مطالب گوناگون

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش، دنیای زن ها کاملا متفاوت است، زن اگر سکوت کرد، بدان سکوتش نشانه پایان توست

مطالب گوناگون

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش، دنیای زن ها کاملا متفاوت است، زن اگر سکوت کرد، بدان سکوتش نشانه پایان توست

وقتی مردان حرمت مرد بودنشان را بدانند و زنان شوکت زن بودنشان را مردان همیشه مرد میمانند و زنان همیشه زن و آنگاه هر روز ، نه روز "زن" و نه روز "مرد" بلکه روز "انسان" است.


آخرین نظرات

۱۸۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

وامبری در سال 1281 ه.ق در سفرنامه خود در خانات آسیای میانه در مورد تقسیمات عشیرتی ترکمن ها چنین می نویسد: ترکمن ها بنابر قدیمی ترین روایات خود نژادهای مختلف خود را خلق (به زبان عربی مردم) می نامند و این خلقها را چنین اسم گذاری کرده اند:
1- چاودور 2- ارساری (ارزاری) 3- 
یموت 4- قره 5- سالور 6- ساریق 7- تکه 8- گوگلان

یموت
یموت ها از نسل یموت، فرزند قلمی فرزند بردی فرزند اغورجیک هستند. یموت دارای سه پسر به نام های قتلی تمور، جد مشترک یموت های گرگان و اوتلی تمور، جد مشترک یموت های خیوه و اوساق بود. یموت هایی که در ایران زندگی می کنند از یموت های گرگان هستند.
یموت ها به دو دسته چمور و چاروا تقسیم می شوند. چمور یا کشاورزان قبیله مقر ثابتی دارند و چادر های خود را به ندرت انتقال می دهند و اگر انتقال بدهند، در حدود معین است.
چاروا یا بادیه نشین، بنا بر فصول سال محل چادرشان را تغییر می دهند تا برای گله و اسب و شتر خود چراگاه پیدا کنند، چارواها چون در محل ثابتی توقف نمی کنند و غالبا دور از یکدیگر زیست می کنند. معمولا در طرف شمال در حدود اترک به سر می برند و غالبا به خاک روسیه می روند ولی باز به گرگان و نواحی اترک بر می گردند تا محصولشان را درو کنند و در زیرزمینها انبار کنند. یموت ها اکنون در صحرای گرگان، حدود استرآباد و برخی در خوارزم ساکنند.

یموت
- جعفربای - یارعلی
- جعفربای - نورعلی
- آتابای

جعفر
بای- یارعلی:
1- اونق توماچ 2- ایری توماچ 3- چوگان 4- پورقاز 5- آق 6- کل 7- کوسلی 8- قزل 9- سقالی

جعفربای- نورعلی:
1- کم 2- کر 3- کرد 4- قرنجیک 5- پانق 6- ایگدر 7- کلته 8- اقورجلی

آتابای:
1- صحنه 2- سقّی 3- یامپی 4- ساریجه لی 5- کسه 6- محمد انلق 7- کسه حلقه 8- دوگونجی 9- طعنه 10- قنقرمه 11- قولّر 12- قراداشلو

گوگلان
بنا به روایت، گوگلان ها در موقع حمله مغول، قای نامیده می شدند که مشتق از نام قای خان پسر گون خان، پسر اغوز خان پسر قراخان مشرق است.
در زمان پادشاهی سلاطین سیمجور، آنها به سرزمین کنونی کوچانده شدند. بعد از ویران کردن مشهد و متفرق ساختن سکنه آن بعضی از یموت های ایگدر و بهلکه در نزدیکی خرابه های آنجا رحل اقامت افکنده، ناچار بودند که از آب باتلاق بیاشامند، زیرا که مسیر نهر اترک را در نزدیکی چات بوسیله سد بسیار محکمی تغییر داده بودند، در ساختن این سد قیر و سرب زیاد بکار بردند. ترکمن ها تلاشهای بیهوده ای برای خراب کردن سد می کردند. در روایات آمده است که مردی سوار بر اسب لنگ خاکستری نزد ترکمن ها آمده بود. این شخص ناشناس به آنها گفت که آتش فروزانی در پشت سد روشن کنند تا سرب و قیر آب شده بعد با نیزه های خود سنگ ها را تکان دهند تا آب سد جاری شود و سپس می توانید سد را در هم بشکنید. ترکمن ها این مرد سوار بر اسب را که سرسبزی برای آنها آورده بود به اختصار گوگلان می خوانند.

گوگلان
1- چاقر 2- بیگدلی 3- قایی 4- قره بالکان 5- قوروق 6- بایندر 7- یانگاق 8- گرقز 9- زن گریق 10- آی درویش


سالور
طایفه سالور نظر به قوت و غلبه سایر قبایل به جهتی دیگر در هیچ جا مرتع و مکان مخصوصی نداشته اند و به طور اضطرار در چهارجو و برخی اراضی خشک ترکستان گذران می کردند، تا آنکه اندک اندک خود را به خراسان کشیده به اتفاق ایل ساروق در پایین رودخانه مرغاب در مرو زندگی می کردند. سالورها در ترکمنستان زندگی می کنند و گروهی از آنها در خراسان نیز ساکن اند.

سالور
- یلواج
1- یاشن 2- تیشی 3- سفر 4- اردو خوجه

- قهرمان
1- علم 2- گرجیکلی 3- بی بلاغی

- آنا بولاغی
1- یادشی 2- بخارا 3- باقاشت لوره 4- تیمور

ساریق
سالور غازان بابا ترکی دلیر و صاحب شوکت بوده است به همین جهت به دست بعضی از عشایر ترکستان که با او طرف معامله بوده اند، کشته می شود. از او چار پسر به نام های ارسای، سالور، یموت و تکه باقی می ماند.
پسران چهارگانه در مقام خونخواهی پدر برآمده با قبایل ترکستان جنگها کردند و دختری از طایفه اوزبک به اسیری آورده و او را برای تکه عقر بستند و از تکه پسری به نام یالقامش متولد شد که جد طایفه ساروق محسوب می شود. (ساریق ها از ترکمن های ایران نیستد.)

ساریق
- خراسانلی
1- بدنگ 2- خجالی 3- قزل 4- حسینعلی

- بیراج
1- قانلی باش 2- قولجا 3- شوجان

- سوخته
1- تاپیر 2- موماتاق 3- کرد 4- قدیر

- آلاشا
1- خجک 2- بقاجا 3- حسین قره 4- سعد 5- اقنسیز

- هرزقی
1- یرقی 2- جانی بک 3- قرما 4- جاتان 5- جایاقی

تکه
تکه سه پسر داشته اقتمش، تقتمش، یالقامش. اولاد اوقتمش و تقتمش اکنون در مرو و آخال مسکن دارند و یالقامش، اسم اصلی اش ساروق است که به علت زردی چهره به این اسم معروف گردید و اولاد او نیز به ساروق مشهورند.
تکه ها نیز مانند یموت ها گروه گسترده یی هستند و به دو بخش تکه های خیوه و تکه های آخال معروف هستند که تکه های ساکن ایران از تکه های آخال هستند.

تکه
- اقتمیش
1- قلت شو 2- سلطان سیز 3- سیجمز 4- قره احمد

- بخشی
1- کرساغری 2- آلاجا گوز 3- تاشا جاک آق صفی 4- گوه 5- مارسی 6- ذاکر 7- قاضی لر 8- پررنگ قپاز

- تقتامیش
1- برق برون امان شاه 2- گوگچه بیک 3- قره 4- قنگوری 5- خار 6- یوسف 7- جازی 8- آریق قاراجا

ارساری
ارساری ها در سواحل رود جیحون در محلی که مشهور به لب آب است سکونت داشتند و زمانی نزد امام بخارا خدمت می کردند.
ارساری ها نیز ترکمن هایی هستند که در ترکمنستان زندگی می کنند.

منبع :
 سیری در تاریخ ترکمن - مایسا ایری

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۲۲
aziz ghezel

ترکان در حدود نه قرن قبل از میلاد مسیح در نواحی ترکستان، غرب چین، جنوب مغولستان، شمال خزر و ایران قدیم می زیسته اند. آنها امپراطوری بزرگی به نام گوگ ترکها که مقرش در ارخون بود تشکیل دادند.
نخستین فرمانروای آنها بومین نام داشت. ترکها بعدها به دو دسته ترکان غربی و ترکان شرقی تقسیم شدند (552 میلادی)، سپس آنها با هم متحد شدند و بزرگترین امپراطوری را در تاریخ آسیا بوجود آوردند که در بعضی از تواریخ اسلام از آنها به نام های یأجوج و مأجوج، خزرها، سکاها و ... نام برده اند. از ترکان غربی به نام های هونها و بجناک ها و از ترکان شرقی به نام های طفقاچ ها و باشقیردها و خزرها نام برده شده است. ترکان شرقی باز به دسته هایی چون اوغوزها، قره قالپاق ها، غوزها، قزاق ها، ازبک ها، قیرقیزها و تاتارها تقسیم شده اند.
ترکمن های فعلی از اوغوزهای شرقی و ترکان آذربایجان از اوغوزهای غربی هستند. تعدادی از این ترکان در قرون اولیه اسلامی از جنوب مغولستان و غرب چین به طرف جنوب سرازیر شدند، این گروه از مهاجران ترک، همان اوغوزها یا غوزها بودند که بعدها به ترکمن معروف گردیده اند و به علت طبیعت نابهنجار ینی سئی و ویرانی ناحیه شمال مجبور به مهاجرت و ترک موطن کردند و بر آن شدند که پس از گذشتن از رودخانه آمو دریا و سیر دریا، قره قوم، قزل قوم و دشت قبچاق در حدود ترکمنستان و ترکمن صحرای فعلی ماندگار شوند.
امروزه در شمال خراسان، در درشت ترکمن صحرا، منطقه وسیعی از خاک ترکمنستان، در قسمت زیادی از افغانستان و چین زندگی می کنند.

ترکمن ها از آدم تا اغوزخان
حضرت آدم نخستین انسان روی زمین بود. بعد از وی شیث بزرگترین پسر او، جانشین وی و پیامبر شد. او در حدود 912 سال زندگی کرد. انوش فرزند وی پس از پدر رهبر و پیامبر شد. سپس قینان و پس از او مهلائیل فرزند قینان رهبر و پیامبر بود و در زمان او فرزند آدم زیاده شده و در منطقه وسیعی پراکنده شده بودند. او در شهر سور در بابل زندگی می کرد و مردم در آن زمان در کوه ها و جنگلها می زیستند.
مهلائیل از آنها خواست که روستاها و شهرها را بنا کنند و به کشاورزی بپردازند، پس مردم به کاشتن گندم و جو همت گماشتند. بعد از او پسرش بارد یا ادریس رهبری کرد و بعد از وی نیز پسرش اخنوش پیامبر مردم شد و پس از او متوشلخ و پس از او لامق و پس از لامق حضرت نوح (ع) رهبری مردم را بر عهده گرفت. حضرت نوح دارای سه پسر به نام های یافث، سام و حام بود.
یافث جد مشترک ترک ها و زردپوستان است که در شمال زندگی می کردند. سام که در خاورمیانه می زیست جد اعراب و ایرانیان است و حام نیز که در هندوستان به سر می برد، جد سیاه پوستان است. بنابراین این سه برادر جد مشترک تمام انسان های امروزی هستند. یافث دارای هفت پسر بود که یکی از آنها ترک نام داشت و جد تمام ترک هاست. ترک چهار پسر داشت، تونگ یکی از پسران او دارای فرزندی به نام الیجه خان بود، دیب باقوی خان پسر او، پدر گوگ خان بود. او نیز پسری به نام آلینجه خان داشت که دارای دو پسر به نام های مغول و تاتار بود که به ترتیب اجداد مغول ها (زرد پوستان) و تاتارها هستند. مغول چهار پسر به نام های قراخان، آورخان، گورخان و گوز خان داشت. قراخان پس از ازدواج صاحب پسری به نام اغوز خان شد که جد مشترک ترکمن هاست.
پس از فوت اغوز، گون خان پسر بزرگ او جانشین وی شد، طوایف گوگلان از نسل دو پسر او و دو پسر دیگر اغوز، آی خان و یلدوز خان هستند. ترکمن ها عقیده دارند که دو گروه ترکمن که در ایران به سلطنت رسیدند یعنی سلجوقیان و غزنویان از نسل گون خان بوده اند. گروهی از ترکمن ها نیز به اولاد مشهوراند.
آیرونز آنها را قبایل مقدس می نامد. این گروه به چهار قسمت تقسیم می شود که هر کدام از آنها خود را فرزندان یکی از خلفای راشدین (رضی الله عنه) می دانند.
عده ای از مورخین معتقدند که اغوزها اجداد تمام ترک های: اغوز، اویغور،اونق، قارلوق (که غزنویان از این قوم بودند)، قوتلون، قیماق، قرقیز، ختائی، قیچاق، تاتار، ترکمن، ازبک، سلجوق، قره قوینلو، آق قوینلو، صفوی، افشار و قاجار هستند.


منبع
سیری در تاریخ ترکمن - مایسا ایری

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۴۸
aziz ghezel


سلطان محمد فاتح هفتمین و قدرتمندترین سلطان از تبار ترکمنان عثمانی میباشد
در سال 1453 میلادی سلطان محمد فاتح با تجهیز و تدارک سپاهی بزرگ و مجهز و دلاور رهسپار فتح بزرگترین و قویترین پایگاه مسیحیت و ابرقدرت روم شرقی یعنی شهر قسطنطنیه(استانبول فعلی) شده و این شهر را پس از 53 روز محاصره و رشادت بینظیر که شرح آن در این مجال اندک ممکن نیست , فتح نموده و امپراتور روم نیز بهمراه عده ی بیشماری از جنگجویان و شوالیه های منتخب کشته میشود و پس از 2000 سال پرچم اسلام بر فراز این شهر به احتزاز در آمده و افتخاری دیگر برای ملت ترکمن اینکه اولین اذان پس از فتح قسطنطنه توسط یک جوان دلاور ترکمن بر فراز بلندترین بنای شهر به صدا در میآید , در وصف شکوه و قدرتمندی شهر قسطنطنیه همین بس که در آن زمان نقل قولی رایج بوده به این مضمون که اگر همه ی جهان یک دولت شود قسطنطنیه پایتخت آن خواهد بود . با توجه به وعده ی پیامبر اسلام مبنی بر اینکه فاتحان قسطنطنیه-روم بهترین سرداران و سربازان اسلام هستند , سلاطین و امرای بسیاری از صدر اسلام تا آن زمان برای تحقق وعده ی نبوی و کسب این افتخار بزرگ اقدام به محاصره ی این شهر نموده بودند که بالاخره این افتخار نصیب سردار و سلطانی از تبار پاک ترکمن شد . نمایان شدن مزار مطهر ابو ایوب انصاری صحابه ی معروف و بزرگ پیامبر اسلام که در اصنای اولین محاصره ی این شهر در سال 51 هجری به شهادت رسیده و در پای دیوار دفاعی شهر به خاک سپرده شده بود از دیگر وقایع بزرگ این حماسه میباشد . سلطان محمد فاتح از نظر شخصیتی و به نص تاریخ همانند همه ی اجداد ترکمن فردی شجاع , دانشمند , معتقد و پرهیزگار بوده و رفتار انسانی وی با مردم و اسرا برگ زرینی در فتوحات و جنگهای تاریخ میباشد . این جنگ و فتح بزرگ یکی از وقایع مهم و عوض کننده ی مسیر تاریخ جهان میباشد . در این پیکار و فتح بزرگ تعداد زیادی از دلاوران , امرا وبزرگان ترکمن و غیر ترکمن به شهادت میرسند . روحشان شاد و یاد و نامشان گرامی .



۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۳۴
aziz ghezel

یکی بود یکی نبود.غیر از خدا هیچ کس نبود.

در زمانهای قدیم مردی پسر کچلی داشت. کچل از صبح تا شب توی خانه لم می‌داد و می‌خوابید اگر هم بیرون می‌رفت و می‌خواست قاطی دیگران بشود و بازی کند، مردم سر به سرش می‌گذاشتند و تا می‌توانستند اورا اذیت می‌کردند و به باد تمسخر می‌گرفتند و گاهی هم سر کچلش را مثل طبل می‌کوبیدند. به همین خاطر کچل از خیر بیرون رفتن گذشته و خزیده بود گوشه اتاق و هیچ وقت توی ده آفتابی نمی‌شد.

کچل از بس توی خانه مانده‌ بود، خسته شده بود و دلش لک زده بود برای بازی و تفریح و بیرون رفتن. نمی‌دانست تا کی باید خودش را توی خانه قایم بکند و دور از چشم دیگران باشد.

پس درد دلش را برای پدر پیرش تعریف کرد. پیرمرد هم به او پیشنهاد کرد که بهتر است چوپان ده بشود و صبح به صبح گاوهای مردم را جمع کرده و ببرد به صحرا و دشت و موقع شب برشان گرداند. آن وقت کسی او را نمی‌بیند و او می‌تواند در صحرا تا دلش بخواهد بماند و بازی بکند.

کچل که چاره دیگری نداشت، قبول کرد و چوپان ده شد. صبح به صبح قبل از طلوع آفتاب، گاوهارا جمع می‌کرد و می‌برد به صحرا و ولشان می‌کرد تا برای خود بچرند و  خودش هم به تنهایی به بازی و تفریح مشغول می‌شد. او این ‌قدر در صحرا می‌ماند تا شب می‌شد و آنگاه از تاریکی شب استفاده می‌کرد و دور از چشم دیگران گاوها را به ده برمی‌گرداند.

یک روز که کچل در صحرا گاوها را به حال خود رها کرده بود و خودش هم که دل و دماغ بازی نداشت، گوشه‌ای کز کرده و از تنهایی دلش گرفته بود، ناگهان دید که پیرمردی دارد طرفش می‌آید.

کچل از اینکه می دید بعد از مدتها یک هم صحبت پیدا کرده است خوشحال شد. پیرمرد کچل را دید و گفت: «چی شده پسرم! چرا غصه می‌خوری؟»

کچل گفت: « اگر من غصه نخورم کی غصه بخورد؟! می‌بینی که یک تار مو در سر ندارم. کله کچل، شده بلای جانم . به خاطر آن نمی‌توانم توی ده آفتابی شوم. مردم همینکه چشمشان به من افتد، دنبالم راه می‌افتند و مسخره‌ام می‌کنند و الم شنگه‌ای راه می‌اندازند که بیا و تماشاکن. از این جهت به ناچار چوپان ده شدم و تک و تنها مانده‌ام.»

پیرمرد گفت این‌که غصه خوردن ندارد ! تو تنها می‌توانی از کچلی رهایی یابی بلکه می‌توانی با عاقل‌ترین و زرنگ ‌ترین دختر هم ازدواج بکنی!»

کچل که فکر می‌کرد پیرمرد دستش می‌اندازد، از حرف او خنده‌اش گرفت و قاه‌قاه ‌خندید و گفت: «پدرجان، دختر عاقل پیشکش. من اگر از کله کچل خلاص شوم و بتوانم راحت زندگی کنم، هنر کرده‌ام. چون هرچه می‌کشم از دست این سر بی‌صاحب می‌کشم.»

پیرمرد لحظه‌ای به فکر فرو رفت و گفت: «پس من راهی به تو نشان دهم که هم از دست کله کچل خلاص شوی و هم با دختری عاقل و زرنگ ازدواج کرده، صاحب زن و بچه هم بشوی.»

پیرمرد در ادامه گفت: «اگر به حرفهای من خوب گوش بدهی. و موبه مو به آن عمل کنی، به زودی به تمام آرزوهایت خواهی رسید و زندگی جدیدی را آغاز خواهی کرد.»

کچل که کنجکاو شده بود، گفت: «ای پیرمرد!  اگر گره مشکلم با گفته‌های تو باز بشود، حاضرم با جان و دل به آن گوش بدهم و عمل کنم. تا از این وضع فلاکت بار خلاصی یابم.»

پیرمرد گفت: «پس خوب گوش کن!»

بعد به کوه بلندی اشاره کرد و گفت: «در پشت آن کوه بلند چشمه‌ای با آب زلال و گوارا جاری است. هر روز سه تا دختر در شکل کبوتر به آن چشمه می‌آیند و از جلدشان بیرون آمده، وارد چشمه می‌شوند تا خود را با آب زلال بشویند. وقتی آنها وارد چشمه شدند، تو باید جلد یکی از آنها را برداری و گوشه‌ای پنهان شوی. آنها بعد از آنکه از چشمه بیرون آمدند، دنبال جلدشان می‌گردند، در آن موقع تو خودت را نشان می‌دهی. دختری که جلدش در دست تو است خواهش می‌کند که جلدش را برگردانی و تو می‌گویی به شرطی جلدت را می‌دهم که آرزوهای مرا براورده کنی. دختر فوری قبول می‌کند که آرزوهای تو را برآورده کند. ولی نباید گول او را بخوری. او باید به هفت جدش قسم بخورد که آرزوهای تو را برآورده کند. چون او یک دختر معمولی نیست، بلکه طلسم شده است و خیلی عاقل و زرنگ است و جادوگری هم بلد است. اگر بتوانی به هفت جدش قسمش بدهی طلسم او شکسته می‌شود و گرنه کارت زار خواهد بود. هنوز پیرمرد حرفش را تمام نکرده بود که کچل به طرف کوه بلند به راه افتاد. رفت و رفت تا به بالای کوه رسید، دید که چشمه‌ای زیبا با آب زلال مثل اشک چشم از دل کوه جاری است. فوری به گوشه‌ای رفت و پنهان شد و منتظر کبوتران نشست. انتظار کچل زیاد طول نکشید، سه کبوتر پروازکنان آمدند و در کنار چشمه به زمین نشستند. این ور را نگاه کردند، کسی را ندیدند، آن ور را نگاه کردند، کسی را ندیدند وقتی خیالشان راحت شد که کسی آن اطراف نیست. از جلد کبوتر بیرون آمدند و شدند سه تا دختر که یکی از دیگری زیباتر بود. بعد با خنده داخل چشمه رفتند. کچل مات و مبهوت مانده بود و توان حرکت نداشت. یادش رفته بود که به چه منظوری آنجا آمده است.

کمی که گذشت کچل به خود آمد. پس پرید و یکی از جلدها را برداشت و پنهان شد و منتظر دخترها نشست که کی از چشمه بیرون می‌آیند.

کمی بعد دخترها بی‌خبر از کچل ، خنده و شوخی کنان از چشمه بیرون آمدند و به طرف جلدشان رفتند، تا دوباره به شکل کبوتردر بیایند و بروند. ولی دیدند که یکی از جلدها نیست نگران شدند و دوتای دیگر ترسان ترسان جلدشان را برداشتند و آن را پوشیدند به شکل کبوتر شدند و پرواز کنان رفتند.

دختر سومی که جلدش گم شده بود، ماند حیران و سرگردان که چه کنم، چه نکنم که در همین موقع کچل جلد کبوتر به دست رفت پیش دختر.

دختر وقتی دید که جلدش دست کچل است، از او خواهش کرد که جلدش را به او برگرداند.

کچل گفت: «جلدت را به شرطی به تو می‌دهم که آرزوهای مرا برآورده کنی!»

دختر فوری گفت: «هر آرزویی داری بگو تا آن را برآورده کنم.»

کچل گفت: «یکی از اینکه سرکچلم را درمان کنی، و دیگر اینکه زن من بشوی.»

دختر خندید و گفت: «باشد!  آرزوهایت را برآورده می‌کنم. تو فعلاً جلد مرا بده، دارم سرما می‌خورم.»

کچل نزدیک بود جلد را به او بدهد که یادش آمد دختر هنوز به هفت جدش قسم نخورده است، پس گفت: «اول باید به هفت جدت قسم بخوری تا آرزوهای مرا برآورده کنی آن وقت جلدت را پس می‌دهم.»

دختر دید بد جایی گیر کرده است، گفت، «مگر حرفهایم را باور نداری؟»

کچل گفت:«باور دارم ولی دوست دارم قسم بخوری تا بهتر باور کنم.»

دختر که دید راه چاره‌ای ندارد، به هفت جدش قسم خورد. قسم خوردن همان و جلدش به خاکستر تبدیل شدن همان، و شد دختر عاقل و زرنگی که دیگر هوس جلد کبوتر و کبوتر شدن از سرش بیرون رفت. کچل هم از کچلی خلاصی یافت و دختر را به عقد خود درآورد و به خانه‌شان آورد.

بعد از چند روز دختر رو به کچل کرد و گفت: «دیگر لازم نیست چوپانی ده را بکنی و از صبح تا شب در صحرا آواره باشی من یک سگ شکارچی، یک اسب تندرو و یک تفنگ خوب دارم. آنها را به تو می‌دهم،  تو با آنها به شکار برو و ارباب خودت باش.»

کچل که از چوپانی خسته شده بود، قبول کرد و شکارچی شد. یک روز که کچل برای شکار بیرون رفته بود، پادشاه هم با نوکرانش به شکارگاه آمده بود.

در شکارگاه نوکران پادشان خرگوشی را نشان کرده بودند و به دنبالش می‌دویدند. خرگوش فرارکنان به طرف کچل رفت و کچل هم بی‌معطلی آن را به دام انداخت.

نوکران پادشاه وقتی دیدند که کچل خرگوش را شکار کرده است، به طرفش رفتند و گفتند که شکار مال آنها بوده و او حق نداشته آن را شکار کند. حالا باید آن را پس بدهد!

کچل خرگوش را توی توبره‌اش انداخت و گفت:«این چه حرفی است که میزنید، شکار، شکار است دیگر. مال من و تو ندارد، شما که نتوانستید شکارش کنید. حالا من شکارش کردم و به هیچ کس هم نمی‌دهم.»

دعوای کچل و نوکران پادشاه که بالا گرفت، پادشاه با شنیدن سر و صدای آنها، خود را دوان دوان به آنجا رساند و علت دعوا را پرسید.

کچل ماجرا را از اول تا آخر برای پادشاه تعریف کرد.

پادشاه وقتی اسب سفید، سگ شکارچی و تفنگ کچل را دید از خیر خرگوش گذشت و به فکر راه چاره‌ای افتاد که آنها را از دست او بیرون بیاورد.

پس رو به کچل کرد و گفت: «ای جوان خرگوش مال خودت، اما یک شرط!»

کچل گفت: «به چه شرطی؟»

پادشاه که جادوگری هم بلد بود، گفت: «من فردا جایی پنهان می‌شوم، اگر تو بتوانی مرا پیدا کنی، تمام وسایل شکارم مال تو. بعد هم تو پنهان می‌شوی و اگر من هم بتوانم تو را پیدا کنم، تمام وسایل شکارت مال من!»

کچل ناچاراً قبول کرد و با ناراحتی به خانه‌اش برگشت. وقتی زنش علت ناراحتی‌اش را پرسید، او تمام ماجرا را برایش تعریف کرد. زن کچل هم که جادوگری سرش می‌شد، گفت: «اینکه غصه خوردن ندارد. من به تو کمک می‌کنم که چطوری پادشاه را پیدا بکنی.»

کچل که فکرش به جایی قد نمی‌داد، گفت: «آخه چطوری؟!»

زن گفت: «فردا که به قصر پادشاه می‌روی، یک گله گوسفند و یک قوچ سفید خواهی دید. تو کاری به کار گله نداشته باش. مستقیم برو پیش قوچ و رو به او بگو: «ای قبله عالم! پادشاه بزرگ! چرا خودت را به شکل قوچ درآوردی؟ خواهش می‌کنم زودتر به شکل اولت در بیا که خیلی دلم برایت تنگ شده است.»

زن ادامه داد گفت: «یادت باشد که قوچ همان پادشاه است که طلسم شده. با حرفهای تو طلسم قوچ شکسته می‌شود و پادشاه به شکل اولش در می‌آید. ولی یادت باشد که کلمات را درست بگویی. مبادا اشتباه کنی و کلمات را جا به جا بگویی.

آنوقت نمی‌توانی طلسم قوچ را بشکنی و پادشاه را پیدا کنی و مجبور می‌شوی تمام وسایلت را  تحویل پادشاه بدهی.»

فردای آن روز کچل برای پیدا کردن پادشاه، به قصر رفت .  همین که وارد شد دید که یک گله گوسقند و یک قوچ سفید به طرفش می‌آیند. کچل از میان گله گوسفند گذشت و پیش قوچ سفید رفت و رو به او گفت: «ای قبله عالم! پادشاه بزرگ! چرا خودت را به شکل قوچ درآوردی؟ خواهش می‌کنم زودتر به شکل اولت در بیا که خیلی دلم برایت تنگ شده است.» هنوز حرف کچل تمام نشده بود که طلسم قوچ شکسته شد و پادشاه به شکل اولش درآمد.

پادشاه وقتی دید که شرط اول را باخته است. تمام وسایل شکارش را به کچل داد و گفت: « حالا نوبت شماست که پنهان بشوی. تا فردا فرصت داری هر جا که بخواهی خودت را قایم کنی. من فردا می‌‌‌آیم تا تو را پیدا بکنم.»

فردای آن روز زن کچل، کچل را به قالی زیبایی تبدیل کرد و آن را توی اتاق پهن کرد.

پادشاه برای پیدا کردن کچل به خانه او آمد. زن کچل از او به گرمی استقبال کرد و روی همان قالی نشاند.

پادشاه هرچه به این ور و آن ور نگاه کرد و وردی زیر لب زمزمه کرد، خبری از کچل نشد که نشد. آخر سر از جایش بلند شد و به گوشه کنار اتاق سرک کشید ولی باز هم خبری از کچل نبود.

پادشاه وقتی از پیدا کردن کچل نا‌امید شد. دوباره برگشت و روی همان قالی نشست و رو به زن کچل کرد و گفت: «من شرط دوم را هم باخته‌ام. حالا به شوهرت بگو که هر کجا پنهان شده است بیرون بیاید.»

پادشاه هنوز حرفش تمام نشده بود که قالی زیرش کشیده شد و او چند بار در هوا معلق خورد و بعد با سر به کف اتاق افتاد و قالی به کچل تبدیل شد.

پادشاه که خیلی ترسیده بود، پا به فرار گذاشت و به قصرش پناه آورد و هنوز هم که هنوز است، هر وقت قالی یا فرشی را می‌بیند از ترس پا به فرار می‌گذارد.

از آن روز به بعد پادشاهان با ترس و لرز سلطنت می‌کنند و هر لحظه می‌ترسند که زیر پایشان خالی شود و تاج و تختشان بر باد برود.                 افسانه ای ازعبدالصالح پاک

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۰۲
aziz ghezel

بدان که محبّت خدای تعالی مقامی بلند است، و نهایت مقامات است. و غایت کمال بنده آن است که دوستی خدای تعالی بر دل وی غالب شود، و همگی دل وی را فرو گیرد. و اگر همگی دل را فرو نگیرد، باری چنان باشد که دوستی خدای غالب تر بود از دوستی چیزها دیگر که نجات بنده در این است. و لذت و راحت در آخرت بر قدر دوستی خدا خواهد بود؛ هر که را زیاده باشد، زیاده بود؛ و هر که را هیچ نباشد، هیچ نبود. رسول- علیه السلام- میفرماید که ایمان هیچ کسی درست نیست تا آن گاه که خدای را و رسول خدای را از همه چیزها دوستتر نگیرد. و از رسول- علیه السلام- سؤال کردند که ایمان چیست؟ -فرمود که دوستی خدای و دوستی رسول خدای. و رسول- علیه السلام- همیشه این دعا میکرد: «اللهم ارزقتی حبّک وحب من یحبّک و حب عمل یقربنی الی حبّک».

ای درویش! محبّت خدای تعالی از معرفت خدای تعالی پیدا میآید. هر که را معرفت خدای تعالی باشد، البته او را محبّت خدای تعالی بود؛ و محبّت خدای تعالی بر قدر معرفت خدای تعالی باشد. اگر معرفت بکمال بود، محبّت هم بکمال باشد؛ و چون محبّت بکمال باشد، لذت و راحت در آخرت هم بکمال باشد.

ای درویش! معرفت خدای تعالی اصل است، و بنای چندین مقامات بر وی است. اگر معرفت خدای تمام حاصل شد، باقی مقامات که بنا بر وی است، آسان گشت؛ بلکه باقی مقامات جمله حاصل شد؛ و شک نیست که این چنین است، از جهت آن که سالک چون یک قدم در معرفت نهاد در هر مقامی یک قدم نهاد. چون معرفت تمام شد، جملۀ مقامات که بنا بر وی است تمام شد. و این سخن بغایت خوب است. در معرفت میباید کوشید، که باقی خود حاصل شود الا اخلاق، که اخلاق از معرفت پیدا نیاید، کسب اخلاق بطریقی دیگر است. هریک عالمیاند، اخلاق عالمی است و معارف عالمی است. بسیار کس را باشد که معارف باشد و اخلاق نباشد، و بسیار کس را بود که اخلاق بود و معرفت نبود. هر که را دو بود، او بکمال باشد.

تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم، غرض ما بیان محبّت حق تعالی بود.

ای درویش! تا دوستی خدای تعالی همگی دل بنده را فرو نگیرد، بنده یک جهت و یک قبله نگردد. و تا بنده یک جهت و یک قبله نشود، حاضر نگردد و با خدای نتواند بود.

ای درویش! خدای با بنده است، بنده میباید که با خدای باشد، تا کمال بنده بود. تا دوستی خدای همگی دل بنده را فرو نگیرد، بنده با خدا نتواند بود. و چون بنده با خدا باشد، اگر نماز گذارد، بحضور گذارد و اگر تسبیح گوید، بحضور گوید و اگر صدقه دهد باخلاص دهد. با خدای بودن هنرهای بسیار دارد، و بی خدای بودن عیبهای بسیار دارد. و هر طاعتی که نه بحضور بود، آن طاعت صورتی باشد بیجان و صورت بیجان را قدری نباشد. کار حضور دل دارد: «لا صلوة الا بحضور القلب». هرکه در مدت عمر سجدهئی بحضور کرد، کار خود تمام کرد و هر که در مدّت عمر هر روز هزار رکعت نماز بیحضور کرد، هیچ کار نکرد. طریق بدست آوردن حضور هیچ طریقی دیگر نیست الا دوستی خدای. چنان که معرفت اصل چندین مقامات است، محبّت خدای تعالی اصل چندین مقامات است.

برگرفته از کتاب : انسان کامل - عزیزالدین نسفی

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۳۹
aziz ghezel


چه سرزمینی است - از دریای خزر تا رود جیحون
صحرایش جولانگاه باد ترکمن - و کوه قره داغ جوشش آور سیل ترکمن است
غنچه های این سرزمین سیاهی چشمان من است

در جای جای صحرا
اشتران نر و مادینه، در جنب و جوشند  - سایه های روح نوازش ستودنیست
گلهای رنگارنگ شکفته در ییلاقش
و دشت غرق ریحان ترکمن چه دیدنیست

پریانش با جامگان رنگارنگ در گشت و گذارند
و رایحه خوش عنبر به هر سو افشان است  
   صاحبان این سرزمین با شکوه  - که ایل ترکمن در آن مأوا گزیده
بزرگان و ریش سفیدانند

مردان ایل سربلند و سرمست
همزادگان «گوراوغلی»
از نسل جوانمردان   - و دست هیچ شکارگری در دشت و دمن
به شیر مرد ترکمن نمی رسد

همگان یکدل و یکصدایند
اگر باران فرود آید  -  زمین و صخره ها را آب فراخواهد گرفت
و در آن روز که تمامی ایلها دور یک سفره گرد آیند
بخت ترکمن اوج خواهد گرفت
سوار بر اسب که می شود غوغایی در دلش بپاست
از نیم نگاهش کوهها به لعل مبدل می شود
و دریایش آمیخته با سیلی از عسل
و هیچ سدی هجوم سیلش را بر نمی تابد

در روز رزم خوار و زار نمی ماند
به نفرین و شور چشمی، گرفتار نمی ماند  - با جدایی از بلبل زرد رخسار نمی ماند
و گلهایش جاودانه عنبر می افشاند

ایلها و قبایل بی شمار یاران او
اقبال و نور حق همراهشان
جنگجویانش سوار بر اسب رهسپار میدان رزمند
سرشار پیروزیست نبردهای ترکمن

سرافراز و پیروز
بی حسرت و سوز  -  صخره ها را درهم شکسته
بندها را از هم گسسته، به پیش می رانند
و مختومقلی چشم دوخته بر آنان
با دلی لبریز از سخن
چون زبان ایل ترکمن سخن می ران

ترجمه به فارسی:
عبدالرحمن دیه جی

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۱۰
aziz ghezel

کاهش فشار خون : آتنولولول ، آملو دیپین ، کاپتو پریل ، انالا پریل ، کلروتیازید ، دیلتیازم ، پروپرانول ، پرازوسین ، متیل دوپا ، لازیکس

ضد اضطراب : آلپرازولام ، کلر دیازپوکسید ، کلونازپام

ضد افسردگی : سیتا لوپرام ، ایمی پرامین ، هالو پریدول ، نور تلیپتلین

درد گوارشی : سایمتادین ، رانیتیدین ، بلادونا ، کلینیدیوم سی ، امپرازول

کاهش چربی خون : آترو استاتین ، سری واستادین ، جم فیبروزول

اسهال و دل پیچه : بیسموت ، دیفنوکسیلات ، هیوسین

ضد تشنج : کار با ماز پین ، دیازپام ، فنو باربیتال

حساسیت فصلی : لورتادین ، آنتی هیستامین ، سیترزین

آنتی بیوتیک : ایمی پنم ، سفالوزین ، سفتریاکسون ، سفتازیدیم ، جنتا مایسن ، پنی سیلین ها

ضد خارش : کالامین سی ، پرو متازین ، آنتی هیستامین ها

تنظیم ضربانات قلبی : پروپرانول ، دیگوکسین

ضد تهوع : پرومتازین ، دیمن هیدرامین ، ب 6 ، لوپرامید ، پلازیل ، بیسموت

ضد سرفه : دیفن هیدرامین ، کتو دیفن ، اکسپکتورانت ، سیتریزین

دیابت : گلی بن گلامید ، انسولین ، متفورمین



*به علت تداخلات دارویی و عوارض ناگوار آنها از مصرف سرخود دارو جدا خودداری فرمایید .

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۵۲
aziz ghezel


 یا شب‌میزی به حالتی گفته می‌شود که در سنی که معمولاً هم سن و سالان بیمار می‌توانند خود را کنترل کنند، شخص به طور غیرارادی در هنگام خواب ادرار می‌کند. اگر از ابتدای تولد هنوز کودک در شب ادرار می‌کند به این حالت شب ادراری اولیه (PNE) می‌گویند. اگر کودک شب ادراری نداشته و بعداً دچار آن شده به آن شب ادراری ثانویه (SNE) گویند. بیشتر دختران تا سن ۶ سالگی و بیشتر پسران تا سن ۷ سالگی از این حالت خارج می‌شوند. تا سن ۱۰ سالگی نزدیک به ۹۵٪ از کودکان بهبود می‌یابند. میان ۰٬۵٪ تا ۲٬۳٪ از بزرگسالان دارای شب ادراری هستند.

نرخ شب ادراری با توجه به سن عبارت است از:

۵ سالگی: ۲۰٪
۶ سالگی: ۱۰٪ تا ۱۵٪
۷ سالگی: ۷٪
۱۰ سالگی: ۵٪
۱۵ سالگی: ۱٪ تا ۲٪
۱۸ تا ۶۴ سالگی: ۰٬۵٪ تا ۱٪

درمان

وجود مثانه غیر طبیعی، عفونت یا دیابت پزشکان را به سمت درمان هدایت می‌کند. درصد کمی از شب‌ادراری‌ها به علت یک بیماری است. در تحقیقی، سوال شد که در چه سنی باید کودکان خشک بخوابند؛ پاسخ پدر و مادرها ۲,۷۵ سال و پاسخ پزشکان ۵,۱۳ سال بود. استفاده از تشک‌هایی که با احساس رطوبت آژیر می‌کشند در ۵۰٪ موارد منجر به بهبود شده‌است.
پس از آن می‌توان از درمان‌های زیر استفاده کرد:

داروهای کنترل‌کننده ادرار
داروهای ضدافسردگی
درمان‌های غیردارویی
درمان با عمل جراحی

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۴۲
aziz ghezel


استفاده از زردچوبه در غذا برای درمان دردهای معده و نفخ کارساز است.

برای درمان سوءهاضمه می‌توان از جوشانده‌های رازیانه استفاده کرد.
مصرف فلفل سیاه نیز با ترشح اسید معده به هضم غذا و رفع سوء هاضمه کمک می‌کند.
از زردچوبه در غذا برای درمان دردهای معده و نفخ کارساز بوده و به ‌طورکلی مصرف برخی ادویه‌ها مانند زیره سیاه، گلپر، میخک، هل و آویشن برای رفع نفخ و سوء‌هاضمه موثر است.
خوردن بادرنجبویه به همراه نعناع برای درمان بی‌اشتهایی و رفع سوءهاضمه موثر است.
مصرف زنجبیل، برگ بو و هل نیز برای درمان سوءهاضمه موثر هستند، این مواد از سوزش معده و دردهای ناشی از عدم هضم غذا جلوگیری می‌کنند.
خوردن هویج و نعناع و عرق‌هایی مانند زیره و پونه نیز موثر است. همچنین مصرف دارچین ضد استرس بوده و به هضم غذا کمک می‌کند.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۲۶
aziz ghezel

کبد دومین عضو بزرگ در بدن انسان است و مسئول به اصطلاح رد کردن تمام مواد غذایی و نوشیدنی مصرف شده از صافی است که این بدان معناست که کبد فاکتورهای مضرر مواد غذایی را گرفته و آنها را به صورتی بدون ضرر وارد سیستم های دیگر بدن می کند. کبد به طور طبیعی خود را توسط سلول هایی ترمیم و پاکسازی میکند اما اگر فاکتورهای منفی وارد شده بیار باشند در این کار اختلال رخ می دهد.
وجود چربی در کبد هر انسانی طبیعی است اما اگر کبدی دارای 5 تا 10 درصد چربی باشد کبد چرب نامیده می شود.
کبد چرب یک موقعیت مخرب را در بدن ایجاد می کند و بدتر اینکه هیچ علامت هشدار دهنده ای در ابتلا ندارد.
10 تا 20 درصد مردم آمریکا مبتلا به کبد چرب هستند و این آمار برای ایرانیان چیزی بالغ بر 40 درصد است و این هشدار بزرگی برای مردم ایران محسوب می شود.

علل ایجاد کبد چرب

عادات و رفتارهای غلط بسیاری ایجاد کننده این بیماری هستند که بارزترین و مهم ترین آنها مصرف الکل و مشروبات الکلی ,مصرف مواد غذایی چرب ، اضافه وزن ، نداشتن فعالیت بدنی سالم یعنی همان ورزش و تحرک مفید، سوء تغذیه ، فشار خون بالا ، بارداری ، مصرف داروهایی همچون آسپرین و تتراسایکلین
 هستند.
 
علائم ابتلا به کبد چرب

خستگی و بی حالی
کاهش وزن و اشتها
تهوع
ضعف عمومی
درد در مرکز و یا سمت راست بخش بالای شکم
 
راههای درمان کبد چرب:
داروهایی که مقاومت به انسولین را درمان میکنند مانند متفورمین
داشتن رژیم غذایی مناسب به خصوص رژیم غذای حاوی میوه ها و سبزیجات و غذاهای کم چرب
مصرف سیر و پیاز, چغندر , کلم و..
مصرف آب لیمو ترش در آب داغ البته این روش برای افرادی که مشکل معده دارند توصیه نمی شود
کاهش وزن
خودداری از مصرف خودسرانه دارو در زمان هر نوع بیماری
مصرف ویتامین E البته به اندازه و با مشورت با پزشک
ترک مخدرات
ورزش
خودداری از مصرف مواد غذایی فریز شده - زود پز شده - ترشیجات - رب - سس ها - نمک زیاد - چای پر رنگ - فست فودها - آب همراه غذا - دوغ همراه غذا -تنقلات شور - روغن های سرخ کردنی - لبنیات پر چرب و..

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۲۳
aziz ghezel