مطالب گوناگون

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش، دنیای زن ها کاملا متفاوت است، زن اگر سکوت کرد، بدان سکوتش نشانه پایان توست

مطالب گوناگون

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش، دنیای زن ها کاملا متفاوت است، زن اگر سکوت کرد، بدان سکوتش نشانه پایان توست

وقتی مردان حرمت مرد بودنشان را بدانند و زنان شوکت زن بودنشان را مردان همیشه مرد میمانند و زنان همیشه زن و آنگاه هر روز ، نه روز "زن" و نه روز "مرد" بلکه روز "انسان" است.


آخرین نظرات

۱۱۸ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است


1 – پرهیز غذایی صحیح داشته باشند . یعنی قندهای شیمیایی، اسانس های شیمیایی ، ترانس چربی بالا و کافئین زیاد نخورند.
فست فود، قلیان، نوشابه، شیرینی تر و خشک و...، آب میوه مصنوعی، پفک، چیپس و ... ممنوع است. آدامس ممنوع است.
چرا؟
تمام اینها و تمام مواردی که کارخانه ای هستند یا شیمیایی، باعث اختلال در فعالیت کبد می شوند. برای لاغر شدن به کبدی سالم نیاز دارید. و همینطور کلیه و معده ای سالم.

2- رفتارشان با خودشان منفی نباشد! یعنی پرخوری، بدخوری یا پفتل خوری نداشته باشند ! پفتل خوری یعنی استفاده از پوست ماهی،پوست مرغ و …
قبل و بعد غذا کمی نمک بخورند تا رطوبت معده گرفته شود. (منظور نمک دریاست/ نه نمک های شیمیایی بازار)
آب ، قبل و میان و بعد غذا نخورند.
بدخوری هم نداشته باشند. بعضی ها ریزه خواری دارند ! با اینکه سوءتغذیه ندارند یا در شرایط خاصی نیستند ( مثلا ویار شدید در زنان که توصیه کنیم ریزه خواری کنند و ۶ تا ۸ وعده غذا با حجم کم ولی مقوی استفاده کنند ) اما بدخوری دارند که اضافه وزن بدنبال خواهد داشت .

3.  هر روز یک قاشق چایخوری پودر زنیان با عسل زنده بخورند پیه ها و چربی های اضافی جدار شکمی را آب میکند ( زن حامله و زن شیرده ممنوع است) (عسل حتما زنده و ارگانیک باشد- پودر زنیان نقش مهمی در این رژیم دارد.)
- یک ساعت قبل از وعده ناهار میل شود

4. صبح ناشتا، و بعد از هر غذا (کلا چهار وعده) یک عدد سیب درختی شیرین با پوست بخورند (فقط دمش را نخورند)(نیم ساعت از وعده غذایی فاصله داشته باشد.)
توجه: چهار عدد بیشتر نباید خورد تا چربی های مفید خون کاسته نشود(منظور امگا3 و امگا6)
اگر یبوست و نفخ دارند 4 استکان آب سیب تازه که در خانه گرفته اند میل کنند.

5. اگر مزاج معتدل یا سرد دارند، روزی 3 وعده / هر وعده یک استکان دم کرده زیره سبز میل کنند/ اگر طبع گرم دارند، از دمنوش چربی سوز که در قبل گفتیم.

6. روزی حداقل نیم ساعت پیاده روی

با رعایت این شش بند، اضافه وزن کم کم و به مرور کم میشود و افرادی در مدت دو ماه توانسته اند 10 تا ۱۵ کیلو کم کنند!

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۴ ، ۲۱:۲۲
aziz ghezel


یائسگی زودرس که امروزه بسیار شایع شده وخانمهایی هستندکه با سنی در حدود ۳۵ سال یائسه میشوند.دربعضی مواقع دیده شده دخترهای جوان ۲۱ ساله که به آنها گفته شده که یائسه شده اند.


ازنظرطب سنتی یائسگی زودرس نشانه غلبه سردی در اندام جنسی یا غلبه سردی درکل تن است.برای درمان موارد زیر را ۴۰ الی ۱۲۰ روزرعایت کنید تا مجددا عادات ماهیانه به حالت طبیعی برگردد:


الف)شبی یک لیوان عرق رازیانه با عسل(۱۲۰ شب)

ب)تزریق واژینال عسل شبی ۲۰ سی سی(۲ هفته)

ج)کاهش جدی سردیها مخصوصا لبنیات و ماهی و چای وعدس و گوشت گوساله وگاو وبادمجان و گوجه وخیار و مرغ ماشینی.

د)ارده با شیره انگور روزی یه پیاله

ه)از ترکیب(۳ واحدعسل+۱واحدسیاهدانه نیم کوب) هر۸ ساعت یک ق

مرباخوری میل شود.

چ)یکمرحله حجامت عام ۴۰ روز بعد ازشروع درمان(بهتر است تحت نظر

متخصص طب سنتی وباتشخیص دکتر باشد.)

ق)بادکش کمروزیر شکم و ران پاها یک شب درمیان ۲۱ مرحله






۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۴ ، ۲۱:۱۹
aziz ghezel


مواد لازم : همه ی مواد باید خام و تازه باشند.
 بادام ، پسته فندق ، کنجد ، بادام هندی ، مغز چلغوز ، پودر نارگیل  -  از هر کدام 100 گرم
آرد جوانه گندم - 1 لیوان
زعفران – 1 مثقال
پودر دارچین – 50 گرم
پودر زنجبیل – 2 مثقال
پودر هل سبز ساییده – 5 مثقال
پودر ریشه ی جین سینگ – 50 گرم
عسل – 1 کیلو
شیره  ی خرما یا انگور – یک لیوان
طرز تهیه : همه ی مواد را آسیاب کرده ، با آرد جوانه ی گندم خوب مخلوط کنید و سپس عسل و شیره را به مرور به مواد اضافه کنید و خوب هم بزنید تا مخلوط و یکنواخت شود. از این معجون روزی 2 تا 3 قاشق غذاخوری میل کنید.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۴ ، ۲۱:۱۵
aziz ghezel

موز از نظر طب قدیم ایران معتدل است و خون را غلیظ می کند . موز انرژی زیادی دارد و چون نرم هست غذای خوبی برای کودکان و اشخاص مسن محسوب می شود.

1) بدلیل داشتن پتاسیم زیاد ضد سرطان بوده و غذای خوبی برای ماهیچه ها می باشد.

2) موز ملین بوده و همچنین و به عنوان درمان اسهال و اسهال خونی کاربرد دارد.
 
3) موز خونساز است بنابراین اشخاص لاغر و کم خون حتما باید موز بخورند.
 
4) موز تقویت کننده معده و نیروی جنسی است.
 
5) موز درمان زخم معده و روده می باشد.
 
6) گرد موز همچنین داروی خوبی برای پائین آوردن کلسترول است.
 
7) شیره گلهای موز درمان کننده اسهال خونی می باشد.
 
8) جوشانده موز اثر قطع خونریزی دارد.
 
9) ضماد برگ درخت موز برای درمان و سوختگی مفید است.
10) موز نفاخ است و زیادخوردن آن خصوصاً در سرد مزاجان تولید گاز معده می کند برای رفع این عارضه باید پس از موز کمی نمک خورد.
 
11) موز تاثیر خوبی در تامین رشد و تعادل سیستم اعصاب دارد.
 
12) برای درمان ضعف بدن موز را با عسل بخورید.

13) موز مدر است.
 
14) موز بعلت دارا بودن قند زیاد برای مبتلایان به مرض قند مضر است و نباید در خوردن آن افراط کنند .

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۴ ، ۲۰:۵۲
aziz ghezel


وسواس
در بیماری وسواس شخص بیمار دائما کارهای خود را تکرار و چک میکند و دلهره دارد که مبادا کارش را درست انجام نداده باشد ، مثلا آیا در را قفل کرده یا نه و هم چنین در شست و شوی دست و بدن و چیزهای دیگر دائما شک میکند که مبادا بعد از شستن مکرر ، دستانش آلوده باشد. علت این بیماری ، زیادی صفرای خون و بیماری کبد میباشد.
درمان خوراکی :
میوههای ترش و شیرین ، سکنجبین ، خاکشیر ، روغن زیتون ، کاهو ، مواد غذایی با طبع سرد مثل ماهی و گوشت خروس ، شیر گاو مربای پوست هندوانه با عسل.
درمان گیاهی :
1- خوردن جوشاندهی بنفشه با گل ختمی برای رفع وسواس مفید است.
2- دارچین برای وسواس مفید است.
3- شربت تهیه شده از شکوفه گیاه پنبه مفید است.
درمان با عرقیات :
عرق کاسنی و عرق گل گاو زبان.
درمان با آبمیوه جات :
آب انجیر و آب لیمو.
موارد پرهیز :
غذاهای پر چرب ، غذاهای سرخ کردنی ، مواد غذایی با طبع گرم.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۶
aziz ghezel


آب بنوشید و سپس کمی دیگر هم بنوشید!
سعی کنید روزانه 6 تا 8 لیوان آب بنوشید تا ادرار رقیق شود. (آبی که می نوشید را خوش طعم کنید)

حرکت کنید
تنها 3 ساعت پیاده روی در هفته یا یک ساعت دویدن می تواند نحوه کنترل مواد معدنی غذایی توسط بدن را طوری تغییر دهد که از ایجاد سنگ کلیه پیشگیری شود.

کنار گذاشتن نوشابه
افرادی که حداقل روزی یک مرتبه نوشیدنی های شیرین گازدار مانند نوشابه استفاده می کنند، 23 درصد بیش از دیگران در خطر ایجاد سنگ کلیه قرار دارند.

دریافت کلسیم خود را بالا ببرید
کلسیم در رژیم غذایی با اتصال به اگزالات در روده ها مانع رسیدن آن به کلیه می شود و در واقع می تواند از ساخت سنگ کلیه پیشگیری کند.

صبح ها یک فنجان قهوه میل کنید
افرادی که روزانه حداقل یک فنجان قهوه حاوی کافئین مصرف می کنند 26 درصد کمتر در خطر سنگ کلیه قرار دارند، این مقدار برای کسانی که چای می نوشند 11 درصد است.

مواظب این سندروم باشید
چربی اضافی ناحیه شکم، تری گلیسیرید بالای خون، HDL پایین (کلسترول خوب)، فشار خون بالا، و اختلال تحمل گلوکز. اگر تنها دو مورد از این مشکلات را داشته باشید خطر سنگ کلیه تا 54 درصد بالا می رود و اگر سه مورد باشد تا 70 درصد.

در مورد پروتئین کمی احتیاط کنید
پروتئین بیش از حد در برنامه غذایی می تواند فضایی ایده آل برای تولید سنگ کلیه ایجاد کند. سعی کنید مقدار مصرف گوشت خود را کم کنید و ماست را هم در حد طبیعی و متعادل میل کنید.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۰
aziz ghezel

مزرعه داری بود که زمین های زراعی بزرگی داشت و به تنهایی نمی توانست کارهای مزرعه را انجام دهد.تصمیم گرفت برای استخدام یک دستیار اعلامیه ای بدهد چون محل مزرعه در منطقه ای بود که طوفان های زیادی در سال باعث خرابی مزارع و انبارها میشد افراد زیادی مایل به کار در انجا نبودند سرانجام روزی یک مرد میانسال لاغر نزد مزرعه دار امد .

مزرعه دار از او پرسید آیا تاکنون دستیار یک مزرعه دار بوده ای مرد جواب داد من می توانم موقع وزیدن باد بخوابم به رغم پاسخ عجیب مرد چون مزرعه دار به یک دستیار احتیاج داشت او را استخدام کرد.

مرد به خوبی در مزرعه کار می کرد و از صبح تا غروب تمام کارهای مزرعه را انجام می داد و مزرعه دار از او راضی بود.

سرانجام یک شب طوفان شروع شد و صدای آن از دور به گوش می رسید.مزرعه دار از خواب پرید و فریاد کشید طوفان در راه است فورا به سراغ کارگرش رفت و او را بیدار کرد و گفت بلندشو طوفان می آید باید محصولات و وسایلمان را خوب ببندیم و مهار کنیم تا باد آنها را با خود نبرد.

مرد همانطوری که در خواب بود گفت: نه ارباب من که به شما گفته بودم وقتی باد می ورزد من می خوابم .مزرعه دار از این پاسخ عصبانی شد و تصمیم گرفت فردا او را اخراج کند سپس با عجله بیرون رفت تا خودش کارها را انجام دهد.

با کمال تعجب دید که تمامی محصولات با تور و گونی پو شیده شده است .گاوها در اصطبل و مرغ ها در مرغدانی هستند پشت همه در ها محکم شده است و وسائل کشاورزی در جای مطمئن و دور از گزند طوفان هستند.

مزرعه دار متوجه شد که دستیارش فکر همه چیز را کرده و همه موارد ایمنی را در نظر داشته بنابر این حق داشته که موقع طوفان در آرامش باشد .

وقتی انسان آمادگی لازم را داشته باشد تا با مشکلات مواجه شود از چیزی ترس نخواهد داشت.

 


 

پادشاهی می خواست وزیرش را انتخاب کند. چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند. آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت:

«در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید می توانید در را باز کنید و بیرون بیایید».

 

پادشاه بیرون رفت و در را بست. سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند. نفر چهارم فقط در گوشه ای نشسته بود.

 

آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است. او با چشمان بسته در گوشه ای نشسته بود و کاری نمی کرد. پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت، در را هل داد، باز شد و بیرون رفت! آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند. آنان حتی ندیدند که نفر چهارم از اتاق بیرون رفت.

 

وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت: «کار را بس کنید. آزمون پایان یافته. من وزیرم را انتخاب کردم».

 

آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند: «چه اتفاقی افتاد؟ او که کاری نمی کرد، فقط در گوشه ای نشسته بود. چگونه ممکن است او مسئله را حل کرده باشد؟»

 

مرد به جای پادشاه پاسخ داد: «مسئله ای در کار نبود. من فقط نشستم و نخستین سؤال و نکته اساسی این بود که آیا قفل بسته شده بود یا نه؟ لحظه ای که این احساس را کردم فقط در سکوت مراقبه کردم. کاملأ ساکت شدم و به خودم گفتم که از کجا شروع کنم؟ نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعأ مسأله ای وجود دارد؟ و اگر وجود دارد، چگونه می توان آن را حل کرد؟

اگر سعی در حل مسئله ایی بکنی که آن مسئله وجود ندارد تا بی نهایت به قهقرا خواهی رفت و هرگز از آن بیرون نخواهی آمد».

 


 

مردی، اسب اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بیننده‌ای را به خود جلب می‌کرد. همه آرزوی تملک آن را داشتند. بادیه‌نشین ثروتمندی پیشنهاد کرد که اسب را با دو شتر معاوضه کند، اما مرد موافقت نکرد. حتی حاضر نبود اسب خود را با تمام شترهای مرد بادیه‌نشین تعویض کند.

باد‌یه‌نشین با خود فکر کرد: حالا که او حاضر نیست اسب خود را با تمام دارایی من معاوضه کند، باید به فکر حیله‌ای باشم.

روزی خود را به شکل یک گدا درآورد و در حالی که تظاهر به بیماری می‌کرد، در حاشیه‌ جاده‌ای دراز کشید.

او می‌دانست که مرد با اسب خود از آنجا عبور می‌کند. همین اتفاق هم افتاد...

مرد با دیدن آن گدای رنجور، سرشار از همدردی، از اسب خود پیاده شد به طرف مرد بیمار و فقیر رفت و پیشنهاد کرد که او را نزدیک پزشک ببرد.

مرد گدا ناله‌کنان جواب داد: من فقیرتر از آن هستم که بتوانم راه بروم. روزهاست که چیزی نخورده‌ام و نمی‌توانم از جا بلند شوم. دیگر قدرت ندارم.

مرد به او کمک کرد که سوار اسب شود. به محض اینکه مرد گدا روی زین نشست، پاهای خود را به پهلوهای اسب زد و به سرعت دور شد.

مرد متوجه شد که گول بادیه‌نشین را خورده است. فریاد زد: صبر کن! می‌خواهم چیزی به تو بگویم.

بادیه‌نشین که کنجکاو شده بود، کمی دورتر ایستاد.

مرد گفت: تو اسب مرا دزدیدی. دیگر کاری از دست من برنمی‌آید، اما فقط کمی وجدان داشته باش و یک خواهش مرا برآورده کن.

"برای هیچ‌کس تعریف نکن که چگونه مرا گول زدی..."

بادیه‌نشین تمسخرکنان فریاد زد: چرا باید این کار را انجام دهم؟!

مرد گفت: چون ممکن است، زمانی بیمار درمانده‌ای کنار جاده‌ای افتاده باشد. اگر همه این جریان را بشنوند، دیگر کسی به او کمک نخواهد کرد.

بادیه‌نشین شرمنده شد. بازگشت و بدون اینکه حرفی بزند ، اسب اصیل را به صاحب واقعی آن پس داد.

 


 

کشاورزی تعدادی توله سگ داشت و قصد داشت آنها را بفروشد. اعلامیه ای درست کرد و در حال نصب آن بود که احساس کرد کسی لباس او را می کشد. برگشت دید که یک پسری کوچک است.

پسرک گفت: «آقا، من می خوام یکی از توله سگ های شما را بخرم

کشاورز گفت: «این توله سگ ها از نژاد خوبی هستند و باید پول خوبی براشون بدی

پسرک دستش را کرد تو جیبش و تعدادی سکه داد به کشاورز و گفت: «من 39 سنت دارم. این کافیه؟»

کشاورز گفت: «آره، خوبه» و بعد سوتی زد و سگ مزرعه را صدا کرد. سگ از لانه بیرون آمد و به دنبالش چهار تا توله پشمالو بیرون آمدند. پسر قطار توله سگ ها را دنبال می کرد و چشم هایش برق می زد. در حالی که مشغول تماشای توله ها بود متوجه شد چیزی داخل لانه سگ تکان می خورد. یک توپ پشمالوی دیگر نمایان شد که از چهار تای دیگه کوچک تر و ضعیف تر بود. از لبه در لانه پایین افتاد و در حالی که لنگ لنگان قدم بر می داشت سعی می کرد خودش را به بقیه برساند.

پسرک به این آخری اشاره کرد و به کشاورز گفت: «من اونو می خوام

کشاورز خم شد و به پسر گفت: «این به درد نمی خوره. اون نمی تونه مثل چهار تا توله دیگه بدوه و با تو بازی کنه

پسر با شنیدن این حرف کشاورز، پاچه شلوارش را بالا زد و یک آتل فلزی رو به کشاورز نشان داد که پایش را به یک کفش مخصوص وصل می کرد. پسر به کشاورز نگاه کرد و گفت: «منم نمی تونم خوب بدوم و اون به کسی نیاز داره که درکش کنه

دنیا پر از آدم هایی است که نیاز دارند کسی درکشان کند.

 


در دامنه دو کوه بلند، دو آبادی بود که یکی «بالاکوه» و دیگری «پایین کوه» نام داشت؛ چشمه ای پر آب و خنک از دل کوه می جوشید و از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمین های هر دو آبادی را سیراب می کرد. روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمین های پایین کوه را صاحب شود.

پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت: «چشمه آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مجانی به پایین کوهی ها بدهیم؟ از امروز آب چشمه را بر ده پایین کوه می بندیم.» یکی دو روز گذشت و مردم پایین کوه از فکر شوم ارباب مطّلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند. اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند ماند و گفت: «بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت. این دو کوه هرگز به هم نمی رسند. من ارباب هستم و شما رعیت

 

این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایین ده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگ تان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. بعد از چند مدت قنات ها آماده شد و مردم پایین کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قنات ها باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود.

 

این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد اما چاره ای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت: «شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید، اگر ممکن است سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگردانید.» کدخدا با لبخند گفت:

 «اولاً؛ آب از پایین به بالا نمی رود، بعد هم یادت هست که گفتی: کوه به کوه نمی رسد. تو درست گفتی: کوه به کوه نمی رسد، اما آدم به آدم می رسد

 


 

یه زوج ۶۰ ساله به مناسبت سی و پنجمین سالگرد ازدواجشون رفته بودند بیرون که یه جشن کوچیک دو نفره بگیرن. وقتی توی پارک زیر یه درخت نشسته بودند یهو یه فرشتهء کوچیک خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: به خاطر اینکه شما همیشه یه زوج فوق العاده بودین و تمام مدت به همدیگه وفادار بودین من برای هر کدوم از شما یه دونه آرزو برآورده میکنم.

 

زن از خوشحالی پرید بالا و گفت: اوه! چه عالی! من میخوام همراه شوهرم به یه سفر دور دنیا بریم. فرشته چوب جادوییش رو تکون داد و پوف! دو تا بلیط درجه اول برای بهترین تور مسافرتی دور دنیا توی دستهای زن ظاهر شد!

حالا نوبت شوهر بود که آرزو کنه. مرد چند لحظه فکر کرد و گفت:....

 

خب… این خیلی رمانتیکه. ولی چنین بخت و شانسی فقط یه بار توی زندگی آدم پیش میاد. بنابراین خیلی متاسفم عزیزم… آرزوی من اینه که یه همسری داشته باشم که ۳۰ سال از من کوچیکتر باشه!

زن و فرشته جا خوردند و خیلی دلخور شدند. ولی آرزو آرزوئه. و باید برآورده بشه.

فرشته چوب جادوییش رو تکون داد و پوف! مرد ۹۰ سالش شد!

 


 

در سال های دور پادشاه دانایی یک تخته سنگ بزرگ را در وسط جاده قرار داد و برای اینکه عکس العمل رهگذارن را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد

 

بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند بسیاری هم غرولند می کردند که این چه شهری است که نظم ندارد حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است

 

این داستان ادامه داشت تا اینکه نزدیک غروب یک روستایی که پشتش بار میوه بود نزدیک سنگ شد و با هر زحمتی که بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کنار جاده قرار داد

 

ناگهان کیسه ای دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود کیسه را باز کرد داخل آن سکه های طلا و یک نامه پیدا کرد

 

در نامه نوشته بود : هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد

 


 

پس از 21 سال زندگی مشترک همسرم از من خواست که با کس دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد.

آن زن مادرم بود که 19 سال پیش از این بیوه شده بود.  ولی مشغله های زندگی و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی ونامنظم به او سر بزنم.

آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم...

 

مادرم با نگرانی پرسید که مگر چه شده؟

او از آن دسته افرادی بود که یک تماس تلفنی شبانه و یا یک دعوت غیر منتظره را نشانه یک خبر بد میدانست. به او گفتم: بنظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما دو امشب را با هم باشیم.  او پس از کمی تامل گفت که او نیز از این ایده لذت خواهد برد.

آن جمعه پس از کار وقتی برای بردنش میرفتم کمی عصبی بودم. وقتی رسیدم دیدم که او هم کمی عصبی بود کتش را پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود، لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود. با چهره ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد.

وقتی سوار ماشین میشد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم. و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند و نمیتوانند برای شنیدن ما وقع امشب منتظر بمانند.

ما به رستورانی رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود. دستم را چنان گرفته بود که گوئی همسر رئیس جمهور بود.

پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی حاکی از یاد آوری خاطرات گذشته به من می نگرد، و به من گفت یادش می آید که وقتی من کوچک بودم و با هم به رستوران میرفتیم او بود که منوی رستوران را میخواند. من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسده که تو استراحت کنی و بگذاری که من این لطف را در حق تو بکنم.

هنگام صرف شام مکالمه قابل قبولی داشتیم، هیچ چیز غیر عادی بین ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پیرامون وقایع جاری بود و آنقدرحرف زدیم که سینما را از دست دادیم.

 

وقتی او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بیرون خواهد رفت به شرط اینکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم. وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا شام بیرون با مادرم خوش گذشت؟

من هم در جواب گفتم خیلی بیشتر از آنچه که میتوانستم تصور کنم. چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی شدید درگذشت و همه چیز بسیار سریعتر از آن واقع شد که بتوانم کاری کنم. کمی بعد پاکتی حاوی کپی رسیدی از رستورانی که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم بدستم رسید. یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق شده بود:

 نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه ولی هزینه را برای 2 نفر پرداخت کرده ام یکی برای تو و یکی برای همسرت.

 

و تو هرگز نخواهی فهمید که آنشب برای من چه مفهومی داشته است، دوستت دارم پسرم.

 


 

قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ  دید .کاغذ را گرفت.روی کاغذ نوشته بود" لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین".۱۰ دلار همراه کاغذ بود.قصاب که تعجب کرده بود  سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت. سگ هم کیسه راگرفت و رفت .قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و بدنبال سگ راه افتاد .سگ  در خیابان  حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید. با حوصله ایستاد تا  چراغ سبز شد و  بعد از خیابان رد شد. قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو  حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد .قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند.اتوبوس امد, سگ جلوی اتوبوس امد و شماره انرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت .صبر کرد تا اتوبوس بعدی امد دوباره شماره انرا چک کرد. اتوبوس درست بود سوار شد.قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد.

اتوبوس در حال حرکت به سمت  حومه شهر  بود وسگ منظره بیرون را تماشا می کرد .پس از چند خیابان سگ روی پنجه باند شد و زنگ اتوبوس را زد .اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد.قصاب هم به دنبالش.سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید .گوشت را روی پله گذاشت و   کمی عقب رفت و خودش را به در  کوبید .اینکار را بازم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد.سگ به طرف محوطه باغ رفت   و روی دیواری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت.مردی  در را باز کرد و شروع  به فحش دادن  و تنبیه  سگ و کرد.قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد :چه کار می کنی دیوانه؟ این سگ یه نابغه است. این باهوش ترین سگی هست که من تا بحال دیدم.مرد نگاهی به قصاب کرد و گقت:تو به این میگی باهوش ؟این دومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کنه !!!

 

نتیجه اخلاقی :اول اینکه مردم هرگز از چیزهایی که دارند راضی نخواهند بود.و دوم اینکه چیزی که شما انرا بی ارزش می دانید بطور قطع برای کسانی دیگر ارزشمند و غنیمت است .سوم اینکه بدانیم دنیا پر از این تناقضات است.پس سعی کنیم ارزش واقعی هر چیزی را درک کنیم و مهمتر اینکه قدر داشته های مان را بدانیم .

ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست می‌انداختند. دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند ودو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملا نصرالدین را آنطور دست .
می‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می‌آید و هم دیگر دستت نمی‌اندازند. ملا نصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هایم. شما نمی‌دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده‌ام.
«اگر کاری که می کنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند.»


داستان درباره سربازی است که پس از جنگ ویتنام می خواست به خانه خود بازگردد.سرباز قبل از این که به خانه برسد، از نیویورک با پدر و مادرش تماس گرفت و گفت:« پدر و مادر عزیزم، جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه بازگردم، ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم.»پدر و مادر او در پاسخ گفتند:« ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم.» پسر ادامه داد:« ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید، او در جنگ به شدت آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یک دست و یک پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم که اجازه دهید او با ما زندگی کند.»پدرش گفت:« پسر عزیزم، متأسفیم که این مشکل برای دوست تو بوجود آمده است. ما کمک می کنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند.»پسر گفت:« نه، من می خواهم که او در منزل ما زندگی کند.»آنها در جواب گفتند:« نه، فردی با این شرایط موجب دردسر ما خواهد بود. ما فقط مسئول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را برهم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنی.»در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند.چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به خودکشی هستند.پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند. با دیدن جسد، قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد. پسر آنها یک دست و پا داشت!


لاینل واترمن داستان آهنگری را می گوید که پس از گذراندن جوانی پر شر و شور تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند سالها با علاقه کار کرد به دیگران نیکی کرد اما با تمام پرهیزگاری در زندگیش چیزی درست به نظر نمی آمد حتی مشکلاتش به شدت بیشتر می شدند.یک روز عصر دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد گفت واقعا عجیب است . درست بعد از اینکه تصمیم گرفتی مردی باخدا شوی زندگیت بدتر شده نمی خواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاشهایت در مسیر روحانی هیچ چیز بهتر نشده ! آهنگر بلافاصله پاسخ نداد او هم بارها همین فکر را کرده بود و نمی فهمید چه بر زندگیش آمده است .اما نمی خواست دوستش را بدون پاسخ بگذارد روزها به این موضوع فکر کرد تا بالاخره جوابش را یافت روز بعد که دوستش به دیدنش آمده بود گفت : در این کارگاه فولاد خام برایم می آورند و باید از آن شمشیر بسازم می دانی چطور این کار را می کنم ؟ اول تکه ای از فولاد را به اندازه جهنم حرارت می دهم تا سرخ شود بعد با بیرحمی سنگینترین پتک را بر می دارم و پشت سرهم بر آن ضربه می زنم تا اینکه فولاد شکلی را بگیرد که می خواهم بعد آن را در ظرف آب سرد فرو می کنم تا جاییکه تمام این کارگاه را بخار آب فرا می گیرد فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما ناله می کند و رنج می برد باید این کار را آنقدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست پیدا کنم " یک بار کافی نیست "آهنگر مدتی سکوت کرد سپس ادامه داد " گاهی فولادی که به دستم می رسد این عملیات را تاب نمی آورد حرارت پتک سنگین و آ ب سرد تمامش را ترک می اندازد می دانم که از این فولاد هرگز شمشیر مناسبی در نخواهد آمد "آنگاه مکثی کرد و ادامه داد " می دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می برد ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده پذیرفته ام و گاهی به شدت احساس سرما می کنم انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می برد .اما تنها چیزی که می خواهم این است : " خدای من از کارت دست نکش تا شکلی را که تو می خواهی به خود گیرم با هر روشی که می پسندی ادامه بده هر مدت که لازم است ادامه بده اما هرگز مرا به کوه فولادهای بیفایده پرتاب نکن .


یکی از نمایندگان فروش شرکت کوکاکولا، مایوس و نا امید از خاورمیانه بازگشت.دوستی از وی پرسید: «چرا در کشورهای عربی موفق نشدی؟»وی جواب داد: «هنگامی که من به آنجا رسیدم مطمئن بودم که می توانم موفق شوم و فروش خوبی داشته باشم. اما مشکلی که داشتم این بود که من عربی نمی دانستم. لذا تصمیم گرفتم که پیام خود را از طریق پوستر به آنها انتقال دهم. بنابراین سه پوستر زیر را طراحی کردم: پوستر اول ...مردی را نشان می داد که خسته و کوفته در بیابان بیهوش افتاده بود.پوستر دوم مردی که در حال نوشیدن کوکا کولا بود را نشان می داد.پوستر سوم مردی بسیار سرحال و شاداب را نشان می داد.پوستر ها را در همه جا چسباندم.»دوستش از وی پرسید: «آیا این روش به کار آمد؟»وی جواب داد: «متاسفانه من نمی دانستم عربها از راست به چپ می خوانند و لذا آنها ابتدا تصویر سوم، سپس دوم و بعد اول را دیدند.»    قبل از هر کار جدیدی باید مطالعات اولیه به صورت کامل با در نظر گرفتن همه جوانب انجام بشه.


شب کریسمس بود و هوا ، سرد و برفی . پسرک ، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد …

تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده رو کم‌تر آزارش بدهد ، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.

در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش ، نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد.

خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه.

چند دقیقه بعد در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد : آهای ، آقا پسر!

پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.

پسرک  با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید : شما خدا هستید؟

– نه پسرم ، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!

– آها ، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید!
در این شب های زمستان به فکر نیازمندان باشیم


در رستورانی در استرالیا، گروهی ماهیگیر دور هم جمع شده و در حال خوردن قهوه و گپ زدن بودند. درست در لحظه‌ای که یکی از ماهیگیران با دستش در حال نشان دادن اندازة ماهی بزرگی بود که از تورشان دررفته بود، پیشخدمتی از کنار او گذشت و ضربة دست او باعث شد که قهوه داخل لیوان به دیوار سفید رستوران پاشیده شود و لکة سیاه آن شروع به پایین آمدن از روی دیوار کند. پیشخدمت با دیدن منظره بی‌درنگ دستمالی از پیشبند خود بیرون کشید و به تمیز کردن آن پرداخت، اما لکة سیاه قهوه از روی دیوار زدوده نشد.
در آن لحظه، مردی از پشت یکی از میزهای رستوران بلند شد و به سمت لکة سیاه رفت. او یک مداد شمعی از جیب خود درآورد و در حالی که همه به او خیره شده بودند، شروع به کشیدن طرحی روی لکة سیاه کرد.
چند دقیقه‌ای نگذشته بود که تصویر زیبایی از یک گوزن با شاخ‌های بلند روی آن دیوار نقش بست. این هنرمند فرزانه کسی جز «ادوین لندسر» نبود. او در زمان خود از پیشگامان نقاشی حیوانات در انگلیس بود.
مرتکب اشتباه شدن در زندگی همة ما وجود دارد، اما در زندگی هستند کسانی که اشتباه را با آغوش باز می‌پذیرند، آن را تغییر می‌دهند و به چیزی دلپذیر تبدیل می‌کنند.


زندگی یک کارتن خواب امریکایی همه مردم امریکاراشگفت زده کرد...!!!!!!!

چندی پیش کارگردانی که بیشترکارش ساخت کلیپ های دوربین مخفی بود یک صددلاری که تقریباپول قابل توجهی است رابه یک کارتن خواب داد وبادوربینش به طورمخفیانه درپی اوبود تاببینداوباپول چه میکند...!!
تقریبا همه کسانی که درجریان این کاربودندنظری منفی داشتندومیگفتندکه اوحتماپول راصرف خریدالکل ویاموادمیکندوخلاصه اینکه باان سوروسات عیاشی راه می اندازد اماکاراوتمام مردم امریکا راشگفت زده کرد!!!!!!!!
اوبلافاصله به سوپرمارکتی رفت وتمام صددلاررامواد غذایی خریدوسپس به محله ای
فقیرنشین رفت وهرچه خریده بودرابین انها تقسیم کرد..!!!!!!!

آری اوبه همگان یاداوری کرد که هرگز نمیشودازروی جلدکتابی درموردمحتویات ان قضاوت کرد....''


مردفقیرى بودکه همسرش از ماست کره میساخت و او آنرا به یکى از بقالی های شهر میفروخت،آن زن کره ها را بصورت دایره های یک کیلویى میساخت. مردپس ازفروختن کره ها،در مقابل مایحتاج خانه رامیخرید.          روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامیکه آنها را وزن کرد، اندازه هر کره 900 گرم بود،او از مردفقیر عصبانى شدو روز بعد به مردفقیر گفت: دیگر از تو کره نمیخرم،تو کره را بعنوان یک کیلو به من میفروختى در حالیکه وزن آن 900 گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم،بنابراین یک کیلو شکر ازشما خریدیم و آن یک کیلو شکر شما را بعنوان وزنه قرار دادیم! مرد بقال از شرمندگی نمیدانست چه بگوید ...!!!!  
یقین داشته باش که: به اندازه خودت برای تو اندازه گرفته میشود...

این یعنی از هر دست بدهی از همان دست میگیری...


نقاش مشهوری درحال اتمام نقاشی اش بود. آن نقاشی بطورباورنکردنی زیبا بودو میبایست در مراسم ازدواج شاهزاده خانمی نمایش داده میشد.

نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشی اش بودکه ناخودآگاه در حالیکه آن نقاشی را تحسین میکرد، چند قدم به طرف عقب رفت. نقاش هنگام عقب رفتن پشتش را نگاه نکرد
که یک قدم به لبه پرتگاه ساختمان بلندش فاصله دارد.شخصی متوجه شد که نقاش چه میکند .میخواست فریاد بزند،اما ممکن بود نقاش بر حسب ترس غافلگیر شود و یک قدم به عقب برود و نابود شود،مرد به سرعت قلمویی رابرداشت و روی آن نقاشی زیبا را خط خطی کرد.نقاش که این صحنه را دید باسرعت و عصبانیت تمام جلو آمد تا آن مرد را بزند.اما آن مرد تمام جریان را که شاهدش بود را برایش تعریف کرد که چگونه در حال سقوط بود.براستی گاهی آینده مان را بسیار زیبا ترسیم میکنیم،اما گویا خالق هستی میبیند چه خطری در مقابل ماست و نقاشی زیبای مارا خراب میکند.

گاهی اوقات از آنچه زندگی بر سرمان آورده ناراحت میشویم اما یک مطلب را هرگز فراموش نکنیم:
"خالق هستی همیشه بهترین ها را برایمان مهیا کرده است.


پسر کوچکی وارد مغازه ای شد ، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد ، بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد ،
و شروع کرد به گرفتن شماره ، مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش میداد ،
پسرک پرسید : خانم میتوانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید ؟
زن پاسخ داد : کسی هست که این کار را برایم انجام دهد ؟
پسرک گفت : من این کار را با نصف قیمتی که به او میدهید ، انجام خواهم داد ،
زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا" راضی است ،
پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد : خانم ، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو میکنم ، در این صورت شما روز یکشنبه
زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت ،
مجددا" زن پاسخش منفی بود ، پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت ، گوشی را گذاشت ،
مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت :
پسر ..... از رفتارت خوشم آمد ، بخاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری ، دوست دارم کاری به تو بدهم ،
پسر جواب داد :  نه ممنون ، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم ، من همان کسی هستم که برای این خانم کار میکند


یکی از بزرگان می گفت:

ما یک گاری چی در محلمان بود، که نفت می برد و به او عمو نفتی می گفتند.

یک روز مرا دید و گفت حاج آقا سلام، ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید؟
گفتم بله.
گفت: فهمیدم چون سلام هایت تغییر کرده!
آقا می گوید من تعجب کردم گفتم: یعنی چه؟
گفت: قبل از اینکه خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل می گرفتی، حالم را می پرسیدی، همۀ اهل محل همین طور هستند.

هرکس خانه اش گازکشی می شود دیگر سلام علیک او تغییر می کند.
این آقا که از بزرگان است فرمود: من فهمیدم سی سال، سلامم بوی نفت می داد. عوض اینکه بوی خدا بدهد.
 
سی سال او را با اخلاق خوب تحویل گرفتم- خیال می کردم اخلاقم خوب است- ولی حال که خانه را گازکشی کردم ناخودآگاه فکر کردم نیازی نیست به او سلام کنم.

یادمان باشد :
سلاممان بوی نیاز ندهد


ﺭﻭﺯﯼ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺤﺜﺸﺎﻥ ﺷﺪ .ﻣﺎﺭ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺗﺮﺱِ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﻮﻓﻨﺎﮎِ ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻧﺪ؛ ﻧﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻧﯿﺶﺯﺩﻧﻢ ! ﺍﻣﺎ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﻤﯽ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ . ﻣﺎﺭ، ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺣﺮﻓﺶ، ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ؛ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺰﻡ ﻭ ﻣﺨﻔﯽ ﻣﯿﺸﻮﻡ ؛ ﺗﻮ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﺵ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﻭ ﺧﻮﺩﻧﻤﺎﯾﯽ ﮐﻦ ! ﻣﺎﺭ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻧﻤﻮﺩ . ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻓﻮﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﯼ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻟﻌﻨﺘﯽ ! ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻣﮑﯿﺪﻥ ﺟﺎﯼ ﻧﯿﺶ ﻭ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﺯﻫﺮ ﮐﺮﺩ . ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺭﻭ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺯﺧﻤﺶ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﯼ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﯾﺎﻓﺖ . ﺳﭙﺲ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ
ﺷﺪ. ﻣﺎﺭ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ : ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺧﻮﺩﻧﻤﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ ! ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ، ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ! ﺍﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻭﺣﺸﺖ ﺍﺯ ﻣﺎﺭ، ﺩﯾﮕﺮ ﺯﻫﺮ ﺭﺍ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﻧﻨﻤﻮﺩ ﻭﺿﻤﺎﺩﯼ ﻫﻢ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻧﮑﺮﺩ ...
ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ، ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﻣﺎﺭ ﻭ ﻧﯿﺶ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻣﺮﺩ ! ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻫﺎ ﻭ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﻧﯿﺰ ﻫﻤﯿﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﻧﺪ؛ ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ، ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ .

" ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺗﻠﻘﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺷﯿﺪ.


ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ " : ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯿﮑﻨﺪ؟ "
ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ : ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ
ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ : ﭘﻮﺳﺘﯽ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ !
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ...
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ
ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ
ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ
ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ
ﺁﺑﯽ ﮔﻮﺍﺭﺍ !
ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻣﯿﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ؟
ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺭﺍ ...!
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ" : ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﺪ؟! ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ
ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ"!!!
ﺣﯿﻒ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺩﯾﺮ ﺭﻭ ﻣﯿﺸﻮﺩ!


ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ کرﺩ. ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎی ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ. ﻣﻌﻠم گفت: «ﺷﻌﺮ بنی ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ.» ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ کرﺩ:
بنی ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎی یکدیگرﻧﺪ***که ﺩﺭ ﺁﻓﺮینش ﺯ یک ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ
ﭼﻮ ﻋﻀﻮی ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ***ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ
ﺑﻪ ﺍینجا که ﺭسید ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ. ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: «بقیه ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ!» ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: «یادم نمی آید.» ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: «یعنی چی؟ این ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍنستی ﺣﻔﻆ کنی؟!» ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: «ﺁخه مشکل ﺩﺍﺷﺘﻢ. ﻣﺎﺩﺭﻡ مریض ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ، ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ کار می کند ﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ، ﻣﻦ باید کارهای ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﻫﻮﺍی ﺧﻮﺍﻫﺮ برادرهایم ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ، ببخشید.» ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: «ببخشید! همین؟! مشکل ﺩﺍﺭی که ﺩﺍﺭی، باید ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ می کردی. مشکلات ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ نمیشه!» ﺩﺭ این ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:
ﺗﻮ کز ﻣﺤﻨﺖ دیگران بی غمی***نشاید که ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ آدمی


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۲۳:۰۶
aziz ghezel


*جهت تقویت هوش و خلاقیت با فرزند خود حرف بزنید و برایش کتاب بخوانید .

*زمانی خواندن یک کتاب برای کودک خوشایند و لذتبخش است که موجودات خیالی داستان به پرواز در آیند، قطارها به صورت واقعی حرکت کنند و صدا بدهند و خرگوش ها در زیر نورماه به خواب بروند.

*هنگامیکه برای کودک خود کتاب می خوانید فرصت پیدا می کنید تا با صداهای موجودات و شخصیت های داستانی سخن بگویید، تخیلی رفتار کنید و حتی مانند یک کودک باشید.به عبارت دیگر از شخصیت واقعی خود خارج شده و مانند شخصیت های داستانی رفتار کنید. شما تصمیم می گیرید که چقدر هیجان زده باشید، شادی کنید، یا غمگین و حتی عصبانی شوید.چقدر باید روی یک شخصیت تأکید کنید و چه اندازه لازم است که بر هیجان قصه بیفزایید، به این ترتیب نتیجه کار منحصر به فرد خواهد بود.

*کودک در سنین خیلی پایین ( شیرخوارگی ) که درکی از معانی واژه ها ندارد و تفاوت ظریف موجود بین آنها را نمی فهمد، از شنیدن صداهای متنوع شما و دیدن احساسات و عواطف شما لذت می برد . ادای عبارت های داستان توسط شما حاوی علایم و نشانه های محرمانه است که فقط شما و فرزندتان مفهوم آنها را درک می کنید.

 *چگونه برای فرزند خود کتاب می خوانید؟ با صدای آهسته، با لحنی گرم و دلنشین، با شور و حرارت یا ...؟ به هر شیوه ای  که برای کودک خود کتاب بخوانید، می توانید بیش از پیش به او نزدیک شده و از کنار یکدیگر بودن لذت ببرید. وقتی که کودک از سنین پایین با کتابخوانی آشنا شود، همراهی شما به او کمک می کند که به تدریج مهارت های فردی خود را گسترش داده و تکامل بخشد. ارزشمندترین دستاورد نیز علاقه مند شدن به کتاب است.

*سعی کنید از همان دوران نوزادی و کودکی ،کتابها را در اختیار فرزندتون قرار بدهید تا کتاب را لمس کند و با آن ارتباط برقرار کند.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۱۹:۱۵
aziz ghezel

لازم است هر ساله حداقل یک مرتبه برای انجام چکاپ کلی به پزشک مراجعه کنید اما اگر جزو این دسته نیستید، توصیه می‌کنیم حداقل به این 10 کار ساده عمل کرده و خود را چکاپ شخصی کنید تا از سلامت‌تان مطمئن شوید.
1- به خودتان نگاهی بیندازید:
هر 3 یا 4 ماه خودتان به شخصه یا همراه با یکی از اعضای خانواده نگاهی به پوست دست، پوست‌سر، نوک انگشتان، اطراف ریشه ناخن و زیر بغل خود بیندازید. بروز هرگونه تغییر شکل با تغییر رنگ در خال‌ها یا روی پوست و ظهور لک‌های قرمز به این معنی است که لازم است با پزشک متخصص مشورت کنید.
2- علایم خستگی را جدی بگیرید:
آیا معمولا بدون ساعت زنگ‌دار نمی‌توانید صبح‌ها بیدار شوید؟ بعد از ظهرها احساس خستگی مفرط می‌کنید؟ بعد از ظهر معمولا چرت می‌زنید؟ اگر جواب شما به هر یک از این سوالات مثبت است، احتمالا دچار کمبود خواب هستید پس توصیه می‌کنیم شب‌ها 8 ساعت کامل بخوابید و اگر با این وجود باز هم دچار کم‌خوابی بودید به پزشک مراجعه کنید
3- بعد از 50 سالگی هر سال یک بار قد خود را اندازه بگیرید
انجام این کار به ویژه به خانم‌ها برای پیشگیری از ابتلا به ناراحتی‌های ماهیچه‌ای اسکلتی مثل پوکی‌استخوان توصیه می‌شود. کوتاه شدن قد می‌تواند خود نشانه کمبود مواد_معدنی در استخوان‌ها باشد و لازم است در رابطه با آن پس از انجام آزمایش تراکم استخوان با پزشک مشورت کرد.
4- به رنگ ادرار توجه کنید:
روشن بودن او را به آن معنی است که شما در سلامت کامل به سر می‌برید اما اگر رنگ ادرار تیره یا بدبو شد به این معنی است که شما به اندازه کافی آب نمی‌نوشید. اگر بعد از نوشیدن مقدار کافی آب این حالت همچنان باقی بود، لازم است با پزشک خود مشورت کنید. اگر رنگ ادرار شما زرد روشن است شاید به دلیل مصرف ویتامین B موجود در مکمل‌های غذایی یا مولتی ویتامین‌ها باشد، پس خیلی نگران نشوید.
5- بعد از ورزش نبض خود را چک کنید
طبق تحقیقی که اخیرا در مجله پزشکی انجمن آمریکا به چاپ رسیده است احتمال بروز سکته قلبی طی 10 سال در زنانی که پس از ورزش کردن ضربان نبض آنها پایین‌تر از حد معمول است 2 برابر بیش از این احتمال در سایر زنان است. به شما توصیه می‌کنیم حتما یک تست ورزش‌ بدهید. (20 دقیقه پیاده‌روی تند یا دو) و شمارش نبض خود را 15 ثانیه بعد از متوقف کردن فعالیت داشته باشید. عدد به دست آمده به علاوه 4 تعداد ضربان قلب شما را نشان می‌دهد. بعد 2 دقیقه استراحت کنید و مجددا شمارش نبض خود را داشته باشید و آن را با 4 جمع کنید. عدد به دست آمده دوم را از عدد اول کم کرده و اگر عدد جدید کمتر از 55 بود، با پزشک خود تماس بگیرید.
6- اگر مبتلا به دیابت هستید، مراقب پاها‌یتان باشید
پاهای افراد مبتلا به دیابت معمولا دچار خشکی، پوسته‌پوسته شدن، زخم و عفونت می‌شود.
از آنجا که احساس درد در این افتاد کمتر است، لازم است بیشتر مراقب پاهای خود باشند و روزانه به آنها نگاهی انداخته و آنها را چک کنند.
7- به طور مرتب فشار خون خودتان چک کنید:
متخصصان پیشنهاد می‌کنند از 18 سالگی به کمک دستگاه‌های سنجش فشارخون خانگی فشارخون خود را اندازه بگیرید. این باعث می‌شود سریعا متوجه افزایش فشارخون خود بشوید و به پزشک مراجعه کنید.
8- از نظر قلبی چکاپ کامل بدهید:
به شرطی قلب و عروق سالمی خواهید داشت که از آن مراقبت کنید. در صورتی که گمان می‌کنید امکان احتمال سکته قلبی در شما وجود دارد مثلا مبتلا به چاقی هستید، ورزش نمی‌کنید، سیگار می‌کشید، کلسترول خون‌تان بالاست، فشارخون بالا دارید یا مبتلا به دیابت هستید، به پزشک مراجعه کرده و از او بخواهید یک چکاپ کامل قلب شامل آزمایش خود، نوار قلب، اندازه‌گیری فشارخون، تست ورزش و... برای شما تجویز کند
9- شانه سرتان را هر روز صبح نگاه کنید
اگر احساس می‌کنید ریزش موی‌تان زیاد شده از پزشک بخواهید یک آزمایش خون برایتان تجویز کرده و میزان آهن خون‌تان را چک کند. جالب است بدانید کمبود آهن می‌تواند یکی از دلایل ریزش مو باشد. کم‌کاری تیرویید هم از جمله دیگر دلایل آن است.

10- شیوه زندگی سالم را رعایت کنید:

میوه و سبزیجات سالم و تازه بخورید. به اندازه و مرتب ورزش کنید و استراحت را از یاد نبرید. تغذیه درست، استراحت کافی و اکشیژن‌رسانی به بدن 3 کلید طول عمر است. مراقب باشید تمامی گنج‌های به دست آمده به کمک این 3 کلید را با مصرف زیاد شکلات، سیگار کشیدن و نوشیدن الکل به باد ندهید.       

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۱۹:۱۰
aziz ghezel


اگر عادت به مصرف بالای قهوه دارید و در طول روز زیاد از آن میل می کنید بهتر است منتظر عواقب خطرناک این کارتان باشید.

کافئین باعث بیخوابی و کاهش اشتها می‌شود و اثر دیورتیک دارد. ورزشکاران برای تقویت بدن و کاهش وزن از آن استفاده میکنند. مسمومیت با کافئین نادر است ولی در مواقع اقدام به خودکشی ممکن است منجر به مسمومیت شدید و حتی مرگ بشود.

عامل سمیت آن کافئین تری اتیل زانتین Triethylxantine است )شبیه تئوفیلین( و در موارد مسمومیت علاوه بر مهار گیرندههای آدنوزین، به‌طور ثانویه با تحریک آزادسازی کاتکولامین‌ها باعث تحریک گیرندههای بتا آدرنرژیک میشود. کافئین یک داروی کاردیوتوکسیک است و بهطور کامل و سریع از راه خوراکی جذب میشود. هر فنجان چای و قهوه به ترتیب حاوی 50-100 و 100-200 میلیگرم کافئین هستند. مصرف بیش از 10 گرم یا بیش از 200 mg/kg میتواند منجر به مرگ شود.

تظاهرات بالینی مسمومیت حاد
مسمومیت خفیف: بیاشتهایی، ترمور، بیقراری و آژیتاسیون، تهوع، استفراغ، تپش قلب و تاکی‌کاردی (علایم شبیه مسمومیت با تئوفیلین).

مسمومیت شدید: علایم فوق همراه هیپوتانسیون (بهویژه کاهش فشار دیاستولی همراه با افزایش فاصله فشار سیستول و دیاستول Wide pulse pressure))، تشنج، دلیریوم تحریکی، هیپوکالمی، هیپرگلیسمی و دیس ریتمیهای قلبی فوق بطنی و بطنی.

مسمومیت مزمن
مصرف روزانه بیش از حد کافئین با مصرف دارو یا مصرف قهوه میتواند باعث بروز علایم مسمومیت (کافئینیسم) بشود. بیقراری, تحریکپذیری, اضطراب, ترمور, اسپاسم, کرامپهای عضلانی, افزایش ریفلاکسهای وتری، بیخوابی، تپش قلب و بیاشتهایی شایعترین علایم مسمومیت مزمن کافئینیسم هستند.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۱۸:۵۹
aziz ghezel