مطالب گوناگون

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش، دنیای زن ها کاملا متفاوت است، زن اگر سکوت کرد، بدان سکوتش نشانه پایان توست

مطالب گوناگون

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش، دنیای زن ها کاملا متفاوت است، زن اگر سکوت کرد، بدان سکوتش نشانه پایان توست

وقتی مردان حرمت مرد بودنشان را بدانند و زنان شوکت زن بودنشان را مردان همیشه مرد میمانند و زنان همیشه زن و آنگاه هر روز ، نه روز "زن" و نه روز "مرد" بلکه روز "انسان" است.


آخرین نظرات

۳۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است


روانشناسی در کشور ما نسبت به رشته های دیگر تقریبا علم جدیدی به حساب می آید. موضوع روانشناسی به طور کلی «بررسی علمی رفتار و ف
رآیندهای طولانی» است. تمام کارهایی که در طول عمرمان انجام می دهیم، رفتار ما به حساب می آیند و فرآیندهای روانی
علت هایی است که باعث بروز یک رفتار اعم از «کار - حرف - برخورد - حالت چهره و ...» می شوند.
اینکه موسیقی چطور می تواند بر روی افکار و عملکردهای ما تاثیر بگذارد، مبحثی است که در این مطلب به آن پرداخته می شود.


موسیقی نیازی فیزیولوژیک، ذهنی، احساسی، اجتماعی و فرهنگی در زندگی انسان است و از طریق این نیازها در تار و پود زندگی بشر وارد شده است. موسیقی رابطه زیستی و فیزیوولوژیک با مغز آدمی دارد.

ریتم، محرک بیولوژیک و ملودی مولد لذت، خوشی و خیال انگیزی است. به همین خاطر کوچکترین کنش ریتمیک و نوای موزون روح و جسم را تحریک و برانگیخته می کند.

از ابتدای نوزادی بدون آنکه آموزشی در کار باشد، توجه به ریتم و ملودی وجود دارد و مغاز هم به هماهنگی و نظم و سازماندهی اصرار و گرایش دارد. بخش های مختلفی از مغز در تجزیه و تحلیل موسیقی شرکت می کنند.

نیمکره چپ مغز با شنیدن موسیقی به تجزیه و تحلیل اصوات موسیقی می پردازد و نیمکره راست هماهنگی و کل (گشتالت...) صدا و عواطف آن را درک می کند. به بیانی دیگر نیمکره راست مغز در دریافت کلی پیام های موسیقی، ترکیب فضایی روابط و درک وحدت موسیقی موثر است.

از سوی دیگر موسیقی با عناصر ذهنی مانند تخیل، حافظه، تداعی و درآمیخته که در نتیجه از آن مقوله ای شناختی به وجود آورده است اما بیش از هر چیز موسیقی نیاز عاطفی و احساسی است.

موسیقی سیستم عواطف (قسمت لیمبیک مغز) را به سرعت تحریک می کند و به تحریک احساسی و فرافکنی حالت های درونی و هم حسی منجر می شود و در بسیاری از مواقع زندگی که کلام و بیان پاسخگو نیست، می تواند موجب همدردی و هم حسی شود.

موسیقی همینطور یک نیاز اجتماعی است، هر جا که موسیقی جاری است گروهی در کنار و گرد هم جمعند، زیرا موسیقی به راحتی می تواند احساس های مشترکی را در جمع به وجود آورد و نیروی عمومی را برانگیخته کند.

موسیقی نیروی همدلی است، به همین خاطر قدرت پیوستگی دارد و از آن می توان در تفاهم اجتماعی همدلی عمومی بهره برد. در مقیاس و دیدی وسیع تر، موسیقی طنین یکپارچگی عالم است.
تمدن یعنی وقتی مردم کمی خود را از فکر معاش و قوت و غذا آسوده کنند
و به موسیقی و هنر بپردازند.

 ویل دورانت

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۱۰
aziz ghezel


نت اول Do : دومینس = هفت شهر عشق است
یعنی خدایی که در بشر متجلی شد ، و حضور خداوند است در بشر

نت دوم Re : رجاینا = ملکه ،
خلیفه ، ملکه پادشاه ، و( ماه)یعنی جانشین خورشید

نت سوم Mi مایکروکازم ، جهان آراسته
خائوس یا کائوس یعنی پریشانی که کازموس شده یعنی آراسته شده ، یعنی از یک هارمونی آ سمانی این طبیعت بدنیا آمد . یعنی طبیعت در زیر اتم هایی که همدیگر را خنثی می‌‌کردند شکل گرفت ، یعنی در ابتدا خائوس یا کائوس، یعنی در پریشانی بودند. در این جا صدای mi از آسمان آمد و همه سر جایشان رفتند.

نت چهارم، Fa- فیتس نی تس سرنوشت
یعنی سرنوشت انسان را در دست (، پلاتونها)سیارات می دانستند

نت پنجم ،Sol= تیپاسول خورشید
یعنی روشنایی و. پاراسل یعنی ضد خورشید

نت شش ام، La = کویلا یکتا ، راه شیری
یعنی کهکشان راه شیری که خورشید ما هم در ان سهیم است

نت هفتم ، Ci = ساسی دیوال ، کهکشان
منظور کل کهکشان های دیگر که راه شیری و کوارترها و کهکشان های خوشه ای هم در ان هستند
و دوباره برمیگردیم به شروع اکتاو دوم یعنی Do بعدی

نت برگشت ، Do = دومینس
یعنی برگشت دوباره انسان به خدا،ان (دو)ی اولی پیوستگی خدا با انسان است و (دو)ی دوم پیوند انسان با خداست ، همان رسیدن انسان به کمال حقیقی .
باخ آهنگساز بزرگ المانی در جواب اینکه چرا موسیقی را انتخاب کرد گفته است :موسیقی را فرا گرفتم تا خودم به بهشت بروم و در ضمن بقیه مردم را نیز با خود ببرم


"عناصر موسیقی ، نوشته رلف تیورک"

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۵ ، ۰۲:۰۲
aziz ghezel


نمیدانم چه در پیمانه کردی


نمی دانم چه در پیمانه کردی جانم
تو لیلی وش مرا دیوانه کردی جانم
چه شد از در دل من جا گرفتی
مکن از خانه ویرانه کردی
حبیب من ویرانه کردی
جانم جانم ویرانه کردی خدا

زدی از هر طرف
زدی از هر طرف آتش جانم
مرا بیچاره چون پروانه کردی جانم
حبیب من پروانه کردی جانم،جانم
پروانه کردی

ای یار سنگین دلم
لعبت خوشگلم
سر به پا در گلم
بفقی رازسه شاهانه کردی
حبیب من شاهانه کردی جانم
شاهانه کردی خدا

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۴۲
aziz ghezel


بعضا چنین عنوان می شود که برخی از بازیکنان بزرگ محصول استعداد ذاتی خود هستند و به اصطلاح فوتبالیست به دنیا آمده اند. مثل مسی، مارادونا یا رونالدینهو.
من فکر می کنم اینگونه استدلال ها بیشتر توجیهی هست بر عدم تلاش بیشتر توسط افراد تا حدودی تنبل و البته قاتلی است بر پیشرفت افراد بااستعداد.
البته منظورم این نیست که این بازیکنان فاقد استعداد فوتبالی بودند، بلکه منظور بنده این است که هر سه بازیکن فوق محصول استعداد فوتبالی و پشتکار و سرسختی ذهنی خود بودند نه صرف استعداد ذاتی.
اگر به گذشته و زندگی هر سه فرد فوق نگاه کنیم متوجه می شویم که آنها با مشکلات عدیده ای در دوران کودکی، نوجوانی و جوانی خود مواجه بودند که این مشکلات هم به زندگی شخصی آنها مربوط می شد و هم زندگی فوتبالی.
از طرفی مطالعه سرگذشت این افراد نشان می دهد که آنها حتی بیش از افراد عادی به تمرین و تلاش می پرداختند. مارادونا در ناپولی بعد از پایان تمرین تیم، به تمرینات اضافی انفرادی می پرداخت. بکام به تنهایی ضربات ایستگاهی را تمرین می کرد. رونالدینیهو در دوران کودکی همراه برادر بزرگ خود ساعت ها تمرین فوتبال می کرد و همینطور مسی.
بنابراین استعداد ذاتی تنها عامل موفقیت افراد نیست و پشتکار و تلاش زیاد به عنوان یک فاکتور اکتسابی می تواند موفقیت های زیادی را به همراه داشته باشد...

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۳۶
aziz ghezel



در زمان های قدیم سقای فقیری زندگی می کرد که خر لاغری داشت.

سقای تنگدست هر روز کوزه های پر از آب را بار خرش می کرد و برای فروش به شهر می برد. از آنجایی که حیوان بیچاره همیشه گرسنگی می کشید و بارهای سنگینی حمل می کرد، جثه ی لاغر و ضعیفی داشت. روزی از روزها میر آخور (مسئول اسب های دربار پادشاه)، سقا و خرش را دید و گفت: چه بر سر این خر بیچاره می آوری که از او جز استخوان و پوست چیزی باقی نمانده؟

سقا با ناراحتی پاسخ داد: راستش را بخواهید بخاطر فقر و تنگدستی من، این حیوان زبان بسته به این حال  و روز افتاده! با اینکه کار زیادی از او می کشم اما توانایی خرید علف و غذای کافی را ندارم.

میرآخور گفت: اگر می خواهی خرت را چند روزی به من بسپار تا او را به طویله دربار ببرم. مطمئن هستم که آنجا حسابی چاق و زورمند خواهد شد و به جان من دعا خواهی کرد.

سقای بیچاره با خوشحالی پذیرفت و خرش را به میرآخور سپرد.

میرآخور خر لاغر را به آخور دربار برد و آن را کنار اسب های امیران و لشکریان بست. خر بیچاره که تا آن روز هیچ گاه مزه ی جو و یونجه ی تازه را نچشیده بود، با اشتهای خاصی شروع به خوردن کرد. هنگامی که کاملاً سیر شد، با کنجکاوی به اطراف خود نگریست و در جای جای طویله اسب های سالم و با نشاط را دید.

با حسرت گفت: خوش به حالشان! ای کاش من هم مثل این اسب ها، همیشه اینجا می ماندم و بدون رنج و زحمت، زندگی شاد و آرامی داشتم و همیشه یونجه و علف تازه می خوردم.

سپس در حالی که به وضع زندگی فقیرانه اش تاسف می خورد، با خود گفت: مگر من چه فرقی با این اسب ها دارم؟

چرا من خری ضعیف و ناتوان آفریده شده ام؟ در حالی که این اسب ها در آسایش و نعمت فراوان قرار دارند؟!


خر همین طور با خود از این حرف ها می زد و حسرت می خورد، ناگهان چند نفر وارد طویله شدند و اسب ها را با سرعت برای بردن به میدان جنگ، زین کردند.

فردای آن روز خر بیچاره با صدای ناله اسب ها از خواب برخاست. در کمال تعجب مشاهده کرد که تعداد بسیاری از اسب ها زخمی شده و تیر خورده اند و عده ای با خنجر تیز و پر حرارت، تیرها را از بدن آن ها بیرون می کشند تا آن ها را پس از بهبودی دوباره برای بردن به میدان و صحنه کارزار آماده نمایند.

خر وقتی این صحنه های وحشتناک را دید و شیهه های دردناک اسبان را شنید، با خود گفت: درست است که من خر لاغری هستم و صاحب بی پولی دارم ولی به همان زندگی فقیرانه ای که داشتم، راضیم!
زندگی آرام و راحت این اسب ها، فقط ظاهر گول زننده ای دارد، بی خود نیست که به آن ها یونجه تازه می دهند، در واقع این غذاها قیمت جان اسب های بیچاره است. من دوست دارم هر چه زودتر به نزد صاحب خود باز گردم. این را گفت و در گوشه ای از طویله منتظر ماند تا هر چه زودتر مرد سقا به سراغش بیاید و برای کار او را به کنار چشمه ببرد.

مثنوی معنوی دفتر پنجم

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۳۳
aziz ghezel

بلاخره تکلیف خدا چیست ؟؟


گویند:

مردی دو دختر داشت یکی را به یک کشاورز و دیگری را به یک کوزه گر شوهر داد.

چندی بعد همسرش به او گفت : ای مرد سری به دخترانت بزن و احوال آنها را جویا بشو.

مرد نیز اول به خانه کشاورز رفت و جویای احوال شد. دخترک گفت که زمین را شخم کرده و بذر پاشیده ایم اگر باران ببارد خیلی خوبست اما اگر نبارد بدبختیم.

مرد به خانه کوزه گر رفت. دخترک گفت کوزه ها را ساخته ایم و در آفتاب چیده ایم، اگر باران ببارد بدبختیم و اگر نبارد خوبست.

مرد به خانه خود برگشت همسرش از اوضاع پرسید مرد گفت:
چه باران بیاید و چه باران نیاید ما بدبختیم...!

حال حکایت امروز ماست.
باران ببارد خیلی ها بی خانمان  میشوند و خواب ندارد،
و اگر نبارد خیلی ها آب و غذا ندارند

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۲۴
aziz ghezel

درختی را که در غیر فصل بار بدهد باید از ریشه درآورد


روزی بود روزگاری بود ، زمستان و برف بود . صاحب باغ که از خانه ماندن خسته شده بود با خودش گفت : برم به باغم سری بزنم . به باغش رفت . برف روی زمین نشسته بود باغبان گفت : دو سه ماه دیگر درختانم دوباره به بار می نشیند . ناگهان چشمش به درخت انجیری افتاد که بر شاخه هایش چند تا انجیر روییده بود .
باغبان با تعجب گفت:نکند خواب می بینم ؟ این فصل و میوه انجیر ؟ باغبان با خودش گفت : بهتر است میوه ها را به پادشاه هدیه کنم تا جایزه ای به من بدهد . با این فکر به طرف قصر پادشاه راه افتاد . دربانها پرسیدند : با شاه چکار داری ؟ باغبان گفت : آمده ام هدیه مخصوص به شاه تقدیم کنم .
شاه از دیدن انجیرها خوشحال شد . دو سه تا انجیر خورد و گفت : از این باغبان در قصر پذیرایی کنید تا برگردم .
باغبان فکر کرد که شاه برمی گردد و جایزه ی خوبی به او می دهد موضوع این بود که شاه به شکار می رفت . شکار شاه چند روزی طول کشید وقتی به قصر برگشت دلخور و ناراحت به اتاق خوابش رفت . چون نتوانسته بود شکار کند ، کسی هم جرات نکرد درباره باغبان با او حرفی بزند .
چند روز گذشت . صاحب باغ با اعتراض گفت : به شاه بگویید مرا مرخص کند ولی آنها جواب درستی به او ندادند . باغبان صدایش بلند شد . داد و بیداد راه انداخت و خودش را به در و دیوار کوبید . آنها هم ناراحت شدند و او را بعنوان دیوانه به تیمارستان فرستادند صاحب باغ مدتها در تیمارستان ماند دیگر کسی باور نمی کرد که او سالم است و دیوانه نیست .
از قضای روزگار یک روز شاه با درباریانش برای بازدید از تیمارستان به آنجا رفت باغبان او را دید و تمام ماجرا را برای شاه تعریف کرد . شاه خندید و گفت : چه سرنوشت بدی داشته ای . حالا دستور می دهم که تو را آزاد کنند . و بعد تو را به خزانه من ببرند و هر چه خواستی بردار باغبان به خزانه جواهرات شاه رفت .
مدتی در خزانه گشت و به خزانه دار گفت : آنچه من می خواهم در اینجا نیست . پرسیدند : تو چه می خواهی ؟ باغبان گفت : به دنبال یک تبر تیز و یک جلد قرآن می گردم . خبر به پادشاه رسید . باغبان را صدا کرد و گفت : چرا به جای جواهرات ( تبر و قرآن ) می خواهی !
صاحب باغ گفت : تبر را به دلیل این می خواهم که با خود به باغ ببرم و درختی را که بی موقع میوه داد و مرا به این درد و رنج انداخت ببُرم و قرآن را هم به این دلیل که پیش فرزندانم ببرم و آنها را به قرآن قسم بدهم که به طمع مال و دنیا و جایزه به کارهایی مثل کاری که من کردم دست نزنند .
از آن به بعد ، به کسی که می خواهد محبت و لطف بی موقع انجام دهد می گویند : درختی را که در غیر فصل بار بدهد باید از ریشه درآورد.

       

دو قورت و نیمش هم باقیه


چون حضرت سلیمان بعد از مرگ پدرش داود به رسالت و پادشاهی رسید از خداوند خواست که همه جهان و موجودات آن و همه زمین و زمان و عناصر چهارگانه و جن و پری را بدو بخشد. چون حکومت جهان بر سلیمان مسلم شد روزی از پیشگاه قادر مطلق خواست که اجازه دهد تمام جانداران را به صرف یک وعده غذا دعوت کند. حق تعالی او را از این کار بازداشت و فرمود: «رزق و روزی تمام جانداران عالم با اوست و سلیمان از عهده این کار بر نخواهد آمد. بهتر است زحمت خود زیاد نکند.»

ولی سلیمان بر اصرار خود افزود و استدعای وی مورد قبول واقع شد و خداوند به همه موجودات زمین فرمان داد تا فلان روز به ضیافت بنده محبوبش بروند. سلیمان هم بیدرنگ به افراد خود دستور داد تا آماده تدارک طعام برای روز موعود شوند. وی در کنار دریا جایگاه وسیعی ساخت و دیوان هم انواع غذاهای گوناگون را در هفتصد هزار دیگ پختند. چون غذاها آماده شد سلیمان بر تخت زرینی نشست و علمای اسرائیل نیز دور تا دور او نشسته بودند از جمله آصف ابن برخیا وزیر کاردان وی .

آنگاه سلیمان فرمان داد تا جمله موجودات جهان برای صرف غذا حاضر شوند. ساعتی نگذشت که ماهی عظیم‌الجثه از دریا سر بر آورد و گفت: «خدای تعالی امروز روزی مرا به تو حواله کرده است بفرمای تا سهم مرا بدهند.»

سلیمان گفت: «این غذاها آماده است مانعی وجود ندارد و هر چه می‌خواهی بخور.»

ماهی با یک حمله تمام غذاها و خوراکی‌های آماده شده را بلعید و گفت: یا سلیمان، سیر نشدم غذا می‌خواهم.

سلیمان چشمانش سیاهی رفت و گفت: «مگر رزق روزانه تو چقدر است؟ این طعامی بود که برای تمام جانداران عالم مهیا کرده بودم؟»

ماهی عظیم‌الجثه در حالی که از گرسنگی نای دم زدن نداشت به سلیمان گفت: «خداوند عالم روزی مرا روزی سه بار و هر دفعه سه قورت تعیین کرده است. الان من نیم قورت خورده‌ام و دو قورت و نیم دیگر باقی مانده که سفره تو برچیده شد.» 

سلیمان از این سخن مبهوت شده و به باری تعالی گفت: «پروردگارا، توبه کردم. به درستی که روزی دهنده خلق فقط توئی

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۲۱
aziz ghezel


ما جزئى از طبیعت هستیم نه رئیس آن!

ما هیچگاه گیاهى را با ریشه از خاک نمى کنیم!

ما موقع ساختن خانه، خاک را زیاد جابه جا
نمى کنیم!


ما در فصل بهار،آرام روى زمین قدم بر میداریم چون مادر طبیعت باردار است!

ما هرگز به درختان آسیب نمى رسانیم!

ما فقط درختان پیر و خشک را قطع مى کنیم و قبل از قطع کردن، براى آرامش روحش دعا مى کنیم ، حتى حیواناتى که براى مایحتاج غذایى از آنها استفاده مى کنیم را نیز با اجازه و دعا براى آرامش روحش او را از چرخه ى هستى جدا میکنیم و به اندازه ى مصرفمان گوشت تهیه مى کنیم!

هرگز هیزم ها را اسراف نمى کنیم اگر حتى یک درخت جوان و سرسبز را قطع کنیم ، همه ى درختان دیگر جنگل، اشک مى ریزند واشک آنها در دل ما نفوذ می کند و وجودمان را مجروح می کند و قلبمان آرام آرام تاریک می شود!


خاک مادر ما و آسمان پدر ماست...

باران عاشقانه ترین سرود هستی است...


طبیعت روح دارد و مهربانی را می فهمد!


ما جزئی از طبیعت هستیم نه رئیس آن ...! 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۱۷
aziz ghezel

پوست موضع سفید و کرخت می شود، اگر چه فرد ممکن است متوجه نباشد که چه اتفاقی افتاده است.
معمولا درد سوزشی به طور موضعی و تدریجی ایجاد می شود، البته اگر سرما شدید باشد ممکن است این علامت ایجاد نگردد، چرا که تمام حس موضع از بین رفته و بافت کاملا یخ زده است.



فرد سرمازده باید:
- بهر صورت ممکن سعی کنید از تماس بیشتر با سرما در امان باشد.
قسمت سرما زده توسط گرمای بقیه ی قسمت های بدن گرم شود. دست گرم را می توان روی گونه یا بینی سرما زده قرار داد، دست سرما زده را می توان زیر بغل یا روی پوست شکم گذاشت. در شرایط بحرانی در مخیطی امن پای سرمازده را می توان روی پوست شکم همنورد خود قرار داد.
- هرگز از برف برای ماساژ پوست و بافت یخزده و سرمازده استفاده نشود.
- قسمت سرما زده را نباید روی آتش گرفت، زیرا حس پوست به علت سرمازدگی مختل شده است و بنابراین احتمال سوختگی وجود دارد.



سرپرست تیم یا مسئول گروه باید:
- فرد سرما زده را باید هر چه سریعتر به یک محل دور از سرما و باد(چادر یا پناهگاه) منتقل کند.
اگر مطمئن نیستید که بتوانید از محیط سرما خارج و دور شوید، پاهای سرمازده را گرم نکنید زیرا با پای سرمازده بدون احتمال آسیب بیشتر می توان برای مدتی کوهپیمایی کرد، ولی اگر پاها گرم شوند، درد شدیدی ایجاد می شود و راه رفتن را بسیار مشکل می شود ضمنا بافتی که یکبار یخ زده و گرم شود و در اثر بی احتیاطی دوباره یخ بزند آسیب بافتی به عضو بسیار بیشتر خواهد بود. در پناهگاه برای درمان سرمازدگی موضعی از آب گرم(40 درجه سانتی گراد ) می توان استفاده کرد.
عوارض اگر بعد از چند ساعت یا چند روز، در محل سرمازده تاول ایجاد شد، از دستکاری آن خودداری شود. زیرا پوست سطح تاول بهترین مانع در راه عفونت است. عارضه طولانی مدت سرمازدگی، حساسیت شدید پوست آن قسمت به سرما، تعریق و درد های سوزشی است.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۵۹
aziz ghezel

فرمان اول:
در خوشحال کردن مردم بسیار بکوشید تا در قیامت خدا خوشحال تان کند.

فرمان دوم:
تا می توانید سکوت اختیار کنید که سکوت موجب محبت می شود و راهنمای هر خیری است.

فرمان سوم:
در خواندن سوره حمد استمرار بورزید که جمیع خیردرامور دنیا و آخرت درآن گرد آمده است.

فرمان چهارم:
به روزی اندک خدا راضی باشید تا خدا نیز از عمل کم شما راضی باشد.

فرمان پنجم:
در برقرار کردن صله رحم ثابت قدم باشید که بهترین نوع آن خودداری از آزار خویشاوندان است.

فرمان ششم:
به کسی که از خدا نمی ترسد امید نداشته باشید که نه تعهد دارد، نه نجابت و نه کرم.

فرمان هفتم:
بسیار احسان کنید که خداوند در قیامت یک نصفه خرما را مانند کوه احد بزرگ می کند.

فرمان هشتم:
حق الناس را رعایت کنید که دوستی محمدوآل محمد بدون آن پذیرفته نیست.

فرمان نهم:
ازبخششی که زیانش برای تو بیش از سودی است که به دیگران میرسد، حذر کن.

فرمان دهم:
بسیارمراقب کردار خودباشید تا مورد تهمت واتهام قرار نگیرید،که در آن صورت حق ملامت ندارید.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۵۳
aziz ghezel