قبل از یادگرفتنِ شمارشِ اعداد،
باید یادمیگرفتیم که هرچیزی ارزشِ شمردن ندارد
اما چه انتظارِ بیهوده ایست وقتی...
بیست های یک کارنامه ی غمگین برای اطرافیانت مهم تر و دلنواز تر از شانزدهِ بی تقلب است...
وقتی بچه هایمان روزهارا میشمارند تا زودتر وقتِ تمام شدن و رسیدنِ زمانی برسد که دیگر در صف های صبحگاهی کارهای نه چندان دلچسب را تکرار نکنند و دیگر برای بلند کردن ناخن هایشان تنبیه نشوند...
ما بچه هایمان را بد بار آورده ایم و این انتظار بیهوده ایست
که از شمردنِ روزهایشان دست بردارند و دلشان نخواهد که بزرگ شوند..
و کاش کسی بود و به آنها میفهماند که اگر در هفده سالگی مثل یک خانومِ بالغ رفتار کنی..
چه بخواهی چه نخواهی روزی چنان اسم خانوم کنار اسمت میخکوبت میکند...که مجبوری صدای خنده هایت را پایین بیاوری..
عطرهایت را زنانه تر انتخاب کنی...
کفشهایت را تیره تر بپسندی...
میدانی؟انتظارِ بیهوده ایست
کاش کسی بغلمان میکرد و برایمان توضیح میداد
که جوابِ "خجالت هم نمیکشد خرسِ گنده " دقیقا چه چیزی میتواند باشد...
کاش کسی یادمان میداد آن چیزهایی که خجالت آور هستند نه بی سوادیِ پدر است،نه خندیدن وسطِ خیابان،نه سن و سال و معدلِ شانزده آوردن...
عقربه ها...سالهاست که معکوس حرکت میکنند..
مثلِ حال کسی که از طبقه ی صدمِ یک ساختمانِ بلند در حالِ سقوط کردن است...و هرچه بیشتر سقوط میکند
خیالِ پروازِ بیشتری به او دست میدهد...
این در حالیست که همه...همچنان عیدهارا جشن میگیرند...
هرچند که سالهاست هیچ سالی نو نمیشود...
غزاله نظر