مطالب گوناگون

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش، دنیای زن ها کاملا متفاوت است، زن اگر سکوت کرد، بدان سکوتش نشانه پایان توست

مطالب گوناگون

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش، دنیای زن ها کاملا متفاوت است، زن اگر سکوت کرد، بدان سکوتش نشانه پایان توست

وقتی مردان حرمت مرد بودنشان را بدانند و زنان شوکت زن بودنشان را مردان همیشه مرد میمانند و زنان همیشه زن و آنگاه هر روز ، نه روز "زن" و نه روز "مرد" بلکه روز "انسان" است.


آخرین نظرات

۱۱۸ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است


براساس جدیدترین پژوهش‌ها شکلات می‌تواند در مقابل سرطان پانکراس از فرد محافظت کند.

 
گفتنی است، براساس تحقیقات مصرف منیزیم که به ویژه در شکلات سیاه وجود دارد می‌تواند در مقابل ابتلای افراد به سرطان لوزالمعده نقش حفاظتی داشته باشد.
 
بررسی‌ها نشان می‌دهند، براساس آمارها سرطان لوزالمعده چهارمین علت مرگ و میر در اثر سرطان در جهان است. مصرف شکلات تیره و یا سایر غذاهای سرشار از منیزیم می‌تواند مانع از ابتلا به سرطان لوزالمعده شود.
 
این نتایج حاصل تحقیقات محققان بر روی گروه‌های هدف و مشاهده وقوع سرطان در آنها است.
 
در عین حال مصرف منیزیم می‌تواند مانع از ابتلا به دیابت شود. براساس آمارها دیابت نقش مؤثری در ابتلای افراد به سرطان لوزالمعده دارد. این داده‌ها از مجموع بیش از 66 هزار مرد و در رده سنی 50 الی 76 سال به دست آمده است. در این بررسی‌ مواردی چون سن، جنسیت، شاخص توده بدن، استعمال دخانیات و رژیم‌غذایی مورد بررسی قرار گرفته است.
 
دانشمندان بر این اساس دریافته‌اند هر 100 میلی گرم در هر روز مصرف منیزیم و یا مواد غذایی حاوی منیزیم با کاهش 24درصدی ابتلا به سرطان لوزالمعده در ارتباط است.
 

پژوهشگران به ویژه به افرادی که در معرض خطر بالاتری از سرطان لوزالمعده قرار دارند اضافه کردن یک مکمل منیزیم تحت نظر پزشک را جهت جلوگیری از ابتلا به بیماری توصیه اکید می‌کنند. منیزیم علاوه بر حفظ ارگان‌های بدن باعث حفظ سلامت و زیبایی پوست و مو نیز می‌شود. منیزیم در مواد غذایی چون سبزیجات دارای برگ سبز و آجیل یافت می‌‌شود.
 
کارشناسان همچنین کمبود منیزیم را به طور محسوس در افراد مبتلا به سرطان لوزالمعده شناسایی کرده‌اند. بر این اساس پزشکان مصرف شکلات تلخ و نه شکلات شیرین را به افراد به ویژه افراد در معرض ابتلا به دیابت توصیه اکید می‌کنند.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۱۸:۵۱
aziz ghezel


خردمند نباید هر کاری را انجام دهد

* آتش نشاندن و اخگر گذاشتن و افعی کشتن و بچه نگه داشتن کار خردمندان نیست.

 

ثابت قدمی

* آسیا سنگ زیرین متحرک نیست، لاجرم تحمل بارگران همی کند.

 

پاکی و پاک کرداری

آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است.

 

ارزش ثروت را باید دانست

* آنکه بر دینار دسترس ندارد در دنیا کس ندارد.

 

شجاعت در سخاوتمندی است

* آنکه را سخاوت است به شجاعت حاجت نیست.

 

شادمانی احمق از ستایش

* احمق را ستایش خوش آید.

 

انتظار از گرسنه نداشته باش

* از معدة خالی چه قوت آید و از دست تهی چه مروت.

 

هنروری از نفس پروران برنیاید

* از نفس پرور هنروری نیاید و بی‌هنر سروری را نشاید.

 

سیم و زر تقوی را می‌گیرد

* افلاس عنان از کف تقوی برباید.

 

نتیجة بدی، بدی است

* اگر خار کاری سمن ندروی.

 

ارزشمندی به کمیابی هر چیزی است نه به زیادی آن

* اگر شبها همه قدر بودی شب قدر بی‌قدر بودی.

 

به هر چیز کم باید قانع بود

* اندک اندک خیلی شود و قطره قطره سیلی.

 

بیندیش و بگو

* اندیشه کردن که چه گویم، به از پشیمانی خوردن، که چرا گفتم. بیندیش و بگو تا پشیمان نشوی.

 

برای هر سخنی ابتدا باید اندیشید

* اول اندیشه و آنگهی گفتار.

 

ارزیابی خود قبل از انجام امور مهم

* اول مردیت بیازمای و آنگه زن کن.

 

سختی کشیدن بهتر از منت کشیدن

* بار محنت خود به که بار منت خلق.

 

بخت و اقبال باید یار باشد

* بازوی بخت به که بازوی سخت.

 

گرسنگی مانعی برای پرهیزگاری

* با گرسنگی قوت پرهیز نماند.

 

هر چه کنی به خود کنی

* بجز کشته خویشتن ندروی.

 

برادر آن است که غم برادر داشته باشد

* برادر که در بند خویش است.

 

فرزند بد از نژاد بد است

بر پاک ناید ز تخم پلید.

 

 

لطف و محبت به ضعفا

* بر رعیت ضعیف رحم کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی.

 

ترحم به دشمن مکن

* بر عجز دشمن رحمت مکن که اگر قادر شود بر تو نبخشاید.

 

اهمیت عقل و خرد

* بزرگی به عقل است نه به سال.

 

به درهای بلا نباید نزدیک شد

* بلا اگر چه مقدور، از ابواب دخول آن احتراز واجب.

 

خدمتگزار واقعی را بنواز

* بندة حلقه به گوش را ننوازی برود.

 

با قوی‌تر از خود نباید درگیر شد

* به چابک‌تر از خود مینداز تیر.

 

تجربه و مهارت مهم است

* به کارهای گران مرد کاردیده فرست.

 

 

ارزش جسم به جان است

* بی‌مرغ قیمت ندارد قفس.

 

آدم بی‌هنر تحمل دیدن هنرمند را ندارد

بی‌هنران هنرمند را نتوانند که ببینند، همچنانکه سگان بازاری سگ صید را مشغله بر ارند و پیش آمدن نیارند.

 

سلاطین به همنشینی دانشمندان نیازمندند

* پادشاهان به صحبت خردمندان از آن محتاج‌ترند که خردمندان به قربت پادشاهان.

 

عاقل کار جاهلانه نمی‌کند

* پنجه با شیر زدن و مشت با شمشیر، کار خردمندان نیست.

 

زخم ظلم از زخم تیر بدتر است

* پیکان از جراحت بدر آید و آزار در دل بماند.

 

نوشدار و بعد از مرگ سهراب

* تا تریاق از عراق آورده شود مارگزیده مرده بود.

 

شجاع باش

* تا جان در خطر ننهی بر دشمن ظفر نیابی.

 

بذل و بخشش

* تا دانه پریشانی نکنی خرمن بر نگیری.

 

با تلاش مقصد حاصل است

* تا رنج نبری گنج بر نداری.

 

عاقلانه عمل کردن

* تا کار به زر بر می‌آید جان در خطر افکندن نشاید.

 

هر چه از دوست می‌رسد نیکوست

* تلخی، شکر باشد از دست دوست.

 

درویش صالح از توانگر بدکار به مراتب بهتر است

* توانگر فاسق کلوخ زر اندود است و درویش صالح شاهد خاک آلود، این دلق موسی است مرقع و آن ریش فرعون مرصع.

 

هنر و عقل باید داشت

* توانگری به هنر است نه به مال و بزرگی به عقل است نه به سال.

 

رهایی به واسطة عمل نیک است

* تو را خواهند پرسید که عملت چیست، نگویند پدرت کیست؟

 

انتظار به جا

* توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد.

 

جوانمرد بخشنده بهتر از پارسای روزه‌دار

* جوانمرد که بخورد و بدهد به از عابد که روزه دارد و بنهد.

 

پذیرای شکنجة معلم باش

* جور استاد به ز مهر پدر.

 

ماهیت تغییر ناپذیر است

* گوهر اگر در خلاب افتد همچنان نفیس است و غبار اگر به فلک رود همان خسیس.

 

ارزش به زور و بازو نیست

جوی زر بهتر از پنجاه من زور.

 

انسان دنیا دیده زیاد دروغ می‌گوید

* جهان دیده بسیار گوید دروغ.

 

باید اصولی کار کرد

* جیحون نشاید به یک خشت بست.

 

هر کس جایگاهی دارد

* چراغ پیش آفتاب پرتوی نیارد و منارة بلند بر دامن کوه الوند پست نماید.

 

با یاد خدا باش، روزی خواهد رسید

* چندان که تعلق خاطر آدمیزاد به روزیست اگر به روزی ده بودی بمقام از ملائکه درگذشتی.

 

کسی که قدرت ندارد نباید جنگ طلب باشد

* چو سر پنجه‌ات نیست شیری مکن.

 

برتری عشق

* چو عشق آمد از عقل دیگر مگوی.

 

توانایی خود را بسنج، سپس اقدام کن

* چون نداری طاقت نیش، مکن انگشت در سوراخ کژدم.

 

وقتی راهنمای تو پیامبر r باشد، ترس نداشته باش

* چه باک از موج بحر آن را که باد نوح کشتیبان؟

 

حریص همیشه گرسنه است

* حریص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سیر.

 

از همسایه بد به خدا پناه ببر

* حق، جل و علا، می‌بیند و می‌پوشد و همسایه نمی‌بیند و می‌خروشد.

 

دانشمند با جاهلان نباید بستیزد

* حکیمی که با جهال در افتد توقع عزت ندارد.

 

افتاده باش

* خاک شو، پیش از آنکه خاک شوی.

 

خبر بد را تو مرسان

* خبری که دانی دل بیازارد، تو خاموش تا دیگری بیازارد.

 

خودخواه به خدا توجه ندارد

* خدا بینی از خویشتن بین مخواه.

 

شخصیت به لباس نیست

* خر را جل اطلس بپوشد خر است.

 

باید اهل کار بود نه تسلط بر دیگران

* خر باربر به که شیر مردم در.

 

تعادل در امور

* خشم بیش از حد گرفتن وحشت آرد و لطف بی‌وقف هیبت ببرد.

 

ایراد گرفتن بر بزرگان شایسته نیست

* خطا بر بزرگان گرفتن خطاست.

 

نادان به وسیلة نادان، دانا می‌شود

* خفته را خفته کی کند بیدار؟

 

نان خود شیرین‌تر است

* خوان بزرگان اگر چه لذیذ است، خردة انبان خویش بلذت‌تر.

 

مواظب چشم خود باش

* خواهی که به کس دل ندهی دیده ببند.

 

توقع از کس مدار

* در پسی مردن به که حاجت پیش کسی بردن.

 

عمل نیک داشته باش

* در عمل کوش و هر چه خواهی پوش.

 

هر سخنی را نباید گفت

* دروغی مصلح‌آمیز به که راستی فتنه‌انگیز.

 

بینوا را طعام باید دادن

* درویش را توشه از بوسه به.

 

باید مراقب دشمن بود

* دشمن چون از همه حیلتی فرو ماند، سلسلة دوستی بجنباند؛ پس آنگه به دوستی کارهایی کند که هیچ دشمن نتواند.

 

دشمن را نباید دست کم گرفت

* دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد.

 

توانا بودن بیگناه

* دلاور بود در سخن، بیگناه.

 

عاشق نشدن بر کسی که به تو علاقه ندارد

* دل در کسی مبند که دلبستة تو نیست.

 

به چیزی که همیشگی نیست، تکیه کردن صلاح نیست

* دم بی‌قدم تکیه گاهی است سست.

 

به مقدرات الهی معتقد بودن

* دو چیز محال عقل است: خوردن بیش از رزق مقسوم و مردن پیش از وقت معلوم.

 

دوست را در تنگی و سختی شناختن

* دوستان به زندان بکار آیند که بر سفره همة دشمنان دوست نمایند.

 

نیازردن دوستان قدیمی

* دوستی را که به عمری فرا چنگ آرند، نشاید که به یک دم بیازارند.

 

استفاده نکردن از اندوخته‌ها و آموخته‌ها

* دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی‌فایده کردند : یکی آنکه اندوخت و نخورد و دیگر آنکه آموخت و نکرد.

 

از داشته‌ها و دانسته‌ها استفاده نکردن

دو کس مردند و حسرت بردند: یکی آن که داشت و نخورد و دیگر آن که دانست و نکرد.

 

رفتار مسالمت آمیز آدمیان

* ده آدمی بر سر سفره‌ای بخورند و دو سگ بر مرداری با هم بسر نبرند.

 

به هر وسیلة ممکن بد زبان را باید مهار کرد

دهن سگ به لقمه دوخته به.

 

آسایش کنونی را باید قدر دانست

* راحت عاجل به تشویش محنت آجل منغص کردن خلاف رای خردمندان است.

 

راز در سینة خود نگاهداشتن

* رازی که نهان خواهی با کس در میان منه و گرچه دوست مخلص باشد.

 

ترحم بر بدان نباید کرد

* رحم آوردن بر بدان ستم است بر نیکان.

 

حوصله داشتن در کارها

* رفتن و نشستن به، که دویدن و گسستن.

 

پرخوری مضر است

* رنج آورد طعام که بیش از قدر بود.

 

سکوت کردن

* زبان بسته بهتر که گویا به شر.

 

بخیل دست بده ندارد

* زر از معدن به کان کندن بدر آید و ز دست بخیل به جان کندن.

 

قدرت به نام نیست

* زر و به رمد شیر نادیده جنگ.

 

زن جوان، شایستة مرد جوان است

* زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری.

 

وابسته نبودن به مال و ثروت

* سبکبار مردم سبکتر روند.

 

ستمگر را بکوب

* ستم بر ستم پیشه عدل است و داد.

 

آزار دهنده را نباید آزاد گذاشت

* ستور لگد زن گرانبار به.

 

سنجیده حرف زدن

* سخن در میان دشمنان چنان گوی که گر دوست گردند شرم زده نشوی.

 

با سیاست دشمن را نابود کن

* سر مار به دست دشمن بکوب؛ اگر این غالب آمد، مار کشتی و اگر آن، از دشمن رستی.

 

ستمگر از سگ بدتر است

* سگ از مردم، مردم آزار به.

 

حق‌شناس و شکرگزار باید بود

* سگ حق شناس به از آدمی ناسپاس.

 

شیوة پایداری مال و علم و کشور

* سه چیز پایدار نماند : مال بی‌تجارت و علم بی‌بحث و ملک بی‌سیاست.

 

تا بخیل نمیرد، مالش به کسی نمی‌رسد

* سیم بخیل از خاک وقتی بر آید که وی در خاک رود.

 

شکیبایی میوة شیرین دارد

* صبر تلخ است ولیکن بر شیرین دارد.

 

دانا از نادان و نادان از دانا، نفرت و وحشت دارند

* صد چندان که دانا را از نادان نفرت است، نادان را از دانا وحشت است.

 

آن چه قسمت است، خواهد رسید

* صیاد بی‌روزی ماهی در دجله نگیرد و ماهی بی‌اجل در خشک نمیرد.

 

سعادت در خوردن و بخشیدن است و شقاوت در مردن و گذاشتن است

* عاقلی را پرسیدند : نیک بخت کیست و بدبختی چیست؟ گفت : نیک بخت آن که خورد و کشت، و بدبخت آنکه مرد و هشت.

 

دانشمند به علمش باید عمل کند

* عالم بی‌عمل به چه ماند؟ به زنبور بی‌عسل.

 

عالم و زاهد باید عمل و علم داشته باشند

* عالم بی‌عمل درخت بی‌بر است و زاهد بی‌علم خانة بی‌در.

 

نابینای چراغ به دست

* عالم ناپرهیزگار کور مشعل‌دار است.

 

دشمن را حقیر نشماریم

* عدو را کوچک نباید شمرد.

 

دانش برای رونق دین است

* علم از بهر دین پروردن است نه از بهر دنیا خوردن.

 

مواظب اطرافیان باید بود

* فریب دشمن مخور و غرور مداح مخر که این دام زرق نهاده و آن دامن طمع گشاده.

 

بدان ازبدی دست بر ندارند

* قحبة پیر از نابکاری چه کند که توبه نکند و شحنة معزول را مردم آزاری؟

 

ارزش سلامتی را بیمار و دردمند می‌داند

* قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.

 

ارزش به ماهیت و شخصیت است

* قیمت شکر نه از نی است که آن خاصیت وی است.

 

شکیبا باید بود

* کارها به صبر بر آید و مستعجل بسر در آید.

 

شخصیت به خردمندی است

* کوتاه خردمند به که نادان بلند.

 

تلاش بی‌نتیجه نباید کرد

* کوشش بی‌فایده است و سمه بر ابروی کور.

 

مسکین خوش رفتار بهتر از پادشاه بد عاقبت است

* گدای نیک انجام به از پادشاه بد فرجام.

 

قدر نان را گرسنه می‌داند

* گرسنه را نان تهی کوفته است.

 

خوشی‌ها با ناخوشی‌ها همراه است (نوش و نیش با هم است)

* گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند.

 

خردمندان در همه جا اکرامی و عزیزند

* گوهر اگر در خلاب افتد همچنان نفیس است.

 

محبت و لطف موجب فرمانبرداری است

* لطف کن، که بیگانه شود حلقه به گوش.

 

ادب را باید از بی‌ادبان آموخت

* لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟ گفت: از بی‌ادبان؛ هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم.

 

ثروت برای راحتی است

* مال از بهر آسایش عمر است، نه عمر از بهر گرد کردن مال.

 

ثروت بی‌جهت به دست نمی‌آید

* تا نقدی ندهی بضاعتی نستانی.

 

جای خردمندان را بی‌خردان نمی‌گیرند

* محال است که هنرمندان بمیرند و بی‌هنران جای ایشان بگیرند.

 

حاکمان باید صالح باشند

* محتسب گر می‌خورد معذور دارد مست را.

 

هدف از نزول قرآن، عمل به آن است

* مراد از نزول قرآن تحصیل سیرت خوبست نه ترتیل سورت مکتوب.

 

برای هر کاری لیاقت و شایستگی لازم است

* مردیت بیازمای و آنگه زن کن.

 

قبل از سخن گفتن، باید اندیشید

* مزن بی‌تأمل به گفتار دم.

 

تمجید کردن از خود، بی‌فایده است

* مشک آن است که خود ببوید نه آن که عطار بگوید.

 

 

خردمندان و پرهیزگاران زیبایی و کمال مملکت و دین‌اند

* ملک از خردمندان جمال گیرد و دین از پرهیزگاران کمال یابد.

 

سکوت کردن نادان

* نادان را به از خامشی نیست.

 

تربیت در ناکس بی‌اثر باشد

* ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس.

 

تربیت ناپذیری

* نرود میخ آهنین در سنگ.

 

نیک کردار باش

نروید ز تخم بدی بار نیک.

 

تعادل در رفتار و کردار

* نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند.

 

ارزش به قامت نیست

* نه هر چه به قامت مهتر به قیمت بهتر.

 

 

برتری سیرت بر صورت

* نه هر که به صورت نکوست سیرت زیبا در اوست، کار اندرون دارد نه پوست.

 

بدی ثمرة نیک ندارد

* نباید ز تخم بدی بار نیک.

 

نیک بختی در بخشندگی است

* نیک بخت آنکه خورد و کشت و بدبخت آنکه مرد و هشت.

 

آنچه را دل بخواهد، نکوست

* هر چه به دل فرود آید در دیده نکو نماید.

 

دوام به قدر پختگی در کارهاست

* هر چه زود بر آید، دیر نپاید.

 

دنیا که زود می‌گذرد شایستة علاقه‌مندی نیست

* هر چه نپاید دلبستگی را نشاید.

 

با بدان منشین

* هر که با بدان نشیند، نیکی نبیند.

 

 

همنشین بد تأثیر گذار است

* هر که با بدان نشیند اگر طبیعت ایشان در او اثر نکند به طریقت ایشان متهم گردد.

 

با بزرگان درشتی کردن، هلاک شدن است

* هر که با بزرگان ستیزد خون خود بریزد.

 

با داناتر از خود نباید مجادله کرد

* هر که با داناتر از خود بحث کند تا بدانند که داناست، بدانند که نادان است.

 

با دشمن صلح کردن، آزردن دوستان است

* هر که با دشمنان صلح می‌کند سر آزار دوستان دارد.

 

از میان برداشتن بدان، هم به نفع مردم است هم به نفع خویش

* هر که بدی را بکشد، خلق را از بلای او برهاند و او را از عذاب خدای.

 

نسبت به زیردستان کریم باش

* هر که بر زیر دستان نبخشاید به جور زبردستان گرفتار آید.

 

نیک کرداری به عذاب آخرت دچار نشدن است

* هر که به تأدیب دنیا راه صواب نگیرد به تعذیب عقبی گرفتار آید.

 

 

خائن ترسوست

* هر که خیانت ورزد دستش از حساب بلرزد.

 

آنکه نیکی کند، رنج نکشد

* هر که در حال توانایی نکویی نکند در وقت ناتوانی سختی بیند.

 

بخشنده باید بود، تا نام نیک به جا ماند

* هر که در زندگی نانش نخورند، چون بمیرد نامش نبرند.

 

شجاع ترسو نیست

* هر که دست از جان بشوید هر چه در دل دارد بگوید.

 

دشمن، دشمن است، کوچک و بزرگ ندارد

* هر که دشمن کوچک را حقیر می‌دارد، بدان ماند که آتش اندک را مهمل می‌گذارد.

 

راحتی رساندن، آسودگی است

* هر که را رنجی به دل رسانیدی، اگر در عقب آن صد راحت برسانی، از پاداش آن یک رنجش ایمن مباش که پیکان از جراحت بدر آید و آزار در دل بماند.

 

اهمیت ثروت

* هر که را زر در ترازوست زور در بازوست.

شیکبا باید بود

* هر که را صبر نیست حکمت نیست.

 

به علم باید عمل کرد

* هر که علم خواند و عمل نکرد بدان ماند که گاو راند و تخم نیفشاند.

 

رازق خداست

* هر آن کس که دندان دهد نان دهد.

 

تصور انسان به کمال عقل خود و زیبایی فرزند خود

* همه کس را عقل به کمال نماید و فرزند به جمال.

 

هنرمند منزلت دارد

* هنرمند هر جا که رود قدر بیند و در صدر نشیند.

 

تربیت انسان‌های نامستعد، بی‌فایده است

* هیچ کس نزد بر درخت بی‌بر سنگ.

 

اهمیت انتقاد و ایراد در تربیت

* متکلم را تا کسی عیب نگیرد سخنش صلاح نپذیرد.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۴ ، ۱۱:۴۱
aziz ghezel


تا کی ز جهان رنج و ستم باید دید
حقا که به هیچ می
نیرزد همه کون

 

تا چند خیال بیش و کم باید دید
از هیچ چرا این همه غم باید دید

 

 

 

دریاست جهان که تخت اینجا بنهد
در هر قدمی هزار سر خاک ره است

 

دل مردم شوربخت اینجا بنهد
خاکش بر سر که رخت اینجا بنهد

 

 

 

هر کز پی دنیای دنی خواهد بود
چون گلخن دنیای دنی جای سگانسْت

 

در دوزخِ فرعون منی خواهد بود
سگ به ز کسی که گلخنی خواهد بود

 

 

 

دنیای دنی چیست سرای ستمی
گر نقد شود کرای شادی نکند

 

افتاده هزار کشته در هر قدمی
ور فوت شود جمله نیرزد به غمی

 

 

 

چون هست جهان جایگه رسوایی
چون می
گویی که من نیم اینجایی

 

در جایگهی چنین چرا میپایی
پس این همه از چه رو فرو می
آیی

 

 

 

دود است همه جهان، جهان دود انگار
چون نابودست اصل هر بود که هست

 

وین دیر نمای را فنا زود انگار
هر بود که بود گشت نابود انگار

 

 

 

این دنیای غدار چه خواهی کردن
آخر نه پلنگی تو نه خوکی نه سگی

 

وین شوکۀ پرخار چه خواهی کردن
این گلخن مردار چه خواهی کردن

 

 

 

از شعبدۀ جهان چه برخواهد خاست
زین گلخن دنیا و سگِ نفس تو را

 

وز حُقّۀ آسمان چه برخواهد خاست
جز حسرتِ جاودان چه برخواهد خاست

 

 

 

دنیا که جوی وفا ندارد در پوست
چیزی که خدای دشمنش می
دارد

 

هر لحظه هزار مغز سرگشتۀ اوست
گر دشمن حق نه
ای، چرا داری دوست

 

 

 

دنیا چه کنی چو بیوفا خواهد بود
گیرم که بقاءِ نوح یابی در وی

 

درخونِ همه خلقِ خدا خواهد بود
آخر نه به عاقبت فنا خواهد بود

 

 

 

ای دل تَبَعِ دُنیی غدّار مشو
چون خلق جهان بدو گرفتار شدند

 

همچون کرکس از پی مردار مشو
تو گر مردی بدو گرفتار مشو

 

 

 

گر هر دو جهان فی المثل انگشتری است
گر رحم نیایدت بر آنکس همه روز

 

وان کرده در انگشت یکی لشکری است
می
دان تو که آن علامت کافری است

 

 

 

ای دل ای دل غم جهان چند خوری
در گوشۀ گلخنی که پرخوک و سگند

 

و اندوه به لب آمده جان چند خوری
این لقمه که آتش به از آن چند خوری

 

 

 

چون نیست درین چاه بلا دسترسیت
بر چرخ سیاه کاسۀ بی سر و بن

 

بر پشتی کیست هر زمانی هوسیت
صد کوزه توان گریست در هر نفسیت

 

 

 

یک حاجت بیدلی روا مینکنند
این است غم ما که درین تنهائی

 

یک وعدۀ عاشقی وفا مینکنند
ما را به غم خویش رها می
نکنند

 

 

 

جان رفت و به ذوق زندگانی نرسید
وین غمکش شبرو که دلش می
خوانند

 

تن رفت و به هیچ کامرانی نرسید
هرگز روزی به شادمانی نرسید

 

 

 

هر دم که زنم چو جانم آید به لبم
عمرم همه صرف گشت در غصّه چنانک

 

از زندگی خویشتن اندر عجبم
یک خوش دلیم نبُد که خوش باد شبم!

 

 

 

بویی که به جان ممتحن میآید
تا چند کمان کشم که هر تیر که من

 

از بهر هلاک جان و تن میآید
می
اندازم بر دل من میآید

 

 

 

گه خستۀ لن ترانیم موسی وار
هر لحظه به سوزنی دگر مانده باز

 

گه کشتۀ نامرادیم یحیی وار
در رشته کشم غمی دگر عیسی وار

 

 

 

هر روز درین دایره سرگشتهترم
و امروز چنان شدم که آبی نخورم

 

چون دایرهای بمانده بی پا و سرم
تا هم چندان خون نچکد از جگرم

 

 

 

تا کی باشم عاجز و مضطر مانده
هر روزم اگر هزاردر بگشایند

 

بادی در دست و خاک بر سر مانده
من زانهمه همچو حلقه بر در مانده

 

 

 

روزی نه که دل قصۀ دمساز نخواند
چندانکه حساب برگرفتم با خویش

 

یک شب نه که حرفی ورق راز نخواند
چه سود که یک حساب من باز نخواند

 

 

 

امروز منم به جان و تن درمانده
شوریده دلی هزار شور آورده

 

هم من به بلا و رنج من درمانده
بی
خویشتنی به خویشتن درمانده

 

 

 

در عشق چو من کسی نه بیچاره شود
یک ذره ازین بار که بر جان من است

 

یا چون دل من دلی جگر خواره شود
بر کوهی اگر نهی به صد پاره شود

 

 

 

تا کی خود را ز هجر دلبند کشم
دردی که فلک ز تاب آن خم دارد

 

غم در دل و جان آرزومند کشم
چون دل بنماند دردِ دل چند کشم

 

 

 

هر دم دل من زچرخ بندی دارد
یک قطرۀ خون برای اللّه! بگوی

 

هر لحظه به تازگی گزندی دارد
تا طاقت حادثات چندی دارد

 

 

 

بر دل ز غم زمانه باری دارم
نه هم نفسی نه غمگساری دارم

 

در دیدۀ هر مراد خاری دارم
شوریده دلی و روزگاری دارم

 

 

 

جز بیخبری هیچ خبر نیست مرا
هر چند که صد نوحه گرم می
باید

 

وز اهل نظر هیچ نظر نیست مرا
جز نوحه گری کار دگر نیست مرا

 

 

 

با نااهلی که نان خورم خون شمرم
با ناجنسی اگر دمی بنشینم

 

افسانۀ او را بتر افسون شمرم
حقّا که ز هفت دوزخ افزون شمرم

 

 

 

بگرفت ز نااهل جهانی غم ازین
با نااهلی اگر بهشتی بودم

 

مردن به از آنکه صحبتش ماتم ازین
دوزخ طلبم که آن عقوبت کم ازین

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۴ ، ۱۱:۲۰
aziz ghezel


الا! ای هوشمند خوب کردار
چو دانش داری و هستی خردمند
که تادر راه مردان ره دهندت
اگر خواهی شنیدن گوش کن باز
چنین گفتند پیران مقدم
که: هفتاد و دو شد شرط فتوت
بگویم با تو یک یک جملۀ راز
نخستین، راستی را پیشه کردن
همه کس را بیاری داشتن دوست
ز بند نفس بد، آزاد بودن
اگر اهل فتوت را وفا نیست
کسی،کو را جوانمردیست در تن
بهر کس خواستی می
باید آنت
مکن بدبا کسی کو باتو بدکرد
زبان را در بدی گفتن میآموز
ترا آنگه به آید مردی و زور
مگو هرگز که: خواهم کردن اینکار
کسی کو را بخشم اندر رضانیست
فتوت دار چون باشد دلازار
درین ره خویشتن بینی نگنجد
فتوت ای برادر، بردباریست
بده نان، تا برآید نامت،ای دوست
زبان ودل یکی کن با همه کس
مکن چیزی،که دیدن را نشاید
چو اندر طبع بسیاری نداری
طریق پارسایی ورز مادام
مکن با هیچکس تزویر و دستان
درون را پاک دار از کین مردم
چو خواندندت برو، زنهار می
پیچ
بجان گر با زمانی اندرین راه
دماغ از کبر خالی دار پیوست
تواضع کن، تواضع، برخلایق
تکبر خیرگی خود را مرنجان
سخن نرم و لطیف و تازه می
گوی
مگو راز دلت با هر کسی باز
حسد را بر فتوت ره نباشد
اخی را چون طمع باشد بفرزند؟
اگر گفتی ز روی، آنرا بجا آر
بخود هرگز مرو راه فتوت
ریاضت کش، که مرد نفس پرور
مرو ناخوانده، تا خواری نبینی
بچشم شهوت اندر دوست منگر
ز کج بینان فتوت راست ناید
بکام خود منه زنهار! یک گام
مروت کن تو با اهل زمانه
هزاران تربیت گر هست اخی را
مدارا کن تو با پیران مسکین
مزن لاف ای پسر، بادوست و دشمن
فتوت چیست؟ داد خلق دادن
هر آن کس، کو بخود مغرور باشد
ادب را گوش دار اندر همه جای
بخدمت می
توان این ره بریدن
بعزت باش، تا خواری نبینی
گر آید از درت سیلاب خون باز
مبر نام کسی جز با نکویی
بعصیان در میفکن خویشتن را
هوای نفس خودبشکن، خدا را
چنان کن تربیت پیرو جوان را
نصیحت در نهانی بهتر آید
لباس خود مده هر ناسزا را
میان تربیت زان روی می
بند
فتوت جوی، گر دارد قناعت
بطاعت کوش، تا دیندارگردی
پرستش کن خدای جاودان را
قدم اندر طریق نیستی زن
چوسختی پیشت آید کن صبوری
بنعمت در،همی کن شکر یزدان
چو مهمان در رسد شیرین زبان شو
تکلف از میان بردار و از پیش
باحسان و کرم دلها بدست آر
چو احسان از تو خواهد مرد هشیار
اگر شکرانه
ای گوید مگو: کی؟
فتوت دار چون شمعست در جمع
ترا با عشق باید صبر همراه
بگفتار این سخن
ها راست ناید
چو چشمت روی آن هستی ببیند
مکن زنهار! ازین معنی فراموش
گر این معنی بجا آری، ترا به
اگر خواهی که این معنی بدانی

 

بگویم با تو رمزی چند ز اسرار
بیاموز از فتوت نکته
ای چند
کلاه سروری بر سر نهندت
زمانی باش با ما محرم راز
که از مردی زدندی در میان دم
یکی زان شرطها باشد مروت
که تا چشمت بدین معنی شود باز
چو نیکان از بدی اندیشه کردن
نگفتن: آن یکی مغز و دگر پوست
همیشه پاک باید چشم و دامن
همه کارش بجز روی و ریا نیست
ببخشاید دلش بر دوست و دشمن
اگر خواهی بخود، نبود زیانت
تو نیکی کن، اگر هستی جوانمرد
پشیمانی خوری تو هم یکی روز
که بینی خویشتن را کمتر ازمور
اگر دستت دهد می
کن بکردار
فتوت درجهان او را روا نیست
نباشد در جهانش هیچ کس یار
بجز خاکی و مسکینی نگنجد
نه گرمی ستیزه، بلکه زاریست
چو خوشتر درجهان ازنام نیکوست؟
چنان کز پیش باشی، باش از پس
اگر گویی شنیدن را نشاید
مزن دم از طریق بردباری
که نیکو نیست فاسق را سرانجام
که حیلت نیست کار زیردستان
که کین داری نشد آیین مردم
ورت هم بیم جان باشد،مگو هیچ
نباشد از فتوت جانت آگاه
ز شیطانی چه گیری عذر بردست؟
تکبر جز خدا را نیست لایق
که افزونی جسمست کاهش جان
نه بیرون از حد و اندازه می
گوی
که در دنیا نیابی محرم راز
حسود از راه حق آگه نباشد
ببر، زنهار، از وی مهر و پیوند
وگر خود می
رود سر بر سردار
بخود رفتن کجا باشد مروت؟
بود از گاو و خر بسیار کمتر
چو رفتی جز جگر خواری نبینی
که دشمن کام گردی، ای برادر
که کج بینی فتوت را نشاید
که ایمن نیست دایم مرد خودکام
که تا نامت بماند جاودانه
ندارد دوست زیشان جز سخی را
ببخشا بر جوانان بد آیین
که باشد مرد لافی کمتر از زن
بپای دستگیری ایستادن
بفرسنگ از مروت دور باشد
مکن بابی ادب هرگز محابای
بدین چوگان توان گویی ربودن
چو یاری کردی اغیاری نبینی
بپوشانش درون پرده راز
اگر اندر فتوت نام جویی
مجو آخر بلای جان و تن را
مده ره پیش خود صاحب هوارا
که خجلت برنیفتد این و آن را
گره از جان و بند ازدل گشاید
بگوش جان شنو این ماجرا را
که باشد در کنارت همچو فرزند
همه عالم برند ازوی بضاعت
که بی دین را نزیبد لاف مردی
مطیع امر کن تن را و جان را
که هستی بر نمی
آیی ازین فن
در آن حالت مکن از صبر دوری
چو محنت در رسد صبرست درمان
بصد الطاف پیش میهمان شو
بیاور آنچه داری از کم و بیش
کزین بهتر نباشد در جهان کار
چو مردان راه خود چالاک بسپار
بباید گشتنت تسلیم دروی
از آن سوزد میان جمع چون شمع
که تاگردی از این احوال آگاه
ترا گفتار با کردار باید
سخن
های منت، در جان نشیند
همی کن پند من چون حلقه در گوش
بشرط این راه بسپاری، ترا به
فتوت نامۀ عطار خوانی

 

خدا یار تو باشد در دو عالم
چه مردانه درین ره می
زنی دم

 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۴ ، ۱۰:۵۳
aziz ghezel


سوار دین پسر عم پیمبر
بتن رستم سوار رخش دلدل
علی القطع افضل ایام او بود
منادی سلونی درجهان داد
چنین باید نماز از اهل رازی
چنان شد در نماز از نور حق جانش
نمازش چون چنین باشد گزیده
ز جودش ابر دریا پرتوی بود
تو ای زر زرد گرد از ناامیدی
که چون این سرخ رو سبزره شد
زهی صدری که تا بنیاد دین بود
ز طفلی تا که خود را پیر کردی
چو دنیا آتش و تو شیربودی
اگرچه کم نشیند گرسنه شیر
از آن جستی بدنیا فقر و فاقه
الا یا در تعصب جانت رفته
ز نادانی دلی پر زرق وپرمکر
گهی این یک بود نزد تو مقبول
گرین یک به گر آن دیگر ترا چه
همه عمرت درین محنت نشستی
ترا چند از هوا راه خدا گیر
یقین دانم که فردا پیش حلقه
چه گویم جمله گر زشت ارنکوبند
خدایا نفس سرکش را زبون کن
دل ما را بخود مشغول گردان

 

شجاع صدر صاحب حوض کوثر
بدل غواص دریای توکل
علی الحق حجه الاسلام او بود
بیک رمز از دو عالم صد نشان داد
که تا باشد نماز تو نمازی
که از پائی برون کردند پیکانش
بالحمدش چنان گردد بریده
بچشمش عالمی پر زر جوی بود
تو نیز ای سیم میکن این سپیدی
سپید و زرد بر چشمش سیه شد
دلش اسرار دان و راه بین بود
برین دنیای دون تکبیر کردی
از آن معنی ز دنیا سیر بودی
نخوردی نان دنیا یک شکم سیر
که دنیا بود پیشت سه طلاقه
گناه خلق با دیوانت رفته
گرفتار علی گشتی و بوبکر
گهی آن یک شود از کار معزول
چو تو چون حلقۀ بر در ترا چه
ندانم تا خدا را کی پرستی
خدایت گر ازین پرسد مرا گیر
یکی گردند هفتاد و دو فرقه
چو نیکو بنگری جویان اویند
فضولی از دماغ ما برون کن
تعصب جوی را معزول گردان

 

 

 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۴ ، ۱۰:۳۵
aziz ghezel

۵۵۰م/پیدایش حکومت گوگ تورکان
۹۰هجری/آمدن اعراب به دهستان و مقاومت اغوز ها به رهبری سول
۱۲۳هجری/احداث دیوارقزل آلان به دستور قباد پسر فیروز ساسانی
۳۷۰ هجری/اطلاق عنوان تورکمن ها به اغوز ها
۴۱۸هجری/۵۰ تن از سران تورکمن در دعوت مسعودغزنوی به نیشابور ناجوانمردانه کشته شدند.
۴۳۱هجری/شکست مسعود غزنوی در نبرد دندانقان به دست سلجوقیان
۵۰۰هجری/انتخاب تورکمن ها به شحنگی(شهربانی)گرگان توسط سنجر
۶۱۶هجری/شورش تورکمن ها علیه اردوی طلائی فرزندان چنگیزخان و کشتن ماموران مالیاتی
۷۵۰هجری/شکل گیری طوایف مختلف تورکمن و اشغال نواحی رود اترک و گرگان
۹۲۶هجری/قیام ولی خان سردار تورکمن علیه شاهان صفوی
۹۶۰هجری/قیام آباسردار از ‌طایفه اوقلی علیه حاکم استرآباد
۹۹۰هجری/احداث قلعه نظامی مبارک آباد(آق قالا فعلی)بدستور شاه طهماسب صفوی
۱۰۶۵هجری/تولد مختوم قلی یوناچی پدربزرگ مختوم قلی شاعر تورکمن
۱۱۱۲هجری/تولددولت محمد آزادی پدر مختوم قلی فراغی
۱۱۴۷هجری/تولد مختوم قلی فراغی
۱۱۵۰هجری/ قیام کیمور کور رهبر تکه ها علیه حاکم خراسان
۱۱۶۵هجری/جنگ کریم خان زند با محمد حسن قاجار و تورکمن ها در استرآباد
۱۱۶۷هجری/ قیام احمدخان درانی و کمک خواستن وی از تورکمن های گوگلان
۱۱۷۰هجری/کشتار وسیع مردم تورکمن توسط آقامحمدخان قاجار
۱۱۹۸هجری/وفات مختوم قلی فراغی شاعر تورکمن
۱۲۲۸هجری/قیام خواجه یوسف کاشغری و قربان قلیج یموت علیه فتح علیشاه
۱۲۴۲هجری/قیام قیات خان رهبر تورکمن های کومیش تپه
۱۲۷۴هجری/جنگ بزرگ مرو بین سپاهیان ناصرالدین شاه و تورکمن های تکه
۱۲۹۸هجری/سقوط مرکز تورکمن ها(گوگ تپه)توسط روس ها
۱۲۹۹هجری/امضای قرارداد آخال بین ایران و روس و جدا شدن تورکمن ها
۱۳۲۶هجری/شرکت تورکمن ها در جنبش مشرو‌طیت
۱۳۲۸هجری/انتخاب آدینه محمدیارعلی به وکالت دومین دوره مجلس
۱۳۳۰هجری/فعالیت محمدعلی شاه در خوجه نفس جهت کودتا علیه مشرو‌طیت
۱۳۴۲هجری/استقلال تورکمن ها به رهبری عثمان آخوند،جان محمد بگ،گوگی ملا،قسرامن.
 ۱۳۰۳شمسی/حرکت چهار دسته قشون رضاخان به رهبری فضل الله زاهدی جهت سرکوب تورکمن ها
۱۲ آبان ۱۳۰۴ شمسی/سرکوبی کامل تورکمن ها،تخت قاپو کردن،بیگاری گرفتن و از بین بردن فرهنگ قومی

برگرفته از کتاب*تاریخ سیاسی اجتماعی تورکمن ها*تالیف امین گلی

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۴ ، ۱۶:۲۸
aziz ghezel

...سلام ترکمن صحرای من
...سلام ترکمن صحرای من
...از چه گویم...با که گویم...شکوفه های خویش را به
کدامین یار آشنا... دیار آشنا فاش سازم.
...که دلم بسی تو خالیست از درد و رنجها
کجاست آن گذشته ی پرشکوهت...؟
کجاست آن دلیر مردانت که تنها شنیدن نامشان رعشه بر
اندام هرچه کور دل بود می انداخت؟
کجاست آن یکدلی و مهمان نوازیهایت؟
به راستی به کدامین مقام بی مقدار حراج کردیم آنچه
مایه ی سر بلندی یمان بود؟
چه مانده است ازما؟
!!! اینک به چه بالیم؟ به هیمنه و گذشته ی با شکوه
!!! هرگز...هرگز...هرگز
مگر نه اینست که از رود خانه ای که خشکیده است بخاطر
گذشته ی پر آبش تشکر نمی کنند.
صحرای من... آه ترکمن صحرای من که هماره مدفن آلام من
بودی دلم چون دلت پر خون است.
...از این نامهربانیها ... از این دوران جانفرسا... از این بیگانه
بودن با خویش و با یاران.
از این مردم فریبی ... از این کید و از این تاختن بر هر چه
آبروی ملتی نجیب ! چه گویم صحرای من که
امروزما شکسته ما خسته
ای شما به جای ما پیروز
این شکست و پیروزی به کامتان خوش باد.
هرچه فاتحانه می خندید...
هرچه می زنید و می بندید
هر چه می پرید و می بارید
خوش به کامتان اما
نقش این عزیز ما!!!
هم به خاک بسپارید:
با اینهمه ترکمن صحرای من نقش امید بر خاطر میبندم
چه را که
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت

دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
نویسنده : ت.م.ایازی غریب

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۴ ، ۱۶:۲۳
aziz ghezel


 1- بهداشت خانواده
به شستشوی زیاد دست، صورت، دهان و... مبادرت ورزید و از داخل کردن انگشتان در دهان خودداری کنید و سطوح محل کار و منزل را با تمیزکننده های دارای الکل ضدعفونی کنید
 2- برنامه غذایی
مصرف قند و شکر را کاهش دهید و از سویی مواد غذایی روزانه خود را به گونه ای تنظیم کنید تا همه گروه های غذایی را حتی به مقدار اندک شامل شود
 3- مکمّلات غذایی
روغن نارگیل، قارچ، ویتامین سی را به عنوان مکمل های مفید برای بالا بردن سیستم ایمنی فراموش نکنید
 4- خواب کافی
خواب کم دشمن سیستم ایمنی است! کمتر پای تلگرام و محیط مجازی باشید و میزان خواب را نسبت به قبل حداقل یک ساعت افزایش دهید.
 5- کاهش استرس و اضطراب
استرس و اضطراب، عامل اصلی شش بیماری مرگ آور، شامل: سکته قلبی، سرطان، بیماری های ریوی، اختلال و تورم کبد، تصادفات و خودکشی، اعلام شده است؛ اکنون با ورزش و فعالیت های معنوی و متعادل کردن کارهای روزانه سعی کنید استرس خود را کاهش دهید.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۴ ، ۱۵:۴۹
aziz ghezel


روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که ۴ زن داشت. زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او

را مدام با جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه پذیرایی می کرد. بسیار مراقبش بود و تنها

بهترین چیزها را به او می داد.
زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد. پیش دوستهایش اورا برای جلوه

گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش بگذارد.

واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست می داشت. او زنی بسیار مهربان بود که

دائما نگران و مراقب مرد بود. مرد در هر مشکلی به او پناه می برد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.
اما زن اول مرد، زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق

بودنش در زندگی بود، اصلا مورد توجه مرد نبود. با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما

مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.
روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی

زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت:
” من اکنون ۴ زن دارم، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت، چه تنها و بیچاره خواهم شد!”
بنابرین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند. اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت:
” من تورا از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را

برایت فراهم آورده ام، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟”
زن به سرعت گفت:” هرگز” همین یک کلمه و مرد را رها کرد.
ناچاربا قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت:
” من در زندگی ترا بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟”
زن گفت :” البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است. تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم”  قلب مرد یخ کرد.
مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت:
” تو همیشه به من کمک کرده ای. این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر، می توانی در مرگ همراه من باشی؟”
زن گفت:” این بار با دفعات دیگر فرق دارد. من نهایتا می توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ،… متاسفم!”  گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.
در همین حین صدایی او را به خود آورد :
من با تو می مانم، هرجا که بروی”  تاجر نگاهش کرد، زن اول بود که پوست و استخوان شده

بود، انگار سوء تغذیه بیمارش کرده باشد. غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و هیچ

زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود. تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت:” باید آن

روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم …”

در حقیقت همه ما چهار زن داریم !

۱ : زن چهارم که بدن ماست. مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ، اول از همه او ترا ترک می کند.


۲: زن سوم که دارایی های ماست. هرچقدر هم برایت عزیز باشند وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.


۳ : زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند، وقت مردن نهایتا تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.

۴: زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می کنیم. او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۴ ، ۰۰:۴۱
aziz ghezel


به نقل از ویژه نامه ابتکار درگلستان: ترکمنها بی­ریا هستند و مهربان. مهمان­نوازی آنها برای کسانی که گذارشان به این صحرای زیبا افتاده، روشن و عیان است. سفره گسترده این صحرا ،سمبل ساد­گی و بی­تکلفی ساکنان آن است. به همین علت در پنجاه سال گذشته، جمعیت کثیری از دیگر نقاط ایران ،به این منطقه پرخیر و برکت مهاجرت نموده اند. به هرحال پذیرش این مسئله، خود نشانگر مهمان­نوازی و حسن همزیستی میزبان با سایر ملل و اقوام دیگر است.اصولاً مسئله مهاجرت، به عنوان یک واقعیت در زندگی بشری امری است جا افتاده ،که از منظر جامعه­شناختی نیز منطقی به نظر می­رسد. بر همین اساس یک یا چند خانواده به علل گوناگون ممکن است زادگاه یا محل زندگی خود را برای مدت کوتاهی یا بطور دائمی ترک کرده و به منطقه­ای دیگر نقل مکان نمایند.این نوع مهاجرت طبیعی و قابل درک است . اما اگرگروهی براساس منافع جمعی، مهاجرت سازمان یافته کرده و بخواهند ترکیب قومیتی و جمعیتی و یا نام یک منطقه خاص را تغییر دهند، این پدیده ناقض حقوق انسانی خواهد بود. مسئولین حق دارند از مردم بخواهند پایبند نظم و قانون باشندودررعایت قوانین و امورات مملکتی بکوشند. ولی حق ندارند که خود را قیم مردم دانسته و ترکیب جمعیتی را یک منطقه را به هم زده و یا نام منطقه را تغییر دهند. چرا که هر قوم و ملتی، از زمان­های دور، قسمتی از این کره خاکی را طبق نیازها و باورهای خودشان (فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی) انتخاب کرده و در آنجا سکنی گزیده­اند که در طول تاریخ این مناطق به نام آن­ها شناخته شده است. به عنوان مثال در کشور ایران: کردستان با کردها - آذربایجان با ترک ها- ترکمن­صحرا با ترکمن­ها- لرستان با لرها- بلوچستان با بلوچ­ها - سیستان با سیستانی ها و غیره شناخته شده­اند. برابر اسناد و مدارک تاریخی، حداقل از هزار سال پیش تاکنون، ترکمن­صحرا زیستگاه ترکمن­ها بوده و به دلیل زراعت و دامپروری از نظر حقوقی نیز سرزمین آن­ها محسوب شده است. لازم به ذکر است یک منطقه جغرافیائی بسادگی و بطور سطحی به یک قوم خاص تعلق نمی یابد. بلکه در آن سرزمین باید تاریخ و سندیت داشته باشد که صد البته با اندکی مطالعه اسناد تاریخی، می توان پی برد ترکمن ها و ترکمن صحرا، از چنین سندیتی برخوردار هستند. «ترکمن­صحرا» به عنوان منطقه تمرکز ترکمن های ایران،از دیر باز محرز بوده و مخالفت با این نام و عبارت به هردلیلی انکار هویت و نادیده گرفتن واقعیت ها ی تاریخی می باشد. هر چند برخی مسئولین به بهانه همگرایی و یکسان سازی ، همه مسائل را با دید کلی و ملی می نگرندولی آنچه روشن است اساسا این تفکر نمی خواهد واقعیت های فرهنگی و تنوع قومی و مذهبی در کشور ایران را بپذیرد و همواره سعی در ادغام خرده فرهنگ ها در فرهنگ غالب دارد. تفکری که ضمن اینکه ناقض یکی از بدیهی ترین حقوق انسانی است یادآور اقدامات  اسدالله علم یکی از منفورترین وزیران دربار پهلوی است.وی با تمام قوا سعی در محو فرهنگ و زبان ترکمنی داشت و برای غصب زمین ها و املاک مردم ترکمن و واگذاری به غیر، از هیچ کوششی دریغ نمی کرد بنابراین لازم است مسئولین دلسوز نظام اسلامی از تفکر و ایده ای که زاییده ذهن حکام پهلوی است دوری جویند تا خاطرات  سران طاغوت در ذهن مردم تداعی نشود . مع الوصف در کمال تعجب یکی از باتجربه ترین مسئولان طی سخنانی در جلسه رسمی شورای اداری شهرستان گنبد استفاده از عبارت ترکمن صحرا را دارای بار قومیتی دانسته ونماینده مردم گنبد را به خاطر کاربرد این عبارت مورد انتقاد قرارداده است. حال فارغ از اینکه چرا نماینده مردم گنبد در مقابل این انتقاد سکوت کرده و از هویت تاریخی منطقه دفاع ننموده است. باید اذعان داشت :

الف ) به همان دلیلی که طی پنجاه سال گذشته مردم ترکمن صحرا به عنوان میزبان با سایر اقوام مهاجر همزیستی مسالمت آمیزی داشته اند و کاربرد عبارت ترکمن صحرا هیچ مسئله ای را ایجاد نکرده، در آینده نیزجای هیچ نگرانی نخواهد بود.

ب ) به فرض محال اگر عبارت ترکمن صحرا بار قومیتی و سیاسی داشته باشد، با همین ذهنیت آیا سایر مناطق قومیتی ایران مثلا آذربایجان ـ کردستان ـ لرستان و بلوچستان و غیره نیز باید تغییر نام دهد ؟

ج ) آیا با ورود و سکونت گروهی مهاجر، هویت و نام و نشان منطقه میزبان باید تغییر کند ؟

د ) به نظر نگارنده هرگونه تلاش و حرکتی برای زدودن هویت قومی یا نام و نشان منطقه، باعث تحریک قومی و مذهبی و تازه کردن دردها و آلام دوران پهلوی خواهد شد .

ه ) با توجه به اینکه ایران اسلامی از فرهنگ ها و زبانها و باورها و قومیت های مختلف تشکیل شده و این گوناگونی و تنوع در کنار هم، چهره زیبائی از جمعیت متکثر را به نمایش گذاشته، نه تنها نباید اقوام را تحریک و تضعیف کرد، بلکه با برجسته کردن تفاوت های فرهنگی و زبانی و اطلاع رسانی همگانی، خواهان احترام به آنها شد . 

در خاتمه اشاره به ذکر سخن مارکوپولو سیاح معروف خالی از لطف نیست .وی در سیاحت نامه خود می نویسد : آیا می دانید که در اینجا نفیس ترین و زیباترین قالی ها بافته می شود ؟

آیا میدانید در اینجا بهترین اسب ها وجود دارد ؟

 «این جایی» که مارکوپولو به آن اشاره میکند کجاست؟

آری « اینجا ترکمن صحراست .»           برداشت ازسایت دانگ آتار

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۴ ، ۲۳:۳۵
aziz ghezel