علی را کوچه و گذر یا در بازار و حجره اش میدید در میان انظار و کسبه او را همچنان کل علی صدا میزد.
حاج علی هم تشنه لقب حاجی بود و بسیار از همسایه خود شاکی بود و هر چه به او گفت که مکه رفته و باید حاجی صدایش کنند طرف زیربار نمیرفت.
علی الخصوص که در قدیم حج رفتن و حاجی شدن کمال تمکن مالی شخص محسوب شده و کسی که بتواند حداقل چهارماه قید کاسبی را زده به مکه برود و برگردد به گمان مردم دارای مال و ثروت فراوان بود.
الغرض حاج علی پیش خود گفت باید کاری کنم تا او بفهمد که من حاجی شده‌ام. به این جهت یک شب شام مفصلی تهیه دید و کسبه و همسایگان را دعوت کرد و بعد از صرف شام نشستند به صحبت و او سخن را به سفر مکه‌ کشاند:
که بله در راه حجاز یک نفر سرش به کجاوه خورد و شکست و یک همچین دهن وا کرد، آمدند و به من گفتند حاج علی از آن روغن عقربی که همراهت آورده‌ای به این پنبه بزن، بعد گذاشتند روی زخم، فردا خوب شد، همه گفتند خیر ببینی حاج علی که جان این بابا را نجات دادی.
در مدینه منوره داشتم زیارت میخواندم یکی از پشت سر صدا زد «حاج علی» من خیال کردم شما هستی برگشتم، دیدم یکی از همسفرهاست، به یاد شما افتادم و نایب‌الزیاره شدم.
در کشتی که بودیم دو نفر دعوایشان شد نزدیک بود خون راه بیفتد همه نزد من آمدند که حاج علی بداد برس، الانه که خون راه بیافته. وسط افتادم و آشتی شان دادم همسفرها گفتند: خیر ببینی حاج علی که همیشه قدمت خیر است.
نزدیکی های جده بودیم که دریا طوفانی شد، نزدیک بود کشتی غرق شود که ناخدا نزد من آمد و گفت: حاج علی! قربانت شوم از آن تربت اعلات کمی در دریا بینداز تا آرام شود.
همین که تربت را در دریا انداختم دریا شد مثل حوض خانه‌مان. همه همسفرها گفتند: خدا عوضت بده حاج علی که جان همه را نجات دادی.
خلاصه گفت و گفت تا رسید به در خانه‌شان: همه اهل محل با غرابه‌های گلاب آمدند پیشواز و صلوات فرستادند و گفتند حاج علی زیارت قبول... همین که پایم را گذاشتم توی دالان خانه و مادر بچه‌ها چشمش به من افتاد گفت: وای حاج علی جون... همین را گفت و از حال رفت.
خلاصه هی حاج علی، حاج علی کرد تا سخنانش به ته رسید. ساکت شد تا اثر حرف‌هاش را در همسایه اش ببیند، او که با دهان باز به حرفهای حاجی گوش میداد با تعجب فراوان گفت:
عجب سرگذشتی داشتی کل علی...؟!





خوبی و بدی
 

ﺩﺍﻭﯾﻨﭽﯽ ﻣﻮﻗﻊ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ " ﺷﺎﻡ ﺁﺧﺮ" ﺩﭼﺎﺭ ﻣﺸﮑﻞ ﺷﺪ،
ﻣﯿﺒﺎﯾﺴﺖ " ﻧﯿﮑﯽ" ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﻋﯿﺴﯽ ﻭ" ﺑﺪﯼ" ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﯾﻬﻮﺩﺍ ﺑﻪ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ .
ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺭﺑﺎﻧﯽ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﻣﺴﯿﺢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﮔﺮﻭﻩﻛﺮﻛﻠﻴﺴﺎ ﯾﺎﻓﺖ .
ﺍﺯ ﭼﻬﺮﻩ ﯼ ﺍﻭ ﺍﻟﮕﻮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ .
ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺖ، ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﺷﺎﻡ ﺁﺧﺮ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺍﻭﯾﻨﭽﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﻬﻮﺩﺍ ﻣﺪﻝ ﻣﻨﺎﺳﺒﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ .
ﮐﺎﺭﺩﯾﻨﺎﻝ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺸﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﮐﻪ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺭﺍ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﺪ. ﻧﻘﺎﺵ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﺟﻮﺍﻥ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻭ ﮊﻧﺪﻩ ﭘﻮﺵٍ ﻣﺴﺘﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﯼ ﺁﺑﯽﯾﺎفت. ﺍﺯ ﺩﺳﺘﯿﺎﺭﺍﻧﺶ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎﺍﻭﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ.

ﺩﺳﺘﯿﺎﺭﺍﻧﺶ ﺍﻭﺭﺍ ﺳﺮ ﭘﺎ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻭﺿﻊ ﺩﺍﻭﯾﻨﭽﯽ ﺍﺯ ﺧﻄﻮﻁ ﺑﯽ ﺗﻘﻮﺍﯾﯽﮔﻨﺎﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮ ﺁﻥ ﭼﻬﺮﻩ ﻧﻘﺶ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻧﺴﺨﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ ﮐﺮﺩ.
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﮔﺪﺍ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺴﺘﯽ ﺍﺯ ﺳﺮﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ،ﺑﺎ ﺁﻣﯿﺰﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺷﮕﻔﺘﯽ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﺭﺍ ﻗﺒﻼ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ !!!
ﺩﺍﻭﯾﻨﭽﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ :ﮐﯽ؟
ﮔﺪﺍ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻫﻢ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﮔﺮﻭﻩﻛﺮ ﻛﻠﻴﺴﺎ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﯼ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻣﺪﻝ ﻋﯿﺴﯽ ﺑﺸﻮﻡ !!!

" ﻧﯿﮑﯽ" ﻭ "ﺑﺪﯼ " ﺩﻭ ﺭﻭﯼ ﯾﮏ ﺳﮑﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺩﺭﻛﺪﺍﻡ ﻣﺴﻴﺮ ﻗﺮﺍﺭ داری..




بادکنک
 

شکسپیرمیگه:اگه یه روزی فرزندی داشته باشم،بیشتر از هر اسباب بازی دیگه ای براش بادکنک میخرم!
بازی با بادکنک خیلی چیزها رو به بچه یاد میده؛
بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک،تا بتونه بالاتر بره...
بهش یاد میده که چیزای دوست داشتنی میتونن توی یه لحظه،حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن...
پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه!
ومهم تر ازهمه،
بهش یاد میده که وقتی چیزی رو دوست داره،نباید اونقدر بهش نزدیک بشه وبهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده،
چون ممکنه برای همیشه از دستش بده...
و اگه کسی رو دوس داشت رهاش نکنه چون ممکنه دیگه نتونه به دستش بیاره..
و اینکه وقتی یه نفر و خیلی واسه خودت بزرگ کنی در اخر میترکه و تو صورت خودت میخوره...

میخوام ببینه بادکنک با این که تمام زندگیش بسته به یه نخ اما بازم توی هوا می رقصه.





ماجرای WC



در آن دورانی که به توالت های عمومی در شرق اطمینان کمتری وجود داشت، خانمی انگلیسی در تدارک سفری به هندوستان بود. مهمانخانه کوچکی را که متعلق به مدیر مدرسه محلی بود در نظر گرفت و اتاقی در آن رزرو کرد. چون نگران بود که آیا در مهمانخانه توالت وجود دارد یا خیر؟ در نامه ای به مدیر مدرسه سؤال کرد که آیا در مهمانخانه مورد نظر WC وجود دارد یا خیر ؟

مدیر مدرسه تسلط کاملی به زبان انگلیسی نداشت، نزد کشیش محلی رفت و پرسید که WC به چه معنی است؟ کشیش هم تا آن زمان نشنیده بود. دو نفری همت گماشتند تا معانی احتمالی این دو حرف را بیابند و نهایتاً به این نتیجه رسیدند که خانم مزبور طالب Wayside Chapel است. (کلیسایی کوچک در کنار جاده) که بداند آیا کلیسایی کنار جاده، نزدیک مهمانخانه وجود دارد یا خیر؟ آنها ابداً به ذهنشان خطور نکرد که این دو حرف ممکن است به معنی توالت باشد.

مدیر مدرسه در جواب خانم نامه‌ای نوشت. متن نامه به شرح زیر است:

خانم عزیز در کمال مسرت به اطلاع شما می رسانم که در 9 مایلی مهمانخانه یک WC وجود دارد که در میان بیشه‌ای از درختان کاج قرار گرفته و اطراف آن را چشم‌اندازی زیبا فرا گرفته است. این WC گنجایش 229 نفر را دارد و روزهای یکشنبه و پنجشنبه باز است. چون انتظار می‌رود افراد بسیاری در ماه های تابستان به اینجا بیایند، توصیه می‌کنم زودتر تشریف بیاورید.

اما، در این WC فضای ایستاده هم زیاد وجود دارد. این وضعیت مطلوبی نیست بخصوص اگر عادت داشته باشید مرتباً به آنجا بروید. شاید برای شما جالب باشد که بدانید دختر من در WC ازدواج کرد و در آنجا بود که با شوهرش ملاقات کرد. واقعه بسیار عالی و جالبی بود. در هر محل نشستن ده نفر نشسته بودند. مشاهده سیمای آنها و شادمانی آشکار آنها بسیار دلپذیر بود. از هر زاویه می‌توان عکس گرفت. متأسفانه همسرم بیمار شده و اخیراً نتوانسته است به آنجا برود. تقریباً یک سال از آخرین مرتبه‌ای که رفته می‌گذرد که البته برای او بسیار دردناک است.

البته مسرور خواهید شد که بدانید بسیاری از مردم ناهارشان را با خودشان می‌آورند و تمام روز را آنجا می‌گذرانند که برایشان بسیار دلپذیر است. دیگران ترجیح می‌دهند قبل از وقت بیایند و تا آخرین لحظه هم بمانند. به آن بانوی محترم توصیه می‌کنم روزهای پنجشنبه به آنجا بروید زیرا نوازنده اُرگ نیز می‌آید و همراهی می‌کند.

جدیدترین چیزی که افزوده شده ناقوسی است که هر وقت کسی وارد می‌شود زنگ می‌زند. بازاری هم در آنجا داریم که نشیمن گاه مخملی برای همه فراهم می‌کند چون بسیاری بر این باورند که مدتهاست چنین چیزی لازم بوده است. چشم به راهم که شما را تا آنجا همراهی کنم و شما را در جایی قرار دهم که همه بتوانند شما را ببینند.

با احترامات  – مدیر مدرسه

خانم مزبور وقتی نامه را خواند غش کرد و البته هیچوقت به هندوستان نرفت.


 
معجون مهربانی

دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند. عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادرشوهرش را بکشد! داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند. دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد.

هفته ها گذشت و با مهر و محبتِ عروس، اخلاقِ مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند. داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است


دوبرادرو نجار

سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.
یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت: من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟....
برادر بزرگ تر جواب داد:  بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده.
سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت: در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.
نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت: من برای خرید به شهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم.
نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد: نه، چیزی لازم ندارم.
هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.
کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت: مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟
در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکرکرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.
وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است.
کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.
نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم.



۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۵۳
aziz ghezel

 قدرتمند کردن عضلات ران

تحقیقات نشان داده است که ضعیف بودن عضلات ران که به آنها عضلات چهار سر نیز گفته می شود باعث زانو درد می شود. هنگامی که این عضلات را قدرتمند کنید، زانوها ثبات بیشتری پیدا می کنند و بهتر می توانند وزن را تحمل کنند. انجام ورزش های قدرتی نادرست نیز باعث افزایش زانو درد می شود. انجام حرکاتی همچون اسکات و کشیدن پاها می تواند به قدرتمند شدن عضلات پا کمک کند.


قدرتمند کردن عضلات لگن

علاوه بر قدرتمند کردن عضلات چهار سر ران، افزایش قدرت عضلات لگن نیز باعث کاهش زانو درد می شود. مطالعات اخیری که در مجله پزشکی ورزشی منتشر شده است نشان می دهد که 12 هفته‌ انجام ورزش هایی بر روی عضلات لگن دو تا پنج بار در هفته‌ باعث کاهش درد و افزایش کیفیت زندگی می شود. ورزش هایی که به قدرتمند شدن لگن کمک می‌کنند عبارتند از: کشیدن پاها از بغل و حرکت پل‌. برای انجام حرکت پل بر روی کمر دراز بکشید. زانوها را خم کنید. به آرامی کمر را بلند کنید تا جایی که پاها و کمر با زانوها در یک راستا قرار بگیرد. دو ثانیه صبر کنید و دوباره کمر را پایین بیاورید.


 بیشتر حرکت کنید

بیش از 50 مطالعه مختلف نشان داده اند که انجام ورزش باعث کاهش زانو درد می شود و کارایی را افزایش می دهد. تنها باید با پزشک خود مشورت کنید تا بفهمید چه نوع ورزشی برای شما مناسب تر است.
 


کفش‌های خود را عوض کنید

نوع کفش می تواند در کاهش زانو درد تاثیرگذار باشد. بررسی ها نشان داده است کفی هایی که هلالی هستند می توانند تا حدودی از زانو درد بکاهند.




شنا کنید

انجام ورزش هایی که در آب انجام می شوند برای سلامت زانو بسیار مناسب هستند. انجام ورزش های آبی به افزایش قدرت و چابکی بدن کمک می کند. انجام این ورزش ها سه بار در هفته‌ و به مدت شش هفته‌ توصیه می شوند. انجام ورزش های آبی به افزایش انعطاف پذیری بدن کمک می کند.





۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۵
aziz ghezel




گرما
گرما تعداد کلی اسپرم را پایین تر می آورد، و همچنین تحرک اسپرمها کمتر میشود .

عوامل زیر را بایستی برای جلوگیری از گرم شدن بیضه در نظر داشت :
وان یا جکوزی گرم : حتی چند دقیقه در وان یا جکوزی گرم بودن  می تواند به طور موقت تولید اسپرم را کاهش دهد.

تب : افزایش درجه حرارت بدن به علت تب می تواند همان اثر حرارت بر روی اسپرم یک مرد را داشته باشد.

لپ تاپ : استفاده از لپ‌تاپ که به صورت مداوم روی پا گذاشته می‌شود و حرارت تولید می‌کنند باعث اختلال در نطفه‌سازی در مردان می‌شود.
لباس زیر و شورتهای تنگ و پلاستیکی : پوشیدن شورت تنگ حتی هنگام ورزش، تولید اسپرم را کاهش میدهد.

گوشیهای تلفن همراه :
استفاده زیاد از تلفن همراه و قرار دادن آن در جیب شلوار باعث آسیب به اسپرم سازی میشود.

چاقی
مردان چاق دچار عارضه ی کاهش عملکرد بیضه ها میشوند و تعداد اسپرم آنها به طرز قابـل توجهی پائین تر از افراد دیگر است. کاهش تعداد اسپرم ،اختلال عملکرد جنسی و ناباروری از دیگر عارضه های چاقیست .

مواد استروئیدی بدنسازی
این مواد توسط افرادی که می خواهند دارای اندام های عضلانی حجیم شوند استفاده می شود, این داروها سبب می شوند که بدن نتواند هورمون تستوسترون را به طور طبیعی بسازد که سرانجام سبب کاهش تولید اسپرم خواهد شد. بسیاری از ورزشکارانی که به عنوان دوپینگ از این داروها استفاده مکرر می کنند, دچار این مشکل خواهند شد.

استرس روحی و جسمی
تنش‌های جسمی، ذهنی و استرس‌های عاطفی می‌تواند تعداد اسپرم‌ها را به طور موقت کم کند، که ممکن است ناشی از تغییر در سطوح هورمون‌های جنسی باشد.

تماس با سموم در محیط
تماس با حشره کش ها, سموم آفت کش, حلال های آلی, سرب, تشعشعات یونیزه, فلزات سنگین و مواد شیمیایی سمی سبب کاهش قدرت باروری در مردان می شود.

اعتیاد
توتون و تنباکو ، الکل،ماری جوانا و سایر مواد مخدر میتواند عملکرد جنسی را مختل می کند و اختلال در تولید اسپرم مینماید.

تغذیه
تغذیه تاثیری مستقیم بر توانایی اسپرم دارد. استفاده از مواد غذایی آماده و دارای مواد نگهدارنده باعث اختلال در اسپرم سازی میگردد .



۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۰۸
aziz ghezel



⬅️دروغگوئی از بزرگترین گناهان است.

⬅️دروغگوئی باعث بی آبروئی می گردد.

⬅️دروغگوئی باعث شرمندگی می گردد.

⬅️دروغگوئی باعث خورد شدن شخصیت فرد می گردد.

⬅️دروغگوئی باعث بی اعتبار شدن فرد می گردد.

⬅️دروغگوئی باعث از دست دادن دوستان می گردد.

⬅️دروغگوئی باعث شرمندگی می گردد.

⬅️دروغگوئی باعث ناراحتی افراد جامعه می گردد.

⬅️دروغگوئی باعث نارضایتی خداوند متعال می گردد.

⬅️دروغگوئی باعث نفاق می گردد.

⬅️دروغگوئی باعث ازیاد شدن دشمنان فرد می گردد.

⬅️دروغگوئی باعث شکست خوردن در زندگی می گردد.

⬅️دروغگوئی باعث از دست دادن خانواده و اقوام می گردد.

⬅️دروغگوئی باعث از بین رفتن خیر و برکت در زندگی  
می گردد.


رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم
دروغگوئی را از صفات منافقین و از بزرگترین گناهان کبیره شمرده است .

                        

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۵۶
aziz ghezel

*با توجه به تعاریف مندرج در منابع حقوقی واقتصادی، باید گفت که پولشویی فرایندی است که در طی آن درآمدهای غیر قانونی را  قانونی جلوه می دهند. و به تعبیر دیگر بمعنای قانونی کردن درآمدهای غیرقانونی، مشروع کردن پول های نامشروع یا تطهیر پولهای حرام و یا تبدیل پول های کثیف ناشی از اعمال خلاف به پول های تمیز و پاک می باشد.


*پولشویی یک پدیده  تاریخی است. نخستین بار فردی بنام آلکاپون گروهی به اسم آلکاپونها  تشکیل داد و این گروه در جریان روز از مردم اخاذی میکردند و برای پنهان کردن از شیوه عمل خود، رختشویخانه(خشکشویی) تاسیس وبه این طریق وانمود می ساختن که درآمد خویش را از این راه بدست می آورند و نه از راه نامشروع.  و به این ترتیب اصطلاح پولشویی شکل گرفت. و ریشه درمالکیت خشکشویی ها توسط مافیا در ایالات متحده امریکا دارد و به دهه های 1920 و 1930 برمیگردد. ولی با توجه به این که کاربرد این اصطلاح در منابع مکتوب  پیش از دهه 1970 مشاهده نشده، به نظر میرسد همان تشابه پولشویی با شست و شویی لباس و... که کثافات در تمام موارد غیر قابل رویت گردیده و محو می شود منشأ کاربرد این اصطلاح در مورد پروسه باشد که پول های آلوده را تمیز جلوه می دهد.

*شیوه‌های پول‎شویی پیچیده و متنوع است. این شیوه‌ها به عواملی چون نوع خلاف انجام‎شده، نوع نظام اقتصادی و قوانین و مقررات کشوری بستگی دارد که در آن‌جا خلاف صورت گرفته‌است و نوع مقررات کشوری که درآن جا پول تطهیر می‌شود. از معمول‎ترین و مهم‌ترین روش‎های پول‎شویی این است که پول‎شویان اقدام به تاسیس شرکت‌های مختلف برای نقل‎وانتقال پول‎های کثیف و هم‎چنین اقدام به هزینه‌کردن این گونه پول‎ها در امور اقتصادی متنوع هم‎چون انجام کارهای عمرانی یا سرمایه‎گذاری در انواع مختلف بازارهای مالی (بانک، بورس، ...) و خدمات مهندسی گوناگون می‌کنند. راحت‎ترین روش برای کاهش جلب توجه مجریان قانون به عملیات پول‎شویی این است که مقادیر هنگفت پول نقد به مقادیر کوچکی تبدیل می‎شود. این مبالغ یا به طور مستقیم در بانک سپرده‎گذاری می‎شود یا با آن ابزارهای مالی چون چک، سفته، سهام، اوراق مشارکت، و غیره خریده می‎شود و آن‎ها را در مکان‎های دیگر سرمایه‌گذاری می‌کنند.




۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۳۴
aziz ghezel



در قرن21هستیم!

اما عده ای جاهل در شبکه های اجتماعی هستند که روسفید کرده اند مردمان خرافی قبل از ظهور اسلام را؟!
و این عده چه کسانی هستند؟
کسانی هستند که از این دست پیامها ارسال میکنند، برای نمونه:

1- این پیام را برای 8نفر بفرست تا خبر خوش بشنوی و اگر نفرستی خبر بدی میشنوی.

2- سه تا یا اللّه بگو و این رو پخش کن تا ۲۸ دقیقه دیگه یکی بهت زنگ میزنه!

3- قبل از حذف یکبار امتحان کن
لااله الاالله محمدرسول الله این جمله مبارک رابرای سه گروه بفرست فرداصبح خبرخوشی میشنوی خداوکیلی همه امتحان کردن جواب داده.حتی بخاطر اسم خدا بفرست.

4- امشب'فقط امشب سه تا صلوات بفرست همه گناهت پاک میشه!
(فقط امشب-حالا کدام شب اللّه میداند!!؟؟)

5- قسم بخور اگر خواندی به دیگران هم ارسال کنی!

6- فلان عالم در خواب رسول اللّه علیه الصلاة والسلام را دیده که فرموده فلان اتفاق بدی می افتد به همه اعلام کنید.

نادانی و جاهل بودن تا کی ؟
بنشینید یک ذره فکر کنید!



۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۲۷
aziz ghezel

1- از جمله اسباب دخول به بهشت است:
«از پیامبر (ص)سوال شد بیشترین چیزی که سبب رفتن به بهشت می شود چیست: فرمود:
« تقوای الهی و اخلاق نیکو».
[ترمذی: 2004]

2- سبب محبت اللّه به بنده اش می شود:
رسول اللّه
علیه الصلاة والسلام فرمود:
«محبوب ترین بندگان نزد الله, خوش اخلاق ترین آنهاست».
[حاکم: 4/441]

3- از جمله اسباب حبّ پیامبر است:
رسول اللّه
علیه الصلاة والسلام فرمود:
«محبوب ترین شما نزد من و نزدیک ترینتان به من در روز قیامت, خوش خلق ترین شماست».
[ترمذی: 2018]

4- مکارم اخلاق سنگین ترین شیء در میزان روز قیامت:
رسول اللّه
علیه الصلاة والسلام فرمود:
«هیچ چیزی در ترازوی اعمال, سنگین تر از اخلاق نیکو نیست».
[ترمذی: 2002]

5- اجر و ثواب را دو چندان می کند:
رسول اللّه
علیه الصلاة والسلام فرمود:
«همانا یک شخص با اخلاق نیکش به درجه شب زنده دارِ روزه دار می رسد».
[ابوداود: 4798]

6-عمر را افزایش و باعث آبادانی سرزمین ها می شود:

رسول اللّه
علیه الصلاة والسلام فرمود:
«اخلاق نیکو و همسایگی خوب سرزمین ها را آباد و مایه فزونی در عمرها می شود».
[احمد: 25298]

7-از نشانه های کمال ایمان است:
رسول اللّه
علیه الصلاة والسلام فرمود:
«کامل ترین مومنان از لحاظ ایمان, خوش اخلاق ترین آنهاست».
[ترمذی: 1162]






۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۲۱
aziz ghezel

ای مسلمانان:

- زنا کردن
- دروغ گفتن
- غیبت کردن
- شراب خواری
- ربا دادن و ربا گرفتن
- رابطه ی حرام با نامحرم
و دیگر کارهای زشت و ناپسند از گامهای شیطان میباشند پس بسیار مواظب باشید.

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ وَمَن یَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء وَالْمُنکَرِ...»
«ای کسانی که ایمان آورده اید ، پیروی از گام های شیطان نکنید و هر کس از گام های شیطان پیروی کند مسلّما او دستور به کار زشت و ناپسند میدهد»
              (نور/21)

و هرگاه شیطان شما را وسوسه نمود برای انجام دادن گناه و کارهای زشت و ناپسند به خداوند متعال پناه ببرید.

«وَإِمَّا یَنزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»
«و اگر از شیطان وسوسه ای به تو رسد، به خداوند پناه بَر، زیرا که او شنوای داناست». (اعراف/200)

پناه ببرید به خداوند متعال با گفتن:

اعُـوذُ بِـالـلّٰـهِ مِـنَ الـشَّـیْـطٰـانِ الـرَّجـیـمِ

          پناه میبرم به اللّه
   از شر شیطان رانده شده


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۰۸
aziz ghezel