مطالب گوناگون

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش، دنیای زن ها کاملا متفاوت است، زن اگر سکوت کرد، بدان سکوتش نشانه پایان توست

مطالب گوناگون

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش، دنیای زن ها کاملا متفاوت است، زن اگر سکوت کرد، بدان سکوتش نشانه پایان توست

وقتی مردان حرمت مرد بودنشان را بدانند و زنان شوکت زن بودنشان را مردان همیشه مرد میمانند و زنان همیشه زن و آنگاه هر روز ، نه روز "زن" و نه روز "مرد" بلکه روز "انسان" است.


آخرین نظرات

۲۲۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است



گیاهی چند ساله از تیره کاسنی می باشد
 که بصورت خودرو بشکل بوته های پرپشت در اراضی بایر ایران و نقاط دیگر دنیا میروید
 قسمت مورد استفاده افسنطین از نظر درمانی برگ و سرشاخه گلدار گیاه است
 که دارای بویی قوی و طعم بسیار تلخ می باشد
 گل این گیاه شبیه گل بابونه است

 ترکیب شیمایی برگ افسنطین

از تجزیه برگ افسنطین مواد زیر را بدست آورده اند
1.ماده زرد رنگ و قابل تبلور

2. یکماده تلخ بنام ابسنتین

3.یک اسانس که خود مرکب از مواد زیر است تویون
 تویول
کاردی نن
اترهای تویول و پنین

 اثر شفا بخش

1.افسنطین طیعت گرم دارد و براب تقویت دستگاه گوارش، تقویت قلب، تحریک اشتها، رفع کننده یبوست، تب بر، زیاد کردن شیر و ادرار و خون قاعدگی مفید است
 برای این منظورها ممکنست بیمار به نسبت 5 تا 10 گرم گیاه را در یک لیتر آب دم کرده پس از شیرین نمودن بمقدار 1 یا 2 استکان در روز میل نماید و یا 5% تا 2 گرم گرد برگ و سرخاخه گلدار افسنطین را با کمی شکر میل نماید 


2.افسنطین سرعت جریان خون را زیاد می کند و ترشح ادرار را می افزاید
لذا برای معالجه آب آوردن انساج و خیز عمومی بدن می تواند مورد استفاده قرار گیرید طرز و مقدار مصرف همانست که در بالا ذکر شد

3. کرمهای دستگاه گوارش از نوع آسکاریس و کرمک دفع و معالجه می شوند برای این منظور بیمار بالغ 2 تا 3 گرم گرد برگ و سرشاخه گلدار افسنطین را با کمی شکر ممکنست میل نماید


4.در استعمال خارج شیر گیاه یا جوشانده غلیظ آن که مقداری نمک به آن افزوده باشند برای درمان زخمها و ترمیم بافتها و جلوگیری از پیشترفت زخمهای غانقرایایی مفید و موثر است در این صورت با جوشانده فوق روزی یک مرتبه زخمها را می شویند

  تذکر مهم

1.افسنطین دارای اسانسی است که خاصیت سمی دارد
 لذا توصیه می شود از مصرف بی رویه و زیاد آن خودداری شود و در صورت بروز علایمی از قبیل تشنج و حالات عصبی که دلیل بر ناسازگاریست فورا بقطع دارو اقدام نمایند

2.بیمارانیکه سابقه خونریزی بینی، معده و بواسیر دارند از مصرف افسنطین صرفنظر نمایند


3.زنان باردار در دوران حاملگی از مصرف افسنطین به هرنحوی خودداری نمایند

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۵ ، ۰۳:۲۷
aziz ghezel


میوه ای ست خوراکی که درخت آن در اکثر نواحی ایران بویژه کوهستانهای شمال تهران پرورش داده می شود
به رنگ ارغوانی مایل به سیاه
طعم ترش وشیرین لذیذی دارد  

اثر غذا و شفای شاه توت  

1.شاه توت رسیده اثر تصفیه کننده خون
  صفرا بر، ملین و ضد عطش دارد


2.تحقیقات نشان داده که هر لیتر شیره میوه شاه توت قبل از رسیدن کامل دارای 20 تا 25 گرم اسید سیتریک بوده اثر قابض دارد
 لذا جهت درمان اسهال های ساده و اسهال خونی بیمار می تواند
صبح و ظهر و شب هر دفعه یک استکان شیره شاه توت را قبل از رسیدن کامل تناول نماید

3.در رفع گلو درد، جوشهای دهان (آفت) و التهاب مخاط دهان مفید است
برای این منظور از شاه توت قبل از رسیدن کامل شیره ای می گیرند که طعم ترش دارد و بیمار با این شیره روزی چند بار دهان شویه مضمضه و غرغره می کند


4.قند خون را کم می کند
 و لذا برای مبتلایان به بیماری قند(دیابت)بسیار مفید است
 برگ درخت شاه توت حاوی مقدار زیادی کربنات کلسیم بوده و اثر پایین آورن قند خون دارد
لذا بیمارانی که قند خونشان زیاد است و یا قند در ادرار آنها وجود دارد می توانند جهت درمان خود از شیره برگ درخت شاه توت یا دم کرده آن میل نمایند


5 برای دفع کرم و انگل روده مفید است برای این منظور 15 گرم پوست ریشه درخت شاه توت را در 250 گرم آب جوشانده بیمار صبح ناشتا میل نماید

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۵ ، ۰۳:۱۹
aziz ghezel


میحمان آتانگدان دا أولی                         

معنی: میهمان از پدر نیز برایت گرامی تر است

 

أورسا،سؤسا،حور لاسا دا ایل یاغشی دیر

معنی: اگر ایل ترا بزند،دشنامت دهد وخوارت کند باز بهتر است

 

ایل آغزی کرامت              

معنی: سخن ایل  مقدس است

 

یاقما بیشرسینگ،قازما دوشرسینگ

معنی:چاه مکن بهر کسی،اول خودت دوم کسی

 

أر قارریسا إرکدن قالار،هلی قارریسا گورکدن

معنی: مرد اگر پیر شود ازآزادیش می ماند،زن اگر پیر شود از گردش

 

پولسیز بازارا بارنیندان٫کفن سیز گؤرا

معنی: بی پول اگر به بازار بروی٫انگار که بی کفن به گور

 

اوغلان هاولیغار٫توت وقتیندا بیشر

معنی: کودک عجله دارد اما توت به وقت خود می رسد

 

جانی آغیران تانریسینه-دا قارغار

معنی: درد کشیده٫حتی به خدایش نیز ناسزا خواهد گفت

 

تؤرکمنه حارام یوقماز 

معنی: مال حرام به ترکمن نمی‌آید

 

لالینگ دیلینه٫انه سی دوشر

معنی: زبان لال را مادرش فهمد

 

اوزال اُویلان٫سونرا اویلن

معنی: اول تعمق کن٫سپس ازدواج

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۵ ، ۰۳:۱۰
aziz ghezel


در پایان دوران مغول، اتحادیه های نوینی از ایالات با نام های جدید پدیدار گشتند از آن میان مشهورتر از همه آق قویونلو بود، در همین حال در قسمت شرقی ماوراء النهر به هنگام فرو پاشیدن امپراطوری مغول، صحرا نشینان مغولستان به سرکردگی جغتای خان متوجه نواحی غربی شده به عنوان مدافع مرزهای اسلامی در برابر بیابانگردان شمال خراسان قد علم کردند.
«پس از مرگ تیمور آتش مناقشات داخلی زبانه کشید، در باختر ترکمنان قراقویونلو که رئیس ایشان بایرام خواجه از ایل بهارلو (متوفی به سال 782 هجری) نخست یه خدمت سلطان اویس جلایر درآمده بود، از ارمنستان به آذربایجان حمله بردند. این قوم را تیمور به ارمنستان رانده بود. قراقویونلو تا سال 814 ه/ 1410 م، بغداد را از آل جلایر گرفتند. متعاقبا آق قویونلو که مرکز ایشان دیار بکر بود و سرانشان از تیره بایندر بودند، سلسله قراقویونلو را برانداختند، در خاور ایران نیز جنب و جوشی میان ایلات اطراف خراسان پدیدار گردید.
دوران سلسله ترکمنان قراقویونلو و آق قویونلو که به عنوان نیرومندترین گروه ها به ترتیب نخست در باختر و شمال باختری ایران و سپس در ایران مرکزی و جنوبی ظهور کردند خود نموداری است از جان تازه ای که سلطه صحرا نشینان ترکمان یافته بود و بر اثر آن ترکمانان به درون ایران حرکت کردند. این ترکمانان بیشتر شبیه سلجوقیان بودن تا مغولان و تیموریان.
با این حال به خلاف سلجوقیان هرگز نتوانستند دامنه فرمانروایی خود را به سراسر ایران گسترش دهند و نیز در متحد ساختن طوایف گوناگون ترکمان که حال دیگر چندین نسل بود با اسلام آشنا شده بودند توفیق چندانی نیافتند. از رؤسای پرآوازه ایشان اوزن حسن (متوفی به سال 882 ه/ 1477 م) بود. پس از مرگ اوزن حسن ایلات تاخت و تاز خود را از سر گرفتند. در این زمان مرکز اصلی آق قویونلو در آذربایجان و شیراز بود. سرانجام صفویه با متحد ساختن طوایف ترکمان و ایجاد همبستگی در میان آنان- کاری که قراقویونلو و آق قویونلو موفق به انجام آن نشدند- فرمانروایان بلامنازع ایران گشتند.»
در تاریخ مغول در مورد ترکمنان چنین آمده است که : «در عهد سلطان اویس ایل خانی طوایفی از طایفه های ترکمن که به قره قویونلو یا قره قوینلی معروف بودند و در حدود دریاچه وان و حوالی موصل قدرت یافته و یکی از رهبران آنها به نام قره محمد ازیاران سلطان اویس شد. پس از فوت سلطان اویس وی و برادرش بایرام خواجه متحد کردن طوایف ترکمان به مرزهای عثمانی حملاتی کردند. در سال 777 هجری فرزند اویس سلطان، سلطان حسین ترکمانان را تنبیه نمود ولی قره محمد که مردی با تدبیر بود با دادن گوسفند در حدود 2000 به رسم پیش کش باب صلح و مذاکره را باز نمود. بعدها نوه قره محمد به نام قره یوسف حکومت قره قویونلو را تشکیل داد و بانی سلسله آق قویونلوها عثمان بیگ معروف به به قره سولیک که پدربزرگ اوزن حسن می باشد.»
در مورد به قدرت رسیدن اوزن حسن از رهبران پرقدرت ترکمانان جمالزاده مطلبی را نقل می کند: « او درصدد بود که جای برادرش جهانگیر را که حاکم دیار بکر بود بگیرد، هنگامی که اطلاع یافت برادرش پایتخت را ترک و به ییلاق (نزدیک باردین) رفته، با جمعی از سپاهیان زبده خود را به صورت زغال فروشی درآورده پنهانی وارد قلعه شد و پس از کشتن نگهبانان و رسیدن یارانش از بیرون قلعه شهر را بدست گرفته و خطبه و سکه به نام وی انجام گرفت.»
اوزن حسن بین جهان شرق و اروپا نقش عمده ای بازی کرد «راه تجاری در دست امپراطوری عثمانی بود و اروپاییان به خصوص تجار ونیز او را وادار به مبارزه علیه سلطان ترک می کردند و حتی او را به دامادی پذیرفته شاهزاده خانم «دسپینا» را به عقد او درآوردند.

ترکمانان قراقویونلو
امرای این خاندان که از سال 780 هجری به بعد قدرت و نفوذی پیدا کردند، چهار نفر بودند. موسس حقیقی این سلسله قرا یوسف از اعقاب بهرام خواجه است که در شیروان و حوالی آن حکومت می کرد. ضمن یورش هفت ساله ی تیمورلنگ قرایوسف به همراه سلطان محمد جلایر بخدمت ملک الناصر پادشاه مصر رفت تا از وی برای جنگ با تیمور کمک بخواهد. سلطان مصر به سبب دوستی با تیمور، قرایوسف و سلطان محمد جلایر را زندانی کرد، اما پس از مرگ تیمور سلطان مصر آن دو را رها ساخت. قرایوسف با دسته ای مرکب از پانصد سوار از یاران و هواخواهان خود از مصر بیرون رفت و آهنگ آذربایجان کرد. وی در سر راه خود قلاع و استحکاماتی چند و از جمله دیار بکر را که در دست کسان تیمور بود گرفت. سپس نزد ملک شمس الدین حکمران اخلاط واقع در کنار دریاچه ی وان رفت، با وی قرارداد اتحاد و دوستی بست و دختر او را به ازدواج خویش درآورد.
در آن تاریخ میرزا ابوبکر پسر میرانشاه نواده ی تیمور بر تبریز حکومت می کرد. چون خبر عزیمت قرایوسف به تبریز را شنید، متوحش شده فرار اختیار کرد و قرایوسف بدون برخورد با هیچگونه مقاومتی وارد تبریز شد، ولی در نزدیکی تبریز با میرزا ابوبکر و میرانشاه به سختی جنگید. در این جنگ میرانشاه کشته شد و میرزا ابوبکر به جانب کرمان فرار کرد. قرایوسف پس از این پیروزی سراسر آذربایجان را تخت تسلط خود درآورد. در همان هنگام که قرا یوسف به تبریز رفته بود، سلطان احمد جلایر که با قرایوسف در مصر زندانی شده و به اتفاق یکدیگر زندان را ترک کرده بودند، بر بغداد چیره شد و چون در سال 813 هجری آگاهی یافت که قرایوسف پسر وی را دستگیر کرده است، دوباره به همدان و تبریز لشکر کشید، ولی بالاخره از قرایوسف شکست سختی خورد و پسرانش توسط وی کشته شدند.
قرا یوسف بغداد را به یکی از پسران خود به نام محمدشاه داد و با کشته شدن جلایر، بر تمام آذربایجان و عراق و عرب سلطه یافت و در سال 816 هجری قزوین و ساوه را نیز ضمیمه متصرفات خود کرد. هنگامیکه میرزا شاهرخ خان پادشاه تیموری از این واقعه آگا شد، به قصد سرکوبی قرایوسف با لشکری گران آهنگ آذربایجان کرد، اما در همان اوان قرایوسف به سختی بیمار شده و در ذی قعده سال 823 هجری بدرود حیات گفت و به این ترتیب خاطر میرزا شاهرخ از جانب وی آسوده گردید.
پس از مرگ قرایوسف امیر اسکندر به جای او نشست. میرزا شاهرخ در سال 832 هجری از همه نقاط ایران لشکری گران فراهم کرده عازم آذربایجان شد و در نزدیکی سلطانیه با امیراسکندر و برادر او میرزا جهانشاه جنگی سخت کرد. آن دو برادر شکست خورده متواری شدند و میرزا شاهرخ به سمرقند بازگشت. میرزا اسکندر دوباره لشکری گرد آورده به آذربایجان رفت و در طی نبرد کوتاهی میرزا اسکندر را به جانب قراباغ قفقاز متواری کرد و میرزا جهانشاه برادر اسکندر به شاهرخ پناهنده شد و از او طلب عفو کرد. شاهرخ نیز در سال 840 هجری حکومت آذربایجان را به او داد. اسکندر در همان سال توسط پسر خود قباد کشته شد. میرزا جهانشاه که پس از قتل برادرش رئیس خاندان قراقوینلو شده بود، اندکی بعد مورد توجه شاهرخ قرار گرفت و از طرف او به حکومت عراق و فارس و کرمان منصوب گردید.
این امیر پس از مرگ شاهرخ از موقعیت استفاده کرده به طبرستان و گرگان لشکر کشید و هرات را به تصرف خویش درآورد. اما از آنجا که پسرش حسینعلی در موقع غیبت وی در آذربایجان طغیان کرده بود، ناگزیر با تیمور از در مصالحه درآمده به آذربایجان بازگشت و شورش را سرکوب و در سال 872 هجری با یکی از امرای آق قویونلو به نام امیر حسن بیک که او را اوزن حسن می گفتند جنگیده شکست خورد و کشته شد. آخرین فرد ای خاندان امیرحسین علیشاه پسر میرزا جهانشاه است که در سال 873 هجری بدورد حیات گفت و با مرگ وی دودمان قراقویونلو برچیده شد.
قرایوسف دومین امیر قراقویونلو را امیر تیمور مدتی مجبور به فرار کرد وای او گاهی خود به ملک خود برمی گشت و چون امیر تیمور در سال 807 هجری مرد، ممالک اولی خود را بدست آورد و شش سال بعد متصرفات امرای جلایری را هم ضمیمه قلمرو خویش کرد. سلسله امرای قره قویونلو را در سال 874 هجری اوزن حسن رئیس طایفه آق قویونلو منقرض کرد.

ترکمانان آق قویویونلو
این طایفه مانند قراقویونلو ها دز زمان تسلط تیمور بر ایران و آسیای صغیر شهرت و نفوذی به تمام بدست آوردند. سرسلسله و موسس این خاندان قراعثمان بود که تیمورلنگ حکومت ارمنستان و عراق و عرب را به او داد. قراعثمان پس از مرگ تیمور قدرت فوق العاده ای یافت و شهر دیار بکر را مقر حکومت خود ساخت. بعد از قرا عثمان نه تن از افراد سلسله مزبور بر سر کار آمدند که نام آنها: امیر حسن بیک (اوزن حسن) ، سلطان خلیل، سلطان ایسنقر و ... است.
امرای آق قویونلو در آذربایجان و دیار بکر رقبای طایفه قراقویونلو بودند، ولی پس از 30 سال حکمرانی شاه اسماعیل در تاریخ 907 هجری/1502 میلادی در جنگ بزرگ شرور ایشان را مغلوب کرد و کمی بعد از این واقعه از بین رفتند.
باقی مانده آق قویونلو ها و قراقویونلوها با ازدواج کردن و مختلط شدن با کردها و اعراب و ترکها و مسافرت به داخل خاک عثمانی اصالت قومی خود را از دست داده و ترک و کرد و عرب شدند. فعلا از این ترکمن ها گروه کوچکی که تعدادشان به سیصدهزار نفر می رسد در کشور عراق امروز بعد از کردها و عرب ها و ایرانیها از اقلیت های نژادی این کشور به شمار می روند و به نام ترکمن های عراق معروفند.
در اوایل سال 862 هجری ترکمانان به رهبری حسین سعدلو در گرگان و استرآباد طغیان کردند ولی در نبردی با حسین بایقرا منهزم و متواری گردیدند- اواخر سال 862 هجری در تخاصمات بین دو شاهزاده، شاه محمود و میرزا ابراهیم (پسران بابر)، شاه محمود شکست خورد و از مشهد به گرگان و استرآباد آمد. امیر باباحسن حاکم اینمناطق نسبت به او خدمات زیادی کرد. مدتی بعد میرزا ابراهیم در پی او از راه نسا به سوی گرگان آمدو در همین بحبوحه آگاه شد که میرزاجهانشاه ترکمان از طرق صندوق شکن به سوی استرآباد گرگان سرازیر شده است. شاه محمود و باباحسن نیز گریختند. میرزا ابراهیم به سرعت به یکی فرسخی استرآباد آمد تا شاید به محمود و باباحسن دسترسی یابد. نخست جمعی از پهلوانان خود را جلو جلو به استرآباد فرستاد. ولی در میان جنگل و گل و لای جمعی از قراولان سپاه ترکمن آنها را اسیر و به قتل رساندند. میرزا ابراهیم اوضاع را نامساعد دید و تصمیم به بازگشت گرفت.
جهانشاه بلافاصله محمد میرزا و ابولفتح را در رأس لشکری بزرگ جلوتر از خود به استرآباد فرستاد. آنها به سرعت دو روزه خود را به دروازه های قلعه استرآباد رساندند و ناگهان به داخل قلعه ریختند. مردم از ترس سپاه ترکمان قراقویونلو کوچه های قلعه را خالی کردند و به خانه های خود پناه بردند. بابا حسن از منطقه اطراف استرآباد گریخت ولی سلطان ابراهیم درگیر جنگی سخت با قراقویونلوها شد. لشکر ترکمانان گریختند ولی با رسیدن جهانشاه به سه فرسخی استرآباد، در تنگنای جنگل بعد از یک نبر دیگر، سردار لشکر استرآباد، ابوسعید دستگیر شد. عده ای دیگر از رجال استرآباد مثل حسن علی توخان دستگیر و سلطان حسین فیروز شاه نیز کشته شد. سلطان ابراهیم گریخت و استرآباد اشغال گردید. همان شب جهانشاه در قره تپ با مشورت بزرگان ترکمان 300 جوان رزمنده استرآباد را به قتل رساندند، اموال باباحسن نیز در استرآباد مصادره گردید

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۵ ، ۰۲:۵۳
aziz ghezel


ترکمن ها مسلمان و اهل سنت و جماعت می باشند و از چهار فرقه آن حنفی ، حنبلی ، مالکی ، شافعی ، بیشتر پیرو مذهب حنفی هستند و گروهی نیز علاوه بر آن پیرو فرقه نقشبندیه اند که مؤسس آن خواجه بهاءالدین نقشبند بخارایی متوفی به سال 791 ه . ش می باشد . این فرقه در میان گوگلان ها بر خلاف یموت ها که از مدت ها پیش ده نشین شده اند پیروان بیشتری دارند . به نظر می رسد تبلیغ و اشاعه موازین یک فرقه مذهبی که محتاج درس و بحث و کتاب و دفتر است در میان مردم دهات بهتر مقدور بوده تا در میان مردم کوچ نشین ،در میان مدرسه های دینی دهات .گوگلان علاوه بر تعلیم اصول دین و قرائت قرآن و صرف و نحو به تبلیغ طریقت نقشبندی نیز می پردازند آنها پیروان نقشبند را « صوفی » و مبلغان را « مرشد » و تعالیم مربوط به آن را « علم باطن » می دانند البته از فرصت هایی به مناسبتهای مختلف مجالس هم دایر می کنند که با اشعار و اذکار پرشور و التهابی به آن می افزایند .
       ترکمن های دشت کمتر از گوگلان ها وابسته به این فرقه و حدیث آن شدند.زندگیدر صحرای یموت با آن کوچ های ییلاق و قشلاق مجال چنان اذکار و جهریه هایی را فراهمنمی کرده است اما اکنون چهره زندگی در میان ترکمن های دشت و فعالیت هایی که در نحوه معیشت آنان فراهم آمده آسانتر و زودتر از زندگی ترکمن های کوه نشین گوگلان به شدت تغییر کرده است چرا که این ماشین سلاح جدید و پرتوان تولید در دشت بیشتر بکار رفته و در کوه کمتر. در سال های اخیر آخوندهای ترکمن برای ادامه تحصیل دینی به خیوه و بخارا می رفتند ، آنهایی که در بخارا تحصیل می کردند زبان فارسی را هم یاد می گرفتند ولی در خیوه زبان ترکی و ازبکی رایج بود . در دوره ای که اوضاع ایران از هر لحاظ آشفته بود دشمنان ایران از موضوع شیعه و سنی سوء استفاده های زیادی کردند و آنان را به جان هم می انداختند و خود با فروش اصلحه به اهداف استعماری خود نائل می شدند .
       ترکمن ها مسجد های خود با گلیم و سجاده های نمدی می پوشانند و آن را « نمازلیق » می نامند آنها نماز صبح را « ارتی نماز » می گویند و آن 4 رکعت است دو رکعت فرض و دو رکعت سنت و نماز ظهر را « اولا نماز » میگویند که 4 رکعت فرض است و 6 رکعت سنت است و نماز عصر را در عصر بحا می آورند و آن را « ایکنی نماز » میگویند که آن 4 رکعت فرض است و گاهی رکعت هایی به نام « نافله / نفل نماز » به آن می افزایند که واجب نیست و می توان آن را به پنج رکعت افزود نماز مغرب را « آخشام نماز » می گویند که 3 رکعت فرض و 2 رکعت سنت است و نماز عشاء را که « یاستی نماز » مینامندکه 4 رکعت فرض و 2 رکعت سنت است و 3 رکعت هم « صلات وتر » می خوانند که دوی هم 9 رکعت است ، در ماه های رمضان به نماز عشا ، علاوه بر این 9 رکعت ، بیست رکعت نماز تراویح « تراوه » به آن اضافه می کنند که البته در فاصله هر 4 رکعت از این بیست رکعت دعای « سبحان الملکوت سبحان ذی العزه و المعظمه و القدره … » را تا آخر می خوانند و برای گذاردن نماز عید فطر و قربان در محلی اجتماع می کنند . در ماه رمضان ترکمن ها بیش تر به بحث مسائل دینی می پردازند و سعی می کنند هر نمازی را با جماعت در مساجد بخوانند. شب 27 ماه رمضان را شب قدر "قدر گیجه" که شب نازل شدن اولین آیه به محمد بن عبدال(ص)له است تا سحر به شب نشینی و دعا خوانی و شیرینی خوری می گذرانند و فقط بعد از خوردن سحری به خواب می روند. خانواده ها فطریه سرانه "باش پطره" خود را در خلال ماه رمضان می پردازند وقتی پانزده روز از ماه رمضان گذشت مراسمی دارند به نام "یارمضان" که ضمن خواندن اشعاری به مردم قوت قلب می دهند که "نیمی از ماه رمضان تمام شد سعی کنیم نیمه دیگر هم بگیریم" که این مراسم با جمع شدن عده ای و هورا کشیدن در جلوی یک یک منازل صورت می گیرد هم چنین معتقدند در شب قدر "خضر الیاس" یا دو تن از فرشتگان در گردش هستند و به هر کسی برخورد کند اورا خوشبخت خواهد کرد و معتقدند برای شناختن او انگشت شصت او را فشار دهند و آنجا استخوان ندارد و می گویند در این شب تمام آبهای شور دنیا شیرین خواهد شد(این نکته بر اثر وجود آب شور چاهها و خواستار آب شیرین بودن است ) .
      یکی از بزرگترین اعیاد مذهبی که در بین ترکمن ها رواج دارد "عید قربان " است. سه روز مانده به عید تدارک آغاز می گردد روز اول را "کرگون" یا روز خانه تکانی می گویند و به نظافت می پردازند. روز دوم را "قوقن" می نامند در این روز به پختن شیرینی های روغنی می پردازند. در روز قوقن ،این شیرینی ها را بین روستا تقسیم می کنند .
      شب قبل از عید حمام مخصوصی می گیرند که به آن "قربان شورا" می گویند و هنگام استحمام این اشعار را می خوانند "قربان شورا،من شورا-گیدّا قربان آقادان سورا-کلام سوسر نورا" روز عید در نماز جماعت شرکت می کنند و آخوند محل آنان را به امر به معروف و نهی از منکر دعوت می کند بعد همه به هم می گویند "آیدینگ قوتلی بولسن" در جواب گفته می شود "بار چانگ بیلان قوتلی بولسن،گلن یله خدای یترسن" یعنی عیدت مبارک باشد-عید همگی مبارک باشد به امید خدا همه عید دیگر را هم ببینیم-بعد هر کدام از افراد ترکمن که ازدواج کرده باشد چه زن و چه مرد به فراخور حال خود قربانی در راه خدا می دهند که ممکن است هر نفر یک گوسفند قربانی کند و یا بطور اشتراکی گاوی را قربانی می کنند و آن را به هفت قسمت مساوی تقسیم می کنند که در زبان ترکمنی به این عمل "اوله" می گویند. در موقع سر بریدن حیوان قربانی، محلی را که می خواهند سر حیوان را ببرند مقداری گود می کنند و در آن مقداری ذغال، نمک و گندم می گذارند که مربوط به دوران توتمی و کشت و زرع ترکمن ها است .
       در روزهای عید دختران ترکمن با لباس قشنگ به میان ده می آیند همچنین در این روزها با چند تیرچوب و قطعه ای طناب تاب درست می کنند که در زبان محلی به آن "چالامن ( سالانچاق ) " می گویند و نیز کودکان مسابقه تخم مرغ شکنی می دهند و تخم مرغ هر کس سفت تر باشد طرف را شکست می دهد و تخم مرغ او را می برد. دخترکان سیه چشم با صدای قاوز (زنبورگ) صحرا را انباشته از صداهای قشنگ می سازند و نیز معتقدند که در شب 14 شعبان دو فرشته که یکی بر شانه راست (ثواب نویس) و دیگری بر شانه چپ (گناه نویس) است به حساب آدم ها رسیدگی می کنند و هر کسی سعی دارد در این روز گناه نکند و خانه را تمیز نگهدارد و لباس تازه می پوشند و زن و شوهر در آن شب هم خوابگی مخصوص می کنند و نیز می گویند در این شب کسانی که در ضمن سال فوت خواهند کرد مشخص می شود که به آن "سچلجگ گیجه" می گویند .

منبع: «چهار امام اهل سنت و جماعت» تألیف محمد رئوف توکلی.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۵ ، ۰۲:۳۶
aziz ghezel


ابوحنیفه نعمان بن ثابت بن زوطی نخستین امام اهل سنت که مشهور به«امام اعظم» است، در کوفه از شهرهای عراق به دنیا آمده، اجدادش در اصل ایرانی و اهل کابل یا ترمذ بوده اند.
دکتر احمدالشرباصی ابوحنیفه را به خاطر ایرانی بودن و بلندی پایه ی فقاهتش شامل این حدیث نبوی می داند که بخاری و مسلم هر دو آن را روایت کرده اند: «لوکان العلم معلقا عندالثریا لتناوله رجال من ابناء الفارس» ـ یعنی اگر علم از ستاره ی ثریا آویزان باشد مردانی از نژاد ایرانی بدان دست می یابند.
ثابت پدر ابوحنیفه در عهد اسلام در «انبار» و به روایتی در «ترمذ» و به قولی در «نسا» به دنیا آمده است. شاید اختلاف در محل تولدش این باشد که در هر یک از شهرهای مزبور زمانی را به سر برده است. وی تاجری مرفه الحال و در خدمت اسلام بوده و به حضور علی بن ابی طالب کرم الله وجهه رسیده و آن حضرت برای وی و نوادگانش دعا کرده است.
می گویند «زوطی» جد ابوحنیفه از بردگان بنی تیم الله بن ثعلبه بوده و سپس آزاد گردیده، لیکن اسماعیل نوه ی ابوحنیفه می گوید: من از تبار فارسیان آزاد هستم، و به خدا سوگند، بردگی به ما راه نداشته و جد من در سال80 به دنیا آمده است. یکی از پدرانم نزد علی بن ابی طالب رضی الله عنه رفته، و در آن وقت کوچک بود. علی دعای خیر و برکت در حق وی و دودمانش کرد.

 

درباره ی شخصیت و زندگانی مادر ابوحنیفه اطلاعات زیادی در دست نیست، اما از پیگیری خبرهائی که درباره ی مشارالیها وجود دارد، درمی یابیم که ابوحنیفه وی را بسیار احترام می گذاشته و معتقد بوده که فرمانبرداری از مادرش موجب رضای خداست، و نافرمانی از وی باعث رنجش باریتعالی می باشد.
ابویوسف از شاگردان بسیار نزدیک ابوحنیفه، می گوید: روزی ابوحنیفه در حالی که مادرش را بر الاغی سوار کرده بود تا او برای سوالی نزد «عمربن ذر» ببرد می گفت: چه بسا مادرم را به مجلس «عمر بن ذر» برده ام و بسیار هم دستور می داد تا پیش «عمر بن ذر» رفته و جواب سوالی را برایش بیاورم. در ملاقات با «عمر بن ذر» می گفتم، مادرم مرا فرمان داده است که از طرف ایشان چنین سوالی را از شما بنمایم. «عمر بن ذر» با شگفتی می گفت: خودت با آن همه فضیلت چرا جواب سوالش را نمی دهی؟ و من در جواب می گفتم در مقابل فرمان مادر چاره ای جز اطاعت ندارم. آنگاه عمر می گفت مرا از آن مسئله آگاه کن تا جوابش را بدهم. پس از اینکه نظر خود را می گفتم، «عمر ابن ذر» آن را تکرار می نمود. بعد نزد مادرم بازگشته و می گفتم عمر درباره ی سوالت چنین و چنان گفته است.
یک بار هم مادرش درباره ی مساله ای از ابوحنیفه نظر خواهی نموده و ابوحنیفه هم نظرش را بیان داشته بود، لیکن مادرش قانع نشده و گفته بود تنها فتوای «زرعة القاص» را قبول دارم، و از پسرش خواسته بود تا او را پیش «زرعة القاص» ببرد. ابوحنیفه مادرش را نزد او می برد و می گوید: مادرم در فلان موضوع نظر شما را می خواهد. زرعه می گوید: شما از من داناتر و فقیه تری جوابش را بده. ابوحنیفه می گوید، من نظرم را گفته ام ولی نمی پذیرد. زرعه در پاسخ به مادر ابوحنیفه می گوید: جواب همانست که ابوحنیفه داده است.
در زمان حکومت مروان به ابوحنیفه تکلیف شد تا شغل قضاوت را بپذیرد، ولی ابوحنیفه آن را قبول نکرد، به خاطر خود داری از دستور مروان ضربه ی دردناکی بر سر ابوحنیفه وارد آورده و سپس روانه ی زندان نمودند. پس از رهائی از زندان راجع به ضربه ی سر و زندانی بودنش شکوه نداشت، بلکه می گفت: غم مادرم از ضربه ی سرم دردناکتر است. و هرگاه این گفته ی ابوحنیفه را در حضور امام احمد بن حنبل بازگو می کردند، دلش برای ابوحنیفه می سوخت و می گریست. که این روایت هم علاقه ی شدید ابوحنیفه را به مادرش می رساند.

«بازرگانی ابوحنیفه»
ابوحنیفه نخست به کار تجارت و پوستین دوزی اشتغال داشت سپس آن را با کسب علم درهم آمیخت. می گویند که حرفه ی مزبور را از پدرش به ارث برده بود. وی درکوفه دکانی داشت، و گاهگاهی افرادی را برای خرید کالا به مسافرت روانه می نمود. در معامله و داد و ستد از لحاظ صداقت و درستی مشهور خاص و عام بود. هیچ گاه سر مشتری کلاه نمی گذاشت، و با سود اندک قناعت می کرد، و چنانچه نقصی در کالایش وجود داشت آن را از خریدار پنهان نمی کرد. روایت می کنند که به شریکش «حفص ابن عبدالرحمن» سپرده بود، تا لباسی را که عیب داشت بفروشد و مشتری را از معیوب بودن آن آگاه سازد اما «حفص» سفارش ابوحنیفه را هنگام فروش از یاد برد. ابوحنیفه چون از جریان فروش لباس معیوب آگاه شد، به تعقیب و شناسائی خریدار پرداخت تا او را از خرابی لباس مطلع نماید اما وی را نیافت. ناچار وجه لباس را به فقرا بخشید.


«ابوحنیفه و کسب علم»
ابوحنیفه در عصر عبدالملک بن مروان خلیفه ی اموی به دنیا آمد و در زمان ولایت حجاج ثقفی والی عراق به سن رشد رسید، و در عهد خلافت خلیفه ی دادگر(عمر بن عبدالعزیز) نبوغ و استعدادش آشکار گردید. در این زمان کوفه از لحاظ علمی خیلی پیشرفته بود. طبیعی است که ابوحنیفه در چنان محیطی می توانست استعداد خویش را به مرحله ی آزمایش درآورد. می گویند که ابتدا به فراگیری علم نحو پرداخت، هرچند نمی شد در علم نحو عقل را دخالت داد و آراء متفاوت را در آن به کار برد، زیرا نحو در اصل از قواعد ضبط شده و اقوال شنیدنی از دیگران تشکیل یافته، اما باز هم می خواست در علم مزبور از دلائل عقلی استفاده نماید. و با مقایسه ی «قلب» که جمع آن «قلوب» است «کلب» را هم که قاعدتا جمع آن «کلاب» است به «کلوب» جمع می بست.
چنانچه اشاره شد، چون دخالت دادن عقل و رای در نحو زیاد ممکن نبود، ابوحنیفه علم نحو را چندان پیگیری نکرد و در مقابل توجه خود را به فقه معطوف داشت و در جوار آن به علم «کلام» هم پرداخت، و رسائلی تحت عنوان «الفقه الاکبر» و «الفقه الابسط» و «العالم و المتعلم» و «الرد علی القدریه» و «الوصیه» نوشت و رساله ای هم خطاب به «مسلم البتی» به رشته ی تحریر درآورد.

«استادان ابوحنیفه»
روزی ابوحنیفه به دیدار منصور خلیفه ی عباسی رفت. عیسی بن موسی هم در حضور او بود. عیسی درباره ی ابوحنیفه به منصور می گوید: این دانشمند جهان امروز است. آنگاه منصور خطاب به ابوحنیفه می گوید: یا نعمان علم را از که آموختی؟ ابوحنیفه در جواب می گوید: از اصحاب عمر، و آنها هم از عمر، و از اصحاب علی، و آنها هم از علی، و از یاران عبدالله بن عباس و آنها نیز از عبدالله که در زمان خودش کسی از وی عالمتر نبود. منصور با اشاره به جواب ابوحنیفه می گوید: گفته ی شما را باور دارم. به روایت دیگری ابوحنیفه در جواب منصور گفته است: «علم را از ابراهیم فرا گرفته ام که او نیز آن را از عمر بن خطاب، علی بن ابی طالب، عبدالله بن مسعود و عبدالله بن عباس آموخته است». و منصور گفته است «آفرین بر تو، درست می گوئی، درود خدا بر استادان پاک و مبارک تو باد» .
مشهورترین استادان ابوحنیفه «حماد بن ابی سلیمان اشعری» فقیه کوفی متوفی در سال 120 هجری می باشد، که ابوحنیفه درباره اش چنین می گوید: «در معدن علم و فقه قرار گرفتم، با اهل آن همنشینی کردم و فقیهی از فقهای آن را برگزیدم». وی مدت 18 سال نزد «حماد» به تحصیل فقه و حدیث اشتغال داشت و از محضر ابراهیم نخعی و شعبی هم برای فراگیری فقه استفاده نمود، تا اینکه بعد از چهل سالگی مستقلا توانائی تدریس در مسجد کوفه را پیدا کرد. درباره ی ابوحنیفه و ذکاوتش «حماد» می گفت: «درحلقه ی درسم با استعدادتر از ابوحنیفه را سراغ ندارم». ابوحنیفه در زمان حماد شایستگی تدریس و افتا را داشت، ولی با بودن حماد خود را برای این کار صالح نمی دانست. و تا حماد زنده بود به وی وفادار بود و از محضرش استفاده می کرد.
بعد از مرگ «حماد» مردم از پسرش خواستند تا به جای پدرش تدریس را از سر گیرد اما وی به سبب علاقه ای که به نحو داشت تدریس فقه را رها کرد. سپس مردم از جمله «یوسف القاضی» و «زفر بن هذیل»، از ابوحنیفه خواستند تا کار تدریس را عهده دار شود. ابوحنیفه دعوت آنها را اجابت کرد و با شروع کار تدریس، ستاره ی شهرتش درخشیدن گرفت و کارش به جائی کشید که همگان از جمله امرا خود را نیازمند بهره گیری از مقام علمی وی می دیدند. وی با وجود معروفیتی که پیدا کرده بود، هیچ گاه استادش (حماد) را از یاد نمی برد و همواره او را به نیکی یاد نموده و برایش دعا می کرد و می گفت: هیچ نمازی را نخوانده ام، مگر آنکه ضمن آن پس از مرگ «حماد» برای او و پدر و مادر خودم دعا کرده باشم، و همواره برای کسی که چیزی از وی آموخته و یا به کسی علمی را آموخته باشم طلب بخشایش می کنم.
در کتاب «تهذیب الاسماء و اللغات» نووی، به اسامی افرادی برخورد می کنیم که ابوحنیفه از آنها کسب فیض نموده، و یا آنها را بهره مند ساخته است، که یکی از آنها «امام عاصم» یکی از قراء هفتگانه می باشد که قرائت قرآن را به ابوحنیفه یاد داده است. ملا هاشم خراسانی امام جعفرصادق (ع) را هم جزء استادان ابوحنیفه به حساب آورده است و می گوید: «. . . . چهار هزار نفر از حضرت صادق اخذ علم و روایت می نمودند که از آنها بودند ابوحنیفه و مالک بن انس.
در صورتی که امام جعفر صادق همه ی مدت عمرش را در مدینه و حجاز به سر برده و در پایان زندگیش توسط خلیفه عباسی به عراق تبعید و تحت نظر قرار گرفته است وانگهی ابوحنیفه همه ی عمرش را در بصره و کوفه سر کرده است. بنابراین به جز چند ملاقات محدود و تصادفی ملاقات دیگری میان ابوحنیفه و امام صادق (ع) رخ نداده است پس چگونه و در کجا و چه وقت ابوحنیفه نزد او درس خوانده است. از اینکه ابوحنیفه با اهل بیت رسول خدا رابطه ای حسنه داشته است، شکی نیست، چنانکه زید بن علی زین العابدین را در مبارزه علیه هشام بن عبدالملک خلیفه ی اموی یاری کرده و امام جعفر صادق از این جهت او را تحسین کرده و گفته است: رحم الله ابا حنیفه لقد تحققت مودته لنا فی نصرته لزید بن علی. یعنی خدا ابوحنیفه را رحمت کند، که به وسیله ی کمک کردنش به زید بن علی به دوستی خود نسبت به ما تحقق بخشید.
ابوحنیفه چون عصر صحابه را درک کرده است جزء تابعین به شما می رود، وی از چند نفر از صحابه که می توان آنها را استادان وی نامید نقل حدیث کرده است از جمله: انس بن مالک، عبدالله بن انس الجهنی، عبدالله بن حارث بن جزء زبیدی، جابر بن عبدالله، عبدالله بن ابی اوفی، واثله بن الاثقع، معقل بن یسار، ابو طفیل، عامر بن واثله، عایشه بنت عجرد، سهل بن سعد، ثابت بن خلاد بن سوید، ثابت بن یزید بن سعید، عبدالله بن بصره، محمود بن الربیع و عبدالله ابن جعفر ابو امامه.

«شاگردان ابوحنیفه»
شاگردان برجسته ی ابوحنیفه که در گسترش فقه و مذهب وی بر دیگران برتری دارند عبارتند از: ابویوسف ـ وی در سال 113 هجری به دنیا آمده و در سال 182 وفات نموده است. ابویوسف در ابتدا به علت فقر مالی مجبور بود به کارگری بپردازد ودر ضمن به تحصیل علم هم تمایل داشت. ابوحنیفه از لحاظ مالی او را یاری نمود تا امکان تحصیل علم را داشته باشد. کتابهای زیادی را در عبادات، معاملات و حدود نوشته است که مشهورترین آنها کتاب "الخراج" می باشد که آن را به خواهش "هارون الرشید" تصنیف نموده و از مهمترین مرجع و وسیله برای نظم اقتصادی گوناگون در اسلام به شمار می رود. کتابهای دیگری هم دارد از قبیل: "الاثار" و "الرد علی سیر الاوزاعی فیما خالف فیه اباحنیفه".
ابو عبد الله محمد ابن حسن شیبانی (187ـ132)ـ شیبانی مدت زیادی شاگرد ابوحنیفه بود، پس از وی نزد ابی یوسف، سفیان ثوری و اوزاعی به شاگردی پرداخت و نیز از امام مالک بن انس فقه الحدیث و روایت را می آموخت و از طرف هارون الرشید به قضاوت منصوب گردید. وی رابطه ای بین فقه و ادبیات برقرار کرد.
شیبانی مردی بوده خویشتن دار، کریم و دارای عزت نفس. در حدود شصت کتاب نوشته است، که از همه مشهورتر اینها هستند: المبسوط، الزیادات، الجامع الکبیر، الجامع الصغیر، السیرالکبیر، السیر الصغیر و الرد علی اهل المدینه. که المبسوط از همه ی آنها مشهورتر است.
زفربن الهذیل(158ـ 110ه)ـ پدر زفر عرب و مادرش ایرانی بوده، وی پیش از ابویوسف و محمدبن حسن شیبانی نزد ابوحنیفه درس خوانده و در قیاس کار کرده است. کتابی ننوشته ولی نظریات استادش را شفاها انتشار داده است، در کوفه قاضی بوده در آن زمان علمای آنجا نسبت به ابوحنیفه خوشبین نبودند، "زفر" مطالبی از ابوحنیفه را برایشان می گفت که مورد تحسین و تقدیر ایشان قرار می گرفت، سپس می گفت این است سخنان ابوحنیفه. آنگاه مخالفین با تعجب می پرسیدند آیا ابوحنیفه چنین گفتاری را دارد؟ "زفر" در جواب آنها می گفت: بلی و بیشتر از این. طولی نکشید که کینه ی آنها نسبت به ابوحنیفه به محبت تبدیل گردید.
حسن بن زیاد لؤلوئی کوفی ـ ابوعلی حسن بن زیاد لؤلوئی کوفی متوفی در سال204 هجری هم از شاگردان و یاران ابوحنیفه به شمار می رود. شهرتش بیشتر به سبب روایت حدیث می باشد. در کوفه سمت قضاوت را داشته و این کتابها از اوست: ادب القاضی، الخصال، معانی الادیان، النفقات، الخراج، الفرائض، الوصایا، المجرد والامالی.
باید دانست که ابوحنیفه برای مذهبش کتابی تالیف نکرده، ولی شاگردانش مخصوصا ابویوسف و محمد در مذهب او به تالیف کتابهائی پرداخته اند و با توجه به احادیث نبوی بین فقه حنفی و فقه اهل مدینه که بر مبنای سنت پایه گذاری شده بود، رابطه ای برقرار ساخته و مذهب استاد خویش را استحکام بخشیدند.

«اصول مذهب ابوحنیفه»
ابوحنیفه در تکوین و گسترش مذهبش متکی بر قرآن کریم، سنت نبوی، اجماع، قیاس و استحسان بوده است و این شیوه زمینه ی مساعدی بوده تا اجتهاد و استنباط نماید بدون اینکه از اصول دین یا قواعد شریعت خارج شود. می گوید: "برای استنباط احکام نخست به کتاب خدای تعالی مراجعه می کنم، اگر نتوانستم از کتاب خدا و سنت پیغمبر(ص) حکمی را استنباط کنم از گفته های صحابه بهره گرفته و بقیه را رها می نمایم و به قول دیگری عمل نمی کنم. سپس اضافه می کند: اگر حدیثی از پیغمبر به ما برسد آن را به کار می بندیم و اگر از صحابه باشد در پذیرفتن آن مختاریم، و اگر از تابعین باشد با آن مقابله می کنیم".
این گفته متضمن گام وسیع دیگری است که ابوحنیفه بر می دارد، وی معتقد است که پذیرش اقوال تابعین برایش لزومی ندارد، چنانکه نصی را در قرآن و یا اثری را از پیغمبر صلی الله علیه و سلم و یا قولی را از صحابه نیافت این صلاحیت را در خودش می بیند که در حل آن با تابعین به رقابت برخاسته و مانند آنها به اجتهاد و اظهار نظر بپردازد، چون با آنان همدوره بوده و خود را با ایشان همطراز می داند.
مضافا اینکه در زمان ابوحنیفه افرادی بودند که حدیث را از بر می کردند و تنها به ظواهر آن توجه نموده و از معانی آن سر در نمی آوردند، اما ابوحنیفه با داشتن زیرکی و استعداد در استنباط احکام، به غواصی در اعماق دریای معانی احادیث می پرداخت، و بدون آنکه معارضه ای با نص داشته باشد با برداشت صحیح از حدیث به مردم استفاده می رسانید.

«ابوحنیفه و حدیث»
چون مردم متوجه شدند که ابوحنیفه عقل و رای و اجتهاد را در استنباط حکم به کار می گیرد، نسبت به وی سوءظن پیدا کرده و مدعی شدند که ابوحنیفه عمل به حدیث را کنار گذاشته است. این اتهام برای ابوحنیفه مشکلاتی ایجاد کرد. و لاجرم به تکذیب و رد آن پرداخت. چنانکه می گوید: مردمان عجیبی هستند، مرا متهم می کنند که فقط به رای حکم کرده ام، در صورتی که چنین نیست، جز با توجه به سنت هیچ فتوائی نداده ام. منظور ابوحنیفه از چنین اظهاراتی این بوده که هر گاه حدیثی را صحیح دانسته پذیرفته و در برابر آن تسلیم بوده و در غیر آن به رای خویش اجتهاد نموده است.
به کار بستن قیاس یا استحسان و یا عرف توسط ابوحنیفه، دلیل نمی شود که گروهی وی را متهم نمایند به اینکه قیاس را بر حدیث مقدم داشته است، زیرا همان طوری که بیان داشته، پیش از هر چیز به قرآن و حدیث و گفته های صحابه احترام گذاشته است، و خودش می گوید: به خدا قسم هر که بگوید که ما قیاس را بر نص مقدم داشته ایم، صحت ندارد، و درباره ی اینکه آیا بعد از نص به قیاس نیاز هست؟ اظهار می دارد که: نخست به کتاب خدا عمل می کنیم، سپس به سنت، پس از آن به نظریات صحابه که در آن متفق القول باشند، و اگر در قضیه ای اختلاف کرده باشند، در صورتی که بین دو حکم علتی یافت شود با استفاده از قیاس، حکمی را بر حکم دیگری ترجیح می دهیم تا معنی روشن گردد.

«ایمان از نظر ابوحنیفه»
برای پی بردن به ایمان از نظر ابوحنیفه، از داستان روبرو شدن جهم بن صفوان با وی می توان فهمید و آگاه شد که امام ابوحنیفه چگونه با مناظرات کلامی خواسته طرف را متقاعد سازد. ابواسحاق خوارزمی حکایت می کند که «جهم بن صفوان» در دیداری با امام اعظم، خطاب به وی گفت: آمده ام تا راجع به بعضی مسائل با شما صحبت کنم.
ابوحنیفه گفت: گفتگو با شما مایه ی ننگ و آتش سوزان است.
جهم گفت: چگونه پیش از اینکه سخنم را شنیده و منظورم را فهمیده باشی، حکم محکومیتم را صادر می نمائی؟
ابوحنیفه گفت: سخنانی از زبان تو برایم گفته اند که از یک نماز گزار بعید است.
جهم گفت: آیا غیابا مرا محکوم می نمائی؟
ابوحنیفه گفت: اینکه گفتم چیزی است آشکار که خاص و عام از آن اطلاع دارند، و به من اجازه می دهد که آن را راجع به شما به تحقیق برسانم.
جهم گفت: جز راجع به ایمان چیزی از شما نمی پرسم.
ابوحنیفه گفت: آیا نمی دانی ایمان به روز قیامت چیست که آن را از من می پرسی؟
جهم گفت: می دانم ولی در قسمتی از آن شک دارم.
ابوحنیفه گفت: شک در ایمان کفر است.
جهم گفت: مادامی که برایم روشن نکنی که از چه رو نسبت کفر به من می دهی، کار حرامی را مرتکب شده ای.
ابوحنیفه گفت: سوالت را مطرح کن.
جهم گفت: کسی که به تنهائی و صفات خدا عقیده دارد، ولی با وجود توانائی حاضر به اقرار نیست، آیا چنین کسی پس از مرگ مسلمان به حساب می آید یا کافر؟
ابوحنیفه جواب داد: مادامی که آنچه را قلبا پذیرفته ولی بر زبان نیاورده کافر و اهل دوزخ است زیرا شناسائی خدا بدون اقرار ارزش ندارد.
جهم گفت: چگونه می توان او را کافر شمرد در حالی که به توحید و صفات خدا اعتراف
می کند؟
ابوحنیفه گفت: اگر به قرآن ایمان داری و دلیل قرآنی را می پذیری به آن استناد خواهم کرد، و اگر به قرآن باور نداری و آن را حجت قرار نمی دهی، با تو مثل کسی سخن می گویم که مخالف ملت اسلام است.
جهم گفت: به قرآن ایمان دارم و آن را هم حجت قرار می دهم.
ابوحنیفه گفت: و اذا سمعوا ما انزل الی الرسول تری اعینهم تفیض من ادمع مما عرفوا یقولون ربنا آمنا فاکتبنا مع الشاهدین و ما لنا لا نومن بالله و ما جاءنا من الحق و نطمع ان یدخلنا مع القوم الصالحین فاثابهم الله بما قالوا جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها و ذلک جزاءالمحسنین وقتی می شنوند آنچه را که به پیامبر (ص) نازل شده، چشمان ایشان را می بینی که پر می شود از اشک، از آنچه شناخته اند از حق، می گویند ای پروردگار ما ایمان آوردیم پس ما را در جمله ی اقرار کنندگان بنویس، و ما تقصیر نداریم که به آنچه از خدا برای ما آمده نگرویدیم، و امیدواریم که خدای ما، ما را با نیکان محشور بدارد، و به خاطر آنچه گفتند، خدا بهشتهائی به ایشان داد که از زیر آن جویهای جاودانه روان است. آنست پاداش نیکوکاران.
باز هم می فرماید: قولوا آمنا بالله و ما انزل الینا و ما انزل الی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و الاسباط و ما اوتی موسی و عیسی و ما اوتی النبیون من ربهم لا نفرق بین احد منهم و نحن له مسلمون فان آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا. بگویید گرویدیم به خدا و آنچه به سوی ما فرستاده، و آنچه فرستاده سوی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و نوادگان و آنچه بدادند موسی و عیسی و آنچه از خداوندشان به پیغمبران داده شد، میان ایشان فرق نمی گذاریم و ما به خاطر او مسلمان هستیم، پس اگر ایمان آوردند مانند ایمان شما، به درستی راه یافته اند.
و نیز می فرماید: الیه یصعد الکلم الطیب ـ به سوی او بلند می شود کلمات پاک و می فرماید: و الزمهم کلمه التقوی. و واجب کرد ایشان را سخن پرهیزکاری. و خداوند می فرماید: یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت فی الحیات الدنیا و فی الاخره. خداوند پا بر جا می دارد کسانی را که بگرویدند با گفتار استوار در زندگانی دنیا و آخرت. و پیغمبر (ص) فرموده: قولوا لا اله الا الله تفلحوا. لا اله الا الله بگوئید تا نجات یابید و اگر اقرار لازم نمی بود و به معرفت اکتفا می شد شخصی که قلبا خدا را می شناخت ولی به زبان اقرار نمی کرد مؤمن شمرده می شد، در حالی که ابلیس می گوید: رب بما اغویتنی. پروردگارم به سبب آنکه مرا گمراه نمودی. و ابلیس اضافه می کند: انظرنی الی یوم یبعثون ـ پروردگارم مرا تا روز رستاخیز مهلت بده. می بینیم که ابلیس با وجود شناختن خدا و عقیده به بعث و حشر مؤمن شمرده نشد، و اگر شناختن کافی بوده باشد کفار با داشتن معرفت گر چه به زبان منکر می باشند باید مؤمن شناخته شوند، که خداوند درباره ی آنها می فرماید: و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم. و به آن منکر شدند در حالی که در دل خود به آن یقین دارند. خداوند همچنین فرموده: قل من یرزقکم من السماء والارض، امن یملک السمع والابصار و من یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی و من یدبر الامر، فسیقولون الله، فقل افلا تتقون و ذلکم الله ربکم الحق. بگو کیست که به شما روزی می دهد از آسمان و زمین و کیست به شما چشم و گوش عطا می کند، و کیست زنده را مرده و مرده را از زنده بیرون می آورد و کیست کارهای بنده را تدبیر کننده؟ پس خواهند گفت خدا. پس بگو آیا نمی پرهیزید، پس این است پرودگار حقیقی شما.
پس از این مذاکره جهم بن صفوان به ابوحنیفه گفت: این توضیحات اثری در قلبم برجای گذاشت، و به زودی به سویت باز می گردم.
از مباحثه کلامی ابوحنیفه با جهم بن صفوان می توان نتیجه گرفت که ابوحنیفه تمام استدلالاتش درباره ی ایمان و مؤمن بودن، از راه آیات قرآنی و احادیث نبوی است و نیز می توان فهمید که تا چه حد در قرآن مجید و تفسیر آن غور و بررسی داشته که در هر مناسبتی برای اثبات نظریات خویش آیات قرآنی را مورد استفاده قرار داده است.

«بعضی از وصیتهای ابوحنیفه»
ابوحنیفه وصیتهای مهمی دارد که بر بصیرت وی در زندگی و آگاهی نسبت به مردم و جامعه حکایت می کنند، و چون تصاویر گویائی هستند که میان استادان و شاگردان زمان وی نقش راهنما را بازی می کنند، از طرفی ما را با بسیاری از اموراتی که بر مبنای حدیث قرار دارند آشنا می سازد که قسمتهائی از آنها را از نظر می گذارند:
وصیت اول ـ این وصیت خطاب به بزرگترین شاگرد و یارانش ابویوسف بن ابراهیم می باشد که سر مشقی برای رفتار سلطان و مردم به شمار می رود. به علاوه راه پیروزی در آموزش و انتخاب اخلاق پسندیده را به شاگردش نشان داده و او را از ارتکاب اعمال خلاف بر حذر داشته است.
چنانکه می بینیم در این وصیت نکته هائی از عادات و اخلاق وجود دارد که آنها را لایق امثال ابویوسف دانسته، همان ابویوسفی که نشان داده، که می تواند فقیه و مفتی و قاضی باشد. ابوحنیفه در وصیتهایش از همه چیز سخن رانده، از جمله راجع به آداب صحبت کردن، گوش فرا دادن، مناقشه، راه رفتن، نشستن، توجه، عبادت، کسب علم، تدریس، مناظره، موعظه ی مردم، لباس، داخل شدن به حمام و غیره.....
در این وصیت ابوحنیفه خطاب به شاگردانش چنین می گوید: زینهار در هر وقت و حالی نزد سطان نروید مگر اینکه برای حاجتی علمی از شما دعوت به عمل آورد، زیرا آمد و رفت زیاد با وی از احترام شما می کاهد. وقتی که در حضور سلطان هستی انگار که در میان آتش به سر می بری، دوری از چنان آتشی به نفع شماست، زیرا ترا می سوزاند و آزارت می دهد. و بدان که آنچه را سلطان برای خودش می خواهد به دیگران روا نمی دارد.
سعی کن وقارت را نزد عامه حفظ کنی، به کودکان محبت کن، و به پیران هم احترام بگذار. چون پیغمبر صلی الله علیه و سلم فرموده: «من لم یوقر کبیرنا و لم یرحم صغیرنا فلیس منا» یعنی کسی که پیران ما را احترام نکند و بر کوچکتران ما رحم نیاورد، از ما نیست.
در بازارها و مساجد چیزی نخور. از کوزه های آب عمومی و نیز از دست سقاها آب ننوش. لباس حریر و ابریشم مپوش، چون به فخر فروشی و غرور منتهی می شود.
پیش از تامین مایحتاج زن، ازدواج مکن. نخست علم بیاموز، دوم از لحاظ مالی خود را تامین نما و آنگاه ازدواج کن. زیرا اگر هنگام آموختن علم، به کسب مال بپردازی نمی توانی علم را دنبال کنی.
بدان که ازدواج پیش از علم وقت شما را هدر می دهد، چون زاد و ولد زن و تکثیر عائله و تلاش برای امرار معاش آنها، ترا از تحصیل باز می دارد.
فرمان خدا را اطاعت کن و امانت را بپرداز، از نصیحت و راهنمائی همگان دریغ مدار. به مردم احترام گذاشته و آنها را خوار مشمار. در معاشرت با دیگران احترام متقابل را مورد نظر قرار بده. و در وقت دیدار با مردم، از طرح مسائل علمی کوتاهی مکن! اگر کسی از تو سوال کرد، در حدود سوالش به وی جواب بده، تا دچار تشویش نشود.
اگر به خاطر ثروت علم را رها کنی، دچار فقر خواهی شد، چنانکه خدای تعالی می فرماید: «و من اعرض عن ذکری فان له معیشه ضنکا» (سوره ی طه آیه ی124) ـ و هر کس از ذکر من روی گرداند در این دنیا زندگی برایش سخت خواهد بود.
با شاگردانت مانند فرزندانت برخورد نما، تا آنها را بیشتر در کسب علم تشویق نمائی. مناقشه و مجادله با عوام و اشخاص فرو مایه، آبرویت را می ریزد. به هنگام ذکر خدا، حتی از پادشاه هم تجلیل مکن.
در نهان و آشکار با خدای خودت یکسان باش. دانشمند وقتی کارش روبراه می شود که ظاهر و باطنش یکی باشد.
اگر سلطان تشخیص دهد که صلاحیت کاری را داری قبول مکن، مگر اینکه بدانی که به خاطر مقام علمیت چنان سمتی را به تو می دهد، و نیز بدانی که اگر آن را قبول نکنی به کسی واگذار می نماید که به ضرر مردم تمام می شود.
زینهار، از روی ترس در مجلس بحث و مناظره صحبت نکنی، تا دچار لکنت زبانی و پراکنده گوئی نشوی.
در راه رفتن متانت خودت را حفظ کن، و از شتابزدگی در کارها بپرهیز، و اگر کسی از پشت سر صدایت کرد، جواب مده، چون حیوانات را از قفا صدا می زنند.
به هنگام صحبت کردن صدایت را بلند مکن، آرام باش. زیاد حرکت مکن تا ثبات شما به مردم محقق شود.
در حضور مردم از ذکر خدا کوتاهی مکن، تا سرمشقی برای آنها باشی. بعد از نمازها وردی را بخوان که در آن آیات قرآنی وجود داشته باشد. خدا را به خاطر اینکه صبر و نعمتهائی را در شما به ودیعه گذاشته سپاس کن. و روزه هائی را در هر ماه برای گرفتن روزه برگزین، تا دیگران هم از شما پیروی نمایند.
مراقب نفس خود باش، و در راه علمی بکوش که در دنیا و آخرت ترا به کار آید.
از یاد مرگ غافل مباش، و برای استادان و دیگر کسانی که از آنها بهره ی علمی گرفته ای از خداوند طلب بخشایش کن. و بر تلاوت قرآن دوام کن، و در زیارت قبور استادان و اماکن کوتاهی منما.
با خود پرستان و اهل هوی و هوس جز برای هدایت به دین معاشرت مکن.
در جوار خانه ی سلطان سکونت منما، و عیب همسایگانت را فاش مکن، زیرا آنها نزد شما به سان امانت هستند. و به طور کلی عیب پوش باش، و اگر کسی با شما مشورت کرد، تدبیر کارش را تا حدودی که آگاهی داری بنما، زیرا چنان کاری موجب خشنودی خدا خواهد بود. این نصیحت را از من بپذیر، انشاالله در دنیا و آخرت ترا به کار آید.
از بخل و حسد بپرهیز، زیرا بخالت آدمی را رسوا می سازد، طمعکار و دروغگو و دو به هم زن مباش، بلکه در تمام کارها جوانمرد باش. سعی کن همیشه لباس سفید بپوشی.
استغناء قلب داشته باش، اگر نیازمند هم باشی عزت نفس را از دست ندهید، زیرا کسی که بی همت باشد، مقام خود را تنزل می دهد.
با دیوانگان و کسانی که آداب مناظره و احتیاج با اهل علم را نمی دانند صحبت مکن و نیز از مذاکره با افراد خودخواه که می خواهند با طرح مسائل نزد مردم به خود نمائی بپردازند، بپرهیز، زیرا آنها می کوشند تا ترا از رو ببرند، و هر چند حق به جانب هم باشی به شما التفات نمی کنند.
در محاکمه ی سلاطین حضور به هم نرسان، مگر اینکه چنانکه سخن گفتی در مقابل حق تسلیم شوند، زیرا اگر در حضور شما کار خلافی انجام دهند و نتوانی از آن جلوگیری کنی، مردم فکر می کنند که در مقابل اعمال ناروای سلاطین حق السکوتی گرفته ای. در جلسه ی علمی از خشم بپرهیز.
ازدعای خیرت مرا فراموش مکن، و اندرزها را در جهت مصلحت شما و دیگر مسلمانان ایراد کرده ام از من بپذیر.....
وصیت دوم ـ این سفارش ابوحنیفه خطاب به شاگردش «یوسف بن خالدالسمتی» است که می خواست برای آموزش فقه اهل کوفه و اقوال استادان آنجا به بصره برود، که قسمتهائی از آن چنین است:
بدان که هر گاه به توده ی مردم بدی کردی، با شما به دشمنی بر می خیزند، هر چند پدران و مادرانت باشند، و نیز اگر با آنها نیکی کردی، هر چند با شما بیگانه باشند، نسبت به شما چون پدر و مادر خواهند شد.
بر شماست که مدارا و صبر و شکیبائی داشته و دارای رفتار نیک و گذشت باشی. اگر توانائی داری لباس تازه و تمیز بپوش، و از وسیله ی نقلیه مناسب استفاده کرده و عطر استعمال کن.
از همه دیدار کن، حتی آنهائی که به دیدارت نمی آیند. و نیکی کن هر چند با شما بدی هم کرده باشند. با گذشت باش و کارهای روا را تبلیغ کن، و آنچه را که برایت زیان دارد واگذار، و از تقصیر کسی که به شما عنایت نکرده درگذر.
حق را ادا کن، و هر گاه یکی از برادران دینیت بیمار شد، از وی عیادت کن. تا می توانی محبت خود را نسبت به دیگران آشکار کرده و با صدای رسا به همه سلام کن.
تکلیفت از مردم باید به حد توانائی آنها باشد، و راضی باش به چیز مشروعی که برای خودشان می خواهند. با آنها از روی حسن نیت رفتار کن و صادق باش، و از خود پسندی بپرهیز. به عهدت وفا کن هر چند با شما پیمان شکنی کرده باشند. امانت را باز پس بده هر چند به شما خیانت کرده باشند. به وفا و تقوی پایبند باش و با اهل ایمان معاشرت کن.....

«اظهار نظر گذشتگان درباره ی ابوحنیفه»
درباره ی شخصیت امام اعظم، بزرگان گذشته کلمات گهرباری را بیان نموده اند که ذیلا گلچینی از آنها را برای شناساندن این شخصیت بزرگ می نگارد:
1ـ امام شافعی می گوید: مردم در فقه به ابوحنیفه محتاج هستند. و به روایتی دیگر گفته: کسی که بخواهد فقه را بیاموزد باید به ابوحنیفه و یارانش متوسل گردد، چون همه ی مردم در فقه به او نیازمند می باشند.
2ـ عبدالله بن مبارک گفته: اگر در شناسائی حدیث به رای نیاز باشد باید به رای مالک و سفیان و ابوحنیفه مراجعه شود، مضافا اینکه ابوحنیفه از لحاظ هوش و دقت در فقه برایشان برتری دارد، و نیز می افزاید: اگر کسی سزاوار باشد که از راه رای سخن گوید همانا ابوحنیفه است.
3ـ نضر بن شمیل می گوید: راجع به فقه، مردم در خواب بودند، تا اینکه ابوحنیفه با شکافتن ، و بیان کردن، و آموزش فقه آنها را بیدار کرد.
4ـ خلف بن ایوب می گوید: علم از خدای تعالی به پیغمبر صلی الله علیه و سلم منتقل گردید، سپس به صحابه انتقال یافت، بعد به تابعین، و در آخر به ابوحنیفه و یارانش رسید، البته هر کس در رد و قبول این نظریه مختار است.
5 ـ سفیان بن عیینه گفته: به نظرم دو چیز از پل کوفه گذشته و آفاق را در نوردیده اند یکی قرائت حمزه، و دیگری رای ابوحنیفه.
6 ـ معمربن راشد گفته: کسی را سراغ ندارم که در فقه از ابوحنیفه بهتر بوده، و به خوبی راجع به آن صحبت کرده و یا از راه قیاس آن را گسترش داده، و یا راه نجات در فقه را برای مردم تشریح کرده باشد.
7ـ حکم بن عبدالله گفته: کسی را از صاحبان حدیث داناتر از سفیان ثوری ندیده ام اما ابوحنیفه در فقه از وی آگاه تر است.
8 ـ یزیدبن هارون گفته: سفیان در به خاطر سپردن حدیث مانند ندارد و ابوحنیفه هم در فقه بی نظیر است.
موضوع دیگری که ستایش گذشتگان را از ابوحنیفه می رساند اینکه، هنگامی که برادر سفیان ثوری درگذشت، مردم برای تسلیت نزد سفیان رفتند که ابوحنیفه هم جزو آنان بود، سفیان با دیدن ابوحنیفه از جایش برخاست و ضمن ادای احترام او را بر جای خویش نشانده و خود روبرویش نشست. پس از اینکه جلسه خلوت شد و فقط دوستان باقی ماندند، دوستان به سفیان گفتند: تعجب می کنیم از اینکه تا این حد به این مرد احترام گذاشتی...
سفیان گفت این مرد به خاطر علمش قابل احترام است، اگر به خاطر علمش برایش قیام نمی نمودم، به خاطر سنش می بایست قیام کنم، و اگر به خاطر سن و سالی که دارد بر پای نمی خاستم، به خاطر اطلاعات وسیعش در فقه برمی خاستم، و اگر به خاطر فقهش نیز بر نمی خاستم، می بایست برای ورعش برخیزم.
افرادی که بدون سوء نیت از ابوحنیفه ایراد می گرفتند، پس از اینکه ابوحنیفه را شناختند، در عقیده ی خود تجدید نظر نمودند، که یکی از آنها «امام اوزاعی» می باشد. در ملاقاتی که بین «اوزاعی» و «عبدالله بن مبارک» دست داد، اوزاعی به عبدالله گفت: کیست آن مبتدعی که در کوفه ظاهر شده و به ابوحنیفه مشهور است؟
ابن مبارک چون به ابوحنیفه تعلق خاطر داشت، به سوال اوزاعی جواب نداد، بلکه مسائل سخت و دشواری را در فقه به نظر اوزاعی رسانید. اوزاعی پس از توجه به مسائل مزبور دچار شگفتی شد و پرسید: صاحب این فتواها کیست؟ ابن مبارک در جواب گفت مربوط به استادی است که در عراق او را ملاقات کرده ام.
اوزاعی گفت: صاحب این گفته ها از اساتید برجسته است، به سویش بازگرد و بیشتر از محضرش استفاده کن.
ابن مبارک گفت: پس بدان وی همان ابوحنیفه می باشد.
چندی بعد دیداری میان اوزاعی و ابوحنیفه رخ داد، و در نتیجه اوزاعی به فقه و علم ابوحنیفه آگاهی حاصل نمود، سپس در ملاقاتی به ابن مبارک چنین گفت: به کثرت علم و وفور عقل این مرد (ابوحنیفه) غبطه می برم. از خدای تعالی طلب بخشایش می کنم من در اشتباه فاحشی بودم و برایم ثابت شد که آن مرد بر خلاف آنست که به من گفته بودند.
شیخ فریدالدین عطار نیشابوری ابوحنیفه را جزء اولیا به حساب آورده، و درباره ی وی چنین می گوید: «آن چراغ شرع و ملت، آن شمع دین و دولت، آن نعمان حقایق، آن عمان جواهر معانی و دقایق، آن عارف عالم صوفی، امام جهان ابوحنیفه ی کوفی، رضی الله عنه ، صفت کسی که به همه ی زبانها ستوده باشد و به همه ی ملتها مقبول که تواند گفت، ریاضت و مجاهده ی او و خلوت و مشاهده ی او، نهایت نداشت، و در اصول طریقت و فروع شریعت، درجه ی رفیع و نظری نافذ داشت، و در فراست و سیاست و کیاست یگانه بود، و در مروت و فتوت اعجوبه بود. هم کریم جهان بود، و هم جواد زمان، هم افضل عهد و هم اعلم وقت، و هو کان فی الدرجه القصوی والرتبه العلیا.

«صفات ابوحنیفه»
وی مردی بود متوسط القامت، خوش بیان، اهل منطق، دارای صدای گیرا، خوش تیپ و شیک پوش. زیاد عطر استعمال می کرد، به طوری که هنگام ورود و خروج از خانه، بوی خوش از او به مشام می رسید. همچنین دست و دل باز بود، و به ظاهر خودش هم خیلی توجه می کرد، چنانکه لباسش را به سی دینار تخمین می زدند. ابویوسف می گوید: ابوحنیفه از بند کفشهایش هم مواظبت می کرد، زیرا هیچ گاه دیده نشده که بند کفشهایش باز و یا پاره شده باشد.
ابوحنیفه علاوه بر اینکه به لباس و ظاهر خودش زیاد اهمیت می داد، دیگران را هم به حفظ ظاهر تشویق می کرد. روزی یکی از همنشینانش را دید که لباس کهنه و ژنده ای را به تن کرده بود، بدون اینکه کسی متوجه شود ، مبلغ یک صد درهم به او داد، تا با آن لباس مناسبی برای خویش تهیه نماید، ولی آن مرد به او گفت: من وضع مالیم خوبست و به چنان پولی احتیاج ندارم.
ابوحنیفه با لحن عتاب آمیزی به وی گفت: آیا این حدیث را نشنیده ای که رسول خدا(ص) فرموده: «ان الله یحب ان یری اثر نعمته علی عبده»؟ ـ خداوند دوست دارد که اثر نعمتش را بر بنده اش مشاهده نماید. پس شایسته است که وضع خویش را دگرگون سازی تا دوستت برایت غمگین نشود.
از لحاظ صفات معنوی هم بسیار هشیار بود، و هشیاریش را در استنباط احکام و قانع نمودن طرف مقابل، و برطرف ساختن شبهه و اشتباهات به کار می برد. چنانکه عده ای که وجود خدا را انکار می کردند، روزی به دیدارش رفتند. ابوحنیفه به آنان گفت: چه می گوئید درباره ی کسی که بگوید، یک فروند کشتی پر از کالا را دیدم، که در دریا و میان امواج و بادهای مختلف بدون کشتیبان به راه خود ادامه می داد، آیا عقل چنین چیزی را می پذیرد؟ در جواب گفتند خیر. عقل و خیال چنین چیزی را قبول ندارد.
ابوحنیفه گفت: سبحان الله، وقتی عقل وجود چنین کشتی را بدون کشتیبان و ملاح قبول ندارد، پس چگونه پا بر جا بودن دنیا را با آن همه دگرگونی و وسعت و اختلاف جوانب و نواحی بدون نگهبان و ایجاد کننده ای قبول دارد؟
هوشیاری و فراست ابوحنیفه او را برای هر نوع مناظره و جوابگوئی آماده نموده بود.
ابوحنیفه با وجود برخورداری از هوش و نبوغ و شهرت، هیچ گاه در رای و اندیشه ی خویش تعصب نشان نمی داد، و می گفت: این است رای ما و بهترین نظری که بر آن دست یافته ایم، اگر کسی نظر بهتری دارد، از ما مقدمتر است. ابوحنیفه شخصی بود نیک نفس و بخشنده، و از کمک و یاری به دیگران دریغ نمی نمود. به اندازه نفقه ی عیالش به دیگران هم یاری می کرد، همیشه نصف طعامش را به صدقه می داد. با وجود در آمد زیاد، هیچ گاه بیشتر از چهار هزار درهم نداشت.
وکیع می گوید که ابوحنیفه گفته: از چهل سال پیش هیچ گاه از چهار هزار درهم بیشتر نداشته ام، چون مازاد آن را می بخشیدم، و اگر به دیگران احتیاج پیدا نمی کردم، همیشه با یک درهم قانع می شدم.
بغدادی در تاریخ بغداد می گوید: ابوحنیفه سود تجارت سالیانه اش را جمع می کرد، و از آن برای استادان و محدثین لباس و غذا تهیه می نمود، و اگر چیزی علاوه بر مایحتاج خودش برایش می ماند به آنها می داد و می گفت: آن را صرف مایحتاج خودتان نمائید، و جز خدا کسی را سپاس مگوئید ، زیرا آنچه را که به شما داده ام از مال خودم نبوده، بلکه از فضل خدا نسبت به من بوده است.
ابوحنیفه همیشه از حق دفاع می نموده و به خاطر آن هرگونه مشقتی را پذیرا می شده چنانکه به علت خودداری از قبول شغل قضاوت ، زندان و شکنجه های زیادی را تحمل نمود که خود بهترین گواه برای پایداریش در دفاع از حق می باشد.

«عبادت ابوحنیفه»
یکی از شعرا می گوید: «ما احسن الدین و الدنیا اذا جتمعا» یعنی چه خوبست که دین و دنیا با هم جمع شوند. ابوحنیفه مردی بود که از سه نعمت برخوردار بود: جمع بی نیازی و آسانگیری، جمع علم و فقه، و جمع عبادت و تقوی.
وی عبادت را به حد اعلا رسانیده بود. شبها را مقدار کمی می خوابید، تا جائی که وی را به خاطر کوشش زیاد در نماز، وتد یعنی میخ کوبیده و استوار می نامیدند. شب زنده داری می کرد و می گریست، همسایه ها صدای حزن آلودش را می شنیدند و دلشان به حالش می سوخت.
وی دوست داشت که شبها ضمن خواندن قرآن، آیه ها را از لحاظ قرائت و معنی و هر چیز دیگر، مورد توجه قرار دهد. می گویند که در یک شب احیاء این آیه ی کریمه را تکرار می نمود: «فمن الله علینا و وقانا عذاب السموم. پس نعمت فراوان داد ما را خدا و نگاه داشت ما را از عذاب باد گرم. طور، آیه27. و در یک شب احیای دیگر، ضمن نماز با سوز و گداز این آیه را تلاوت می کرد: «بل الساعه موعدهم والساعه ادهی و امر. بلکه قیامت وعده گاه ایشانست و قیامت سخت تر و تلخ تر است. قمر، آیه45.
ابوحنیفه بیش از هر چیز به قرآن توجه داشت، و به آن متکی بود، و همیشه برای اثبات مدعایش از آیات قرآنی شاهد می آورد. روایت می کنند که وقتی فرزندش را حماد در سن کودکی به معلمی سپرد، تا قرآن را به وی یاد هد. پس از اینکه معلم سوره ی فاتحه را به حماد آموخت، ابوحنیفه خوشحال شد و مبلغ پانصد درهم برای معلم فرستاد.
معلم از این کار ابوحنیفه شگفت زده شد و گفت: من کاری نکرده ام که چنان مبلغی برایم فرستاده شود. ابوحنیفه به محض اظهارات معلم وی را به حضور طلبیده و گفت: آنچه را که به فرزندم آموخته ای ناچیز مشمار، به خدا اگر مبلغ بیشتری در اختیار می داشتم به منظور گرامی داشت قرآن، آن را به شما تقدیم می داشتم.

«وفات ابوحنیفه»
مرگ پایان زندگی مادی هر موجود زنده ای می باشد، که ابوحنیفه هم از این قاعده مستثنی نبود و می بایست چون دیگر مردمان بمیرد. وی در سال 150 هجری قمری در زندان جعفر منصور خلیفه ی عباسی وفات یافت. می گویند وصیت کرده بود تا در زمین حلال و زمینی که امیر آن را به زور از کسی نگرفته باشد، دفن گردد. چون این وصیت ابوحنیفه به سمع جعفر منصور رسید، اندوهگین شد و گفت: کیست که معذرت خواهی مرا از طرف ابوحنیفه به خاطر رفتارم با وی در مرگ و زندگیش بپذیرد؟
حسن بن عماره جنازه ی ابوحنیفه را شست و از عبادت و پارسائی وی ستایش نمود. گروه زیادی از مردم چنازه اش را تشییع نمودند و به قولی پنجاه هزار نفر بر جنازه اش نماز خواندند. جالب اینکه بین نمازگزاران ابوجعفر منصور هم که آن همه ابوحنیفه را آزرده بود، دیده می شد. سرانجام وی را در گورستان «الخیزران» واقع در شرق بغداد، به خاک سپردند و اکنون آرامگاهش مزار مؤمنانست. خدایش بیامرزد.
عبدالله بن مبارک گفت: ابوحنیفه آیه ای بود. یکی از دشمنان گفت: در خوبی یا بدی؟ عبدالله گفت: ای فلان خاموش. او آیه ای از خیر و پایان دهنده ی شر بود، سپس این آیه را برخواند: و جعلنا ابن مریم و امه آیه. و چون ابن جریح خبر مرگ ابوحنیفه را شنید، ناراحت شد و گفت: عجب نامداری از دست رفت.
ناگفته نماند که مذهب حنفی از دیگر مذاهب اهل سنت ریشه دارتر و تالیفات آن بیشتر است و هم اکنون نیز مذهب رسمی کشورهایی است که زمانی تابع عثمانی بودند، از قبیل مصر، سوریه، لبنان. علاوه بر این، در ترکیه، شام، آلبانی، و بالکان، قفقاز و پاکستان نیز، پیروان حنفی بر دیگر مذاهب فزونی دارند.

منبع: «چهار امام اهل سنت و جماعت» تألیف محمد رئوف توکلی.


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۵ ، ۰۲:۳۵
aziz ghezel


مسکن ترکمن ها با توجه به این که در ابتدا کوچ نشین بودند و در این صد سال اخیر، به تدریج یکجا نشین شدند. از نظر فنی می توان به سه دسته تقسیم کرد:

1- اُی (آلاچیق)       2- تام (خانه)       3- ساختمان های مدرن امروزی

 

اُی و انواع آن

اُی و به قول فارسی زبان ها آلاچیق، خاص ترکمن های کوچ نشین بود. این آلاچیق به علت سبک بودن، قابل حمل بودن و آسان بودن در نصب و برچیدن، از آغازین روزهای حیات، مورد توجه ترکمن ها بوده است و به عنوان نمادی از فرهنگ مادی ترکمن ها شناخته می شود.

اُی برای ترکمن ها جایی فقط برای خوردن و خوابیدن و استراحت کردن و ... نبود، بلکه به منزله رصدخانه ای نیز به شمار می رفت که با کمک جهات چهارگانه ی آن، محل طلوع و غروب خورشید را در اوقات مختلف سال تعیین می کردند. شکل زیر بیانگر این مطلب است.

               

                   

اُی از نظر شکل و رنگ بر سه نوع است:

 

الف - آق اُی

آق اُی یا خانه ی شفید، چادری است به شکل نیم کره، دارای اسکلتی چوبی از چوب هایی به نام « تارم – اُق – تؤینیق».

آق اُی مخصوص اعیان و ثروتمندان بود و سه تا چهار سال اول ساخت، به همین نام شناخته می شد اما پس از آن، به علت روشن کردن آتش در اجاق داخل و دود حاصل از آن، به تدریج سفیدی خود را از دست می داد و به رنگ تیره و بعد به رنگ سیاه در می آمد. در این مرحله « قره اُی / خانه ی سیاه » خوانده می شد.

 

ب - قره اُی

قره اُی در اصل همان آق اُی است که به مرور ایام به رنگ سیاه در می آید.

 

ج - گوت دیکمه

آق اُی بعد از مرحله قره اُی با مرور ایام، قسمت هایی از اجزای خود یعنی تارم را از دست می دهد و تقریبا منحصر می شود به اُق این نوع اُی مخصوص افراد بی بضاعت و فقیر بود، بدین جهت آن را « غریب اُی / خانه ی فقیر» و به جهت کوچک بودن « کچی جیک اُی / خانه ی کوچک» نیز نامیده اند.

 

اُی با تمام خصوصیاتی که بر شمردیم، اسکلتی چوبی است، سبک و قابل حمل با پوششی نمدی و اجزای آن به نام های زیر است:

1- چهار چوب در  2- لت های دوگانه در  3- تارم/ گوزه نک  4- اُق  5- توینیق  6- دوورلیق یاقا  7- بیل یول  8- دوزی  9- ثریک  10- نمد  11- دول

 

ترکمن ها در قدیم اُی را به دلیل قبه ای شکل بودن، قبه ای از قبه های بهشت می دانستند و آن را مظهر سلامتی و نشانه ی سخاوت و آسایش می شمردند؛ به دلایل زیر:

الف - در مقابل زلزله مقاوم بود؛ اگر آسیبی هم به وسایل خانه - وسایل شکستنی- وارد می آمد برای جان افراد هیچ نوع نگرانی نداشت.

ب - در ورودی بدون قفل بود و همیشه برای ورود مهمان آماده: زیرا ترکمن ها مهمان نوازی را نشانه ی سخاوت می دانستند.

ج - نصب کردن، برچیدن و حمل و نقل اُی آسان بود.

به خاطر این محاسن است که ترکمن ها اُی را بر تام یعنی خانه های گلی یا خشتی و آجری ترجیح می دادند. ضرب المثل ترکمن می گوید:

« تام دم قثما ایه ثی، اُی ثاغلی غینگ ثؤیه ثی»

تام موجب تنگی نفس است و اُی پایه ی سلامتی.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۵ ، ۰۲:۲۴
aziz ghezel

آق قلا
به معنی قلعه سفید نام این شهر برگرفته از قلعه ای سفید است که در زمان حکومت (آل زیار) در محل کنونی آق قلا ساخته شد و (اسپی دژ) نام گرفت. ترکمنان خصوصا بدنبال سلطه سلجوقیان، آن نواحی را به عنوان بخشی از چراگاه و زیستگاه خود مورد استفاده قرار دادند. بعدها طهماسب شاه صفوی در حاشیه رود گرگان در کناره خرابه های آن قلعه که احتمالا در یورش چنگیز و یا تیمور تخریب شده بود، قلعه دیگری بنا کرد که بعدها برای اسکان قاجاریان تخصیص داده شد. با آنکه نام مبارک آباد بر آن نهاده شده بود، می توان حدس زد که ترکمنان در آن تاریخ نیز نام آق قلا را بر آن ترجیح داده اند، چنانچه در مکاتبات دوره قاجاریان می بینیم که این نام رسمیت داشته است. در دوره پهلوی با وجود اعطای رسمی نام پهلوی دژ مردم آن مرز و بوم به جز مکاتبات رسمی هیچگاه این نام بی مسمای تحمیلی را به کار نبردند. کما اینکه بعد از انقلاب نیز نام آق قلا دوباره رسمیت یافت.

باش یوسقا
به برآمدگی خاکی روی قبرها یوسقا ( یوسکا) گفته می شود. در زمانهای قبل، ترکمنان بنا به باورهای خود آرامگاه بزرگان و شهیدان خود را مرتفع تر از بقیه می ساختند. بزرگی تپه های خاکی قبور، نشان از احترام و اعتبار شخص در بین مردم داشت.حفاری های باستان شناسی حکایت از این دارد که آرامگاه بزرگان ترکهای قبل از اسلام گاها اتاقی بوده است که شخص مرده را به همراه مقداری خوراکی، وسایل رزم و اسبش در آن می نهادند.
در باور ترکمنان، ریختن هفت بیل خاک بر روی قبور، یکی از آداب تدفین به شمار می آید. با این وصف تپه های بزرگ و بلند تشکیل شده در قبر بزرگان و شهدا را می توان در کثرت تعداد شرکت کننده در مراسم تدفین و بالطبع کثرت تعداد هفت بیل خاک ریخته شده بر روی قبر نیز توجیه کرد. آرمینیوس وامبری محقق مجاری، ضمن سیاحت در ترکستان به سال 1862 در خصوص مراسم خاکسپاری ترکمن ها چنین می نویسد: «وقتی که یکی از روسای برجسته یعنی کسی که به دریفت لقب باتر (دلاور) نائل شده باشد، بمیرد، رسم است که یک یسکا (تپه کوچک) روی قبرش برپا می کنند هر ترکمن باید با ریختن دست کم هفت پارو خاک در آن شرکت کند) نام روستای باش یوسقا نیز برگرفته از 5 یوسقای باستانی در نزدیکی روستاست.

سویجی وال
مترادف سویجی در زبان فارسی،شیرین است و وال به رودخانه اطلاق می شود. امروزه نیز شاخه ای از رود قره سو از شرق به جنوب روستای سویجی وال می گذرد؛ احتمالا نام روستا نیز در ارتباط با این رودخانه است.

امچلی
(امچه) به نوعی کنده درخت گفته می شود و (لی) پسوند نسبیت است. نام این روستا نیز به احتمال قوی برگرفته از پوشش گیاهی زیستگاه مردمان آن دیار است.

آق توقای
به فضاهای سبزی که در میدان های باز حاشیه برخی از رودها (بیشتر در سیلاب خور و یا بستر های پیشین رود ها در سطوحی ما بین بستر رود و زمین طبیعی جوار آن) تشکیل می شود و دارای بوته و درختچه و درختان کوچک است، توقای گفته می شود. و آق به معنای پاک و سفید است. روستای آق توقای از توابع مراوه تپه در حاشیه شمالی رود اترک تشکیل شده است.

دوزالوم
به معبر یا آبشخور رود و جایی که بتوان از رود گذر کرد و یا احشام را به آب داد الوم گفته می شود. دوز به دشت و صحرا اطلاق می شود. روستای دوز الوم در شمال دریاچه دانشمند و شرق رود اترک قرار دارد.

گلی داغ
کوه گلیداغ در شمال شرقی کلاله در فصولی از سال با نشاندن انواع گل های وحشی برگرده خود شکوه و زیبایی خاصی به خود می گیرد. روستای زیبای گلیداغ در دامنه این کوه پرگل جای گرفته است. نام روستای پالچوقلی نیز بدین منوال برگرفته از کوه پر گل پالچوقلی است.

چاپاقلی
چاپاق نام نوعی ماهی دریای خزر است. این روستا در ساحل دریای خزر مابین بندرترکمن و خوجه نفس جای گرفته است. چاپاق از صید های اصلی ساکنین آن به شمار می رود.

یلقی سورولن
یلقی سورولن به چراگاه و پرورشگاه گله های اسب اطلاق می شود. این روستا بر پهنه دشتی تماشایی با تپه ماهورهایی کم ارتفاع در شمال رشته کوه گلیداغ جای گرفته است.

آق امام
بقعه آق امام که از اماکن مقدس منطقه شمرده می شود در راس تپه ای در جنوب گنبد جای گرفته است. بعدها روستایی که در دامنه تپه تشکیل شده نیز به همین نام شهرت یافته است. این روستا با الهام از تیره و طایفه ساکنینش قزلجه آق امام نیز خوانده می شود. در باور ترکمنان قرنگکی امام، قزل امام و آق امام سه برادر هستند. قرنگکی امام همان امامزاده یحیی ابن زید در جنوب گنبد و قزل امام در قارری قالاری ترکمنستان به خاک سپرده شده است. بقعه آق امام را مقبره امامزاده محمد ابن زید می دانند.

اینچه برون
این روستا در شمال صحرای ترکمن در حاشیه جنوبی رودخانه اترک واقع شده است. بزرگان روستا وجه تسمیه آن را دماغه باریکی می دانند که رودخانه اترک در سالهای پرآب خود در شمال شرقی روستا پدیده می آورده، طوریکه گذر از رودخانه از این نقطه سهل تر از دیگر نقاط بوده است. «دماغه باریک (نازک)» برگردان فارسی اینچه برون است.

داشلی برون
به مفهوم دماغه سنگی، این روستا نیز در حاشیه جنوبی رود اترک وسعت یافته است. نام این روستا نیز نشات گرفته از جغرافیای طبیعی محل تشکیل روستا و احتمالا برگرفته از دماغه ای سنگی در مسیر گذر رود اترک در آن نواحی است.

حاجی قوشان
نام اصلی این روستا «آجی قوشان» است. امروزه نیز بسیاری از روستاییان آن را به این نام می خوانند. «آجی» به معنای تلخ و «قوشان» مشتتق از «قاوشماق» به مفهوم به هم رسیدن و واصل شدن است. رود فصلی «آجی کال» در اطراف این روستا به گرگان رود می پیوندد. (رودهایی که در گذشته به دریای خزر می ریخته در مسیر خود بستری با بریدگی هایی جوانب تشکیل داده اند که در محل «کال» نامیده می شود. این بستر که عموما مسیر رودهای فصلی منطقه است در روزهای مساعد پرآب از جنب و جوش و زیبایی خاصی برخوردار می گردد.)
وجه تسمیه روستای حاجی قاوشان نیز با ارتباط با تلافی و پیوند آجی کال با گرگان رود است. اطلاق نام روستای همسایه آن چای قوشان نیز محتملا بر همین منوال بوده است.

آرخ
اصل این کلمه آریق به معنای رود و نهر است که به آرخ تغییر شکل یافته است. نامگذاری این روستا می تواند در ارتباط با رودی باشد که روستا در حاشیه آن شکل گرفته است. روستای آرخ در امتداد گرگان رود وسعت یافته است. آریق در عین حال نام طایفه ای از ایل یمود «شاخه جعفربای» است.

قره سو
این نام به فارسی «سیاه آب» معنی می دهد. روستای قره سو در حاشیه رود قره سو در مدخل دریای خزر شکل گرفته است. روستای یللی چشمه، آق سو، آق چشمه نیز نام خود از رودهایی گرفته اند که در حاشیه آن وسعت یافته اند. این رودها از شعب فرعی رود گرگان و اترک هستند.

آق قایا
این روستا در شمال گنبدکاووس و حاشیه شمالی رودخانه گرگان جای گرفته است. قایا به دیواره جانبی رودهایی که در بستری پایین تر از سطح زمین مجاور جریان دارند اطلاق می شود و می توان آنرا به پرتگاه نیز ترجمه کرد. یارتی قایا یعنی نیم پرتگاه نام روستایی دیگری است که در حاشیه رود گرگان، در حد واسط تپه بی بی شیروان و سد وشمگیر احداث شده است. در سراسر دشت، تپه ماهورهای طبیعی و در برخی نقاط نیز تپه هایی که با خاکریزی دستی بوجود آمده اند دیده می شوند. این تپه های مصنوعی هریک نام خاصی دارند و به احتمال قوی در زمان قدیم وسیله ارتباطی و ارسال اخبار (به وسیله علامات و روشن کردن آتش بر فراز تپه ها) بوده است. بسیاری از این تپه ها نیز در امتداد دیوار دفاعی قزل آلانگ (سد اسکندر) قرار گرفته اند و بقایای قلعه ها و ساخلوهای نگهبانی دیوار است که در فواصل معین احداث شده اند.
معروف ترین تپه های باستانی صحرا عبارتند از: قره دفه، سالیان دفه، اوچ دفه، اوادن دفه، بی بی شیروان، یاریم دفه، گوبگ دفه. نام گیری برخی از آبادی های ترکمن صحرا نیز متاثر از این تپه ها است که در زیر به تعدادی از آنها اشاره ای می شود.

اوقی دفه
به معنی تپه خواب. این روستا در 5- 6 کیلومتری جنوب اینچه برون و در دامنه تپه ای کم ارتفاع شکل گرفته است. بیشتر چوپانانی که گله های خود را برای چرا بدانجا می آوردند، جهت سهولت در امر کنترل گله بالای آن تپه که بر اطراف احاطه کامل داشته می رفته اند. بنا به گفته برخی از ساکنین روستا، استراحت و خواب نیمروزی چوپانان نیز بر روی آن تپه انجام می گرفته و بدین ترتیب بوده که کم کم نام اوقی دفه (اوخی دفه) بین مردم مرسوم شده و بعدها روستایی که در دامنه آن تپه تشکیل شده نیز با آن خوانده شده است.

قوشه دفه
در زبان ترکمنی قوشه برای جفت و دوتایی ها استعمال می شود. روستای قوشه دفه در جنوب شرقی بخش مراوه دفه واقع شده است. وجه تسمیه روستا به مناسبت وجود دو تپه مصنوعی و مشابه باستانی کنار هم است که در دشتی وسیع و هموار سر به آسمان کشیده است. این تپه ها گویا روزگاری برج و باروهایی داشته که از آن برای دیدبانی استفاده می شده است. دورنمای زیبای روستای قوشه دفه در کنار تپه های دوقلوی باستانی، ذوق و قریحه هر بیننده ای را برمی انگیزد.

اوچ دفه
در حاشیه جنوبی رود گرگان سه تپه کم ارتفاع که در یک امتداد و با فاصله چند صد متر از یکدیگر قرار دارند روستایی شکل گرفته است که با الهام از آن سه تپه، اوچ دفه نام گرفت.

قاراول دفه
در 7- 8 کیلومتری شمال غرب گنبد واقع است. روستا در جوار تپه ای با همین نام شکل گرفته است از نام قاراول دفه چنین برمی آید که در مقطعی از زمان این تپه برای نگهبانی و دیدبانی استفاده می شده است.

بی بی شیروان
روستا در نزدیکی تپه بی بی شیروان جای دارد که به قولی به نام یکی از زنان انوشیروان، شاه ساسانی نامیده شده است. بسیاری از محققین احداث دیوار قزل آلانگ را به فیروز شاه ساسانی نسبت می دهند و اینکه تکمیل آن تا زمان انوشیروان طول کشیده است. باستان شناسان تپه بی بی شیروان را بقایای قلعه ای مستحکم بر روی این دیوار دفاعی می دانند.

یاسی دفه
برگردان فارسی نام روستا تپه پهن است. این روستا در نزدیکی تپه ای پهن و کم ارتفاع واقع شده است. این روستا در درشرق تپه بی بی شیروان و در امتداد دیوار قزل آلانگ قرار دارد.

یاریم دفه
این روستا در شمال شرقی گنبد و در شمال روستای حاجی قوشان قرار دارد و در حاشیه آجی کال وسعت یافته است. روستا نام خود را از نیم تپه نسبتا کوچکی که در حومه اش قرار دارد گرفته است احتمال می دهند بخشی از این تپه با جریان رود و سیلاب ها دچار آب شستگی شده باشد و نیم تپه بدین گونه شکل گرفته باشد.

گمش دفه
گمش دفه به تعبیر فارسی آن ( تپه نقره ای ) شمالی ترین و قدیمی ترین شهر کرانه حاوری دریای خزر در محدوده ایران است. دیوار باستانی قزل آلانگ از شمال شرقی گمش دفه شروع می شود و تا حوالی گلی داغ در شمال شرقی کلاله ادامه می یابد. این دیوار که تاریخ احداث آن به زمان شاهان ساسانی می رسد با آجرهای سرخ رنگ ساخته شده است و بدین جهت قزل آلانگ (دیوار سرخ) نامیده شده است. وجه تسمیه گمش دفه، وجود و یا باور مردم در وجود نقره و فلزات گرانبها در ارتباط با خرابه های این دیوار و تپه های اطراف آن می باشد.

پیر آغاچ
نام روستای پیر آغاچ برگرفته از درخت کهنسالی است که در آن ریشه دوانده و در نزد عوام از قداست خاصی برخوردار است. اینگونه درختان اصطلاحا (دیلگ آغاجی) نامیده می شوند. دیده شده که بر این باور محتاجان و دردمندان با بستن پارچه ای به شاخه های درخت برآورده شدن آرزو و نیاز خود را نذر کرده اند

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۵ ، ۰۲:۱۰
aziz ghezel


تکه های اخال 8000 سوار و 12000 پیاده سالورها 1500 سوار و 2500 پیاده اما نیروهای ترکمن به فرماندهی بردی مراد خان که دفاع از اخال به او ویارانش واگذارشده بود در حدود 15000 نفر بود یک نیروی مشترک 5000 نفره ساریق تکه و سالور آماده خواهد بودتا در صورت نیاز نیروهای آخال راییاری دهد تمام نیروهای ترکمن عمدتا مسلح به تفنگهای قدیمی منسوخ و شمشیر بودند فقط تعداد بسیار کمی از انها تفنگهای جدید داشتند که در سالهای قبل از ایرانیها و افغانها و روسها گرفته یا خریده بودند خلاصه تسلیحات بسیار فقیرانه بود وچیزی در باره عملیات جنگی جدید نمی دانستند اما آنها سوراکاران ممتاز وشمشیر زنان عالی بودند این بود وضعیت نیروهای ترکمن که قرار بود با نیروهای کاملا انضباطی و مسلح به سلاح مدرن مقابله کنند . در اوائل فوریه 1879 همانطور یکه قبلا شرح داده شد وقتی کمیته مخصوص دولت روس تصمیم به لشگرکشی به ترکمنستان گرفت به مقامات قفقاز و ماوراء خزر دستور داده شد تدارکات لازمه را بعمل آورند . کمیته مخصوص ژنرال آی . د . لازاروف فرمانده بخش نخست قفقاز را به سمت رئیس این لشگرکشی با عنوان فرمانده موقت نیروها در منطقه نظامی ماوراء  خزر انتخاب کرده ژنرال لازاراف سربازی خشن و بسیار منضبط بود . وی نزد مقامات روس و مردم قفقاز به جنگجوی قفقازی معروف بود . برای این لشکر کشی سربازان زیر در اختیار او گذاشته شد : 5/16 گردان برای جنگ پیاده هر گردان 450 نفر 7310 نفر 22 سوتنیا قزاق ( 100 = سوتنیا ) ودو اسواران سواره نظام 3200 نفر با 34 توپ 400 نفر جمعا 10910 نفرافسران همراه ژنرال لازاروف عبارت بودند از ژنرال کنت بورچ فرمانده سپاه کارمندان کلنل پرنس دولکوروکوف آجودان امپراتور ورئیس منصوب گارد پیشروی و ژنرال لوماکین حاکم کل منطقه ماوراء خزر در اواخر مارس 1879 ژنرال به کراسنوودسک رسید وتمام سپاهان روس مستقر در چکیشلر و چات را بازرسی کرد جنگجوی قفقازی بلافاصله جنگ روانی بر ضد ترکمنها را آغاز کرد او در یگ پیام به ترکمنها گفت قصد دارد با سپاهیانش به پیشتازد و کشور آنها را تسلیم مقامات روسی کند و این با انها ست که تصمیم به مقاومت بگیرند یا تسلیم اما او بهر حال مصمم است که ارادهء تزار بر آورد شود . اما ترکمنها به پیام او جواب ندادند وبه ساختن استحکامات شان سرعت بخشیدند . آنگاه لازاروف در 18 ژوئن پس از تکمیل تدارکاتش در ماهای اوریل و مه یگ دسته گارد پیشروی 2260 نفری با 4 توپ تحت رهبری کلنل دولگوروکوف از چکشیلر براه انداخت وظایف دولگوروکوف عبارت بود از ساختن یک انبار ذخایر پیشروی در دوزاولوم بنای پل برروی رودسومبار کندن چاه وتسطیح جاده در مسیر لشگرکشی گارد پیشرو دولگوروکوف پس از 12 روز راه پیمای در 29 ژوئن به دوزاولوم رسید . در 7 ژوئیه انها ساختمان پل برروی رود سومبار را تکمیل کردند ودر مکانهای لازمه چاه کندند انگاه تصمیم گرفتند به سوی تارسا کان ( ترس آقان ) و خوجه قالا دو آبادی غیر متروک ترکمن در مسیر بنده سن پاس حرکت کنند . وقتی خبر مربوط به پیشروی روسها به بردی مرادخان و مشاورانش رسید آنها فورا 4000 سوار و 2000 پیاده بسوی بنده سن پاس گسیل داشتند دو هفته بعد آنها در 16 اوت اگاهی یافتند که تارساکان بدست روسها افتاده است بردی مراد خان فورا گروه زیادی سوار به خوجه قالا فرستاد تااز سقوط آن بدست روسها جلوگیری کند اما افراد او بوسیله سواره نظام روسها که موفق به ربودن 4000 گاو از اهالی خوجه قالا شدند دفع گردیدند باشنیدن این خبر بردی مراد خان با سپاهیانش بهمراه تاکما سردار به خوجه قالا تاخت مقابله بانیروی روسها در نزدیک خوجه قالا که از فاصله بسیرا دور آتش می گشود روی داد که از ا ن فاصله اسلحه ترکمنها نمی توانست آسیبی به آنها برساند  بردی مراد خان با مشاهده برتری اسلحه روسها افرادش را از خواجه قالا به بنده سن و از انجا به بورما عقب کشید و در انجا یک شورای اضطراری تشکیل داد بعد از مباحثه پیشروی سریع دشمن شورا تصمیم گرفت مرحله دوم برنامه راباجرا در آورد . یعنی تمام ساکنان غرب آخال را در گوگ تپه متمرکز سازد اما چون برای اینکار و تدارکات دفاعی نیاز به زمان داشتند  تصمیم گرفتند به ( گفته گرودکوف ) تاکماسردار وصوفی خان رابه بهانه اعلام تسلیم و ارائه خدماتشان پیش روسها بفرستند تا پیشروی روسها را به تاخیربیاندازند روساه پس از کسب آگاهیهای لازمه تاکما سرادر وصوفی خان را تا پایان جنگ شان در توقیف خود نگهداشتند . در این هنگام تغیرات ناخواسته در اردوی روسها رویداد بخش عمده

نیروهای لازاروف بین 11 و 14 اوت از چکیشلر حرکت کردند ودر 21 و 22 اوت به دوزاولوم رسیدند در این حرکت سپاهیان روس بطور قابل ملاحظه ای از شدت گرما آسیب دیدند . در 28 اوت وقتی به ترس اقان نزدیک بنده سن پاس رسیدند در بلندیهای خنک تر وضعیت سربازان بهبود یافت . لازاروف در اواخر ژوئیه یک تاول بزرگ دربین شانه های او پدید آمد دو هفته بعد در 14 اوت دکترهایش تاول اورا عمل کردند ومعلوم شد مسمومیت خونی دارد که در 26 اوت 1879 با رسیدن به چات از دنیا رفت که بعد از وفات لازاروف مشاور او سر لشکر لوماکین سر فرمانده سپاه روس شد . تشکیل هشت گردان پیاده نظام و سواره نظام با توپخانه در یک اردو در بنده سن پاس برای جمع اوری ذخیره دو ماهه در انجا ایجاب می کرد . لوماکین کشور ترکمنها را خوب می شناخت واز 1873 در چند لشکر کشی بر ضد ترکمنهای تجارب مفیداندوخته بود .

در این حال ترکمنها عقب نشینی از بورما به گوگ تپه را ادامه می دادند اما عقب نشینی انها قدر کند وسازمان نیافته بود که باعث به جا ماندن چند اردوگاه کوچک در حواشی خط پیشروی دشمن بود ساکنان این آبادیها با دارئی هایشان در جهت چاهها عقب نشینی کردند اما روسها در مسیر پیشروی خود انها راغافگیر نموده و 300 ترکمن را قتل عام کردند 6000 گوسفند 1200 شتر را به یغما بردند . بدین ترتیب راه گوگ تپه برای روسها کاملا باز شد .

لوماکین در 31 اوت بعد از متمرکز کردن نیروهایش در بنده سن با افسران خود یک شورای جنگ تشکیل داد . در باره جریانات این شورا خبرنگار ( نووووره میا ) اینطور نوشت : تصمیم گرفته شد از گذرگاه بامی بگذارند  وارد واحه آخال شوند وانگاه ترکمنها را مطیع سازند که هدف اصلی این لشگر کشی بود .برداشت شورای جنگ این بود که آنها می توانند ترکمنها را به یک درگیری تمام عیار بکشانند وبرای همیشه مغلوب سازند . این شورا تصمیم گرفت یک سوم نیروهایش را با 4 توپ در خوجه قالا وبنده سن بگذار و دو سوتنیا قزاق و دو موشک انداز را در تهاجم به شاخه آتابای ترکمنها ی یموت که از فراهم کردن امکانات برای روسها در قزل آروات خود داری کرده بودند بکار گیرد .ژنرال لوماکین نیروهایش را به دو ستون تقسیم کرد تا کار پیشروی آسانتر باشد یک گارد پیشرو تحت فرمان دولگوروکوف ویکی نیروی اصلی تحت فرمان ژنرال بورچ انها قبل از حرکت یک سان نظامی در بنده سن ترتیب دادند لوماکین در برابر سپاهیانش ظاهر شد و گفت دشمنی که ما با آنها می خواهیم بجنگیم اگر چه سازمان یافته نیستند وفقط تسلیحات ضعیفی دارند ، باشمار زیادشان ایمانشان بیباکی شان با انرژی و داشتن اسبهای تندرو وخستگی ناپذیر شان میتوانند ناگهان از همه جا ظاهر شوند وخطرناک هستند . و فرمان پیش روی داد گارد پسشرو در 3 سپتامبرحرکت کرد وروز بعد نیروی اصلی براه افتاد روسها همه آبادیهای وروستاهای مسیر خود گوگ تپه را اشغال و ویران ساختند صدها خانواده این روستانشین ها فرصت نیافتند با رسیدن به گوگ تپه جان خود را نجات دهند مسیر روسها از بامی ، بورما ، آرچمان و سونچو می گذاشت تا دورون در مکان اخیر ستونهای روسها بهم پیوستند ودر یگ ستون پیشروی کردند درشب 7 و8 سپتامبر در دورون مبادله نیراندازی بین گشت مراقب روسها وترکمنها صورت گرفت در سپتامبر روسها به یاراجی در فاصله 17 میلی استحکامات ترکمن گوگ تپه  رسیدند .

در اخرین شورای جنگ در بهار 1879 در مرو تصمیم گرفته شد ترکمنها روسها را در بین خوجه قالا وبنده سن پاس متوقف کنند اما در حمله روسهابه خواجه قالا آنها آتش توپخانه وتفنگهای روسها را تجربه کردند ومجبور به عقب نشینی به بورما واز انجا به گوگ تپه شدند . درگوگ تپه گرد همائی جدیدی تشکیل دادند و تصمیم گرفتن استحکاماتی در اطراف گوگ تپه بکشند ودر داخل ان تا اخرین قطره خون از خویش دفاع کنند .کار ساختن استحکامات بلافاصله شروع شد و یانگی شهر (شهر جدید ) نام گرفت و زنان کودکان پیر مردان در ساختن ان کمک میکردنند . در 9 سپتامبر وقتی قوای روس به گوگ تپه رسید بخش جنوبی قلعه تمام نشده وضلع شرقی نیمه تمام بود و کار دیوارها باارتفاع مطلوب نرسیده بود و چادرها داخل قلعه قابل رویت بود . در مقابل ضلع غربی گوگ تپه دو آسیاب قرار داشت ودر کنار هر یک قلعه یا دژی بود که دو دژ دفاع بیرونی گوگ تپه را تشکیل میداد .

روسها در بعد از ظهر 8 سپتامبر دومین شورای جنگی خود را تشکیل دادند که در ان ترتیبات نهای برای حمله را در صبح روز بعد را اختیار نمودند . که این بار نیروهای روسی به سه ستون تقسیم شد ستون اول تحت فرمان کلنل دولگوروکوف که اورا ژنرال لوماکین وژنرال وینگنستین وافسران اداری همرای می کردند ستون دوم تحت فرمان ژنرال بورچ ستون سوم تحت فرمان کاپیتان که گانوف که مسئولیت تمام کاروان حمل ونقل را بعهده اشت بود .

روسها صبح 9 سپتامبر از یاراجی بسوی گوگ تپه شروع به پیشروی کردند ستون اول ساعت 3 صبح ستون دوم 4 صبح وستون سوم 5 صبح وقتی روسها به 5/5 میل بسوی گوگ تپه پیش رفتند جمعی از سوران ترکمن به رهبری قارا باتر از قلعه بیرون ریختند قاراباتر یگ بخش ازسواره نظام را به مقابله گاردپیش رو روسها فرستاد و خود با نیروی اصلی به یاراجی تاخت به این امید که ستون حمل ونقل روسها را قطع کند . نیروی اعزامی بدون مقاومت عقب نشست وقاراباتر با اجتناب از در گیری با گارد پیشرو بسوی ستون ژنرال بورچ اسب راند و نیروهایش در اگمان باتر گرد آورد . لوماکین کلنل شکورینسکی را بفرماندهی ستون حمل ونقل گماشت ویکصد قزاق به مقابله ترکمنها فرستاد تا ستون حمل ونقل فرصت جمع و جور شدن را بیابد . وقتی سوارن ترکمن به تیر رس قزاقان رسیدن انها به سوی انها تیر دستجمعی پرتاب کردند که ترکمنها با اسلحه های قدیمی شان جواب عبث به انها دادند وترکمنها مثل برق پیش تاختند وروسها را به عقب راندند صحنه این اولین برخورد بین دو طرف را خبر نگار گولوس اینطور توصیف کرده است : انبوه مردم تکه ملبس به خلعت هایرنگارنگ بسیاری از انها عمامه سفید یا کلاههای پوستی بزرگ بر سر شمشیر های کج بدست و تفنگهای دولول به پشت با فریادهای الله اکبر خود را به روی قزاقها می زدند سواران مجرد ( یکیت ها ) پیشاپیش همه همچون سواران سیرک برق آسا در مقابل ستونها ظاهر می شدند وانگاه پیش از انکه هدف قرار گیرند برق آسا دور میشدند وبه زودی به قزاقها رسیدن وجنگ تن به تن اغاز شد اگر بورج فرمان شلیک چند گلوله توپ بمیان مهاجمان صادر نمیکرد قزاقها قطعه قطعه شده بودند ترکمنها با صدای شلیک توپ از قزاقها جدا شدند . ترکمنها به زودی از حالت بهت زدگی خارج شده وبه سوی روسها تاختند این بار هدف ستون حمل ونقل بود اما توپهای کوهستانی وتوپهای ته پر دشمن آتش سنگینی به میان آنها فرو ریخت انها با عبور از برابر ستون بورچ درست خارج از تیررس آنها بر کشتند وبسوی اگمان باتر اسب راندند در این درگیری روسها هفت وترکمنها سی نفر تلفات دادند . مقابله دوم بین سواره نظام ترکمنها و ستون پیشرو روسها بود پس از کوشش ناموفق برای قطع ستون حمل نقل سوار نظام ترکمنها این بار به ستون پیشرو روسها حمله کرد تا مانع انها شود این حمله چنان سریع بود که رشته سواره نظام روس از هم گسست و روسها برای مدتی وحشت زده شدند ژنرال وینگنستین به توپخانه دستور آتش داد اما ترکمنها فورا از تیرزس توپهای روس عقب نشستند انگاه فرمانده انها قاراباتر نیمی از انها را به شمال گوگ تپه فرستاد تا در صورت عقب نشینی راه عشق آباد را امن نگهدارند . و خودش با باقی افرا د به یک آسیاب آبی وقلعه مجاور ان بنام اسیاب سفلی که بر روی نهری کوچک در فاصله یک ونیم میلی سنگرهای روسها قرار داشت مستقر شد .

پس از عقب نشینی سواره نظام ترکمنها روسها به پیش روی خود ادامه دادند و درنیمروز به یک تپه شنی در فاصله تیر رس گلوله توپ 1200 یارد از گوگ تپه رسیدند . وبلا فاصله توپهایشان را به بلندی تپه کشیدند وشروع به توپ باران قلعه داخل قلعه ترکمنها کردند . وهر توپ هدف خود را پاره پاره میکرد ویرانی زیادی به بار میاورد خانواده های ترکمن از قلعه بسوی شرق در جهت عشق آباد به دست به فرار زدند . لوماکین وقتی کوشش ترکمنها رابرای فرار از قلعه دید به سوار نظام روسها فرمان داد ضلع شمالی گوگ تپه را دور بزنند وراه منتهی به عشق اباد را قطع کنند سواره نظام روسها بفرماندهی کلنل چاوچاوادزه فورا اجرای این دستور را اغاز کرد .

قاراباتر فرمانده سواره نظام ترکمن که در قلعه مجاور آسیاب سفلی بود با دیدن این حرکت با افرادش به دشمن تاخت اما پس از زدوخورد کوتاه مجبور شد اسیاب سفلی را ترک وبه اسیاب علیا نزدیک دیوارهای شرقی گوگ تپه عقب بنشیند . بردی مراد با مشاهد این حمله یک دسته پیاده نظام از قلعه به یاری قاراباتر فرستاد اما روسها با واحد موشک اندازشان وتوپهای کوهستانی ترکمنها را عقب راند . وپیش روی به ضلع شمالی گوگ تپه را ادامه دادند وبه اسیاب علیا رسیدند . قاراباتر با افرادش دوباره به دشمن تاخت در این جنگ او شهید شد وافرادش شکست خوردن اما گروه کوچگی از پیاده نظام ترکمن موفق به حفظ اسیاب علیا شدندو با کنترول نهر آب ایجاد دردسر به دشمن را آغاز نمودند و روسها کنترول کامل جاده عشق اباد را بدست اوردند .

ژنرال لوماکین برای بدست اوردن نهر اب دو گردان از سپاهانش را به مقابله ترکمنها فرستاد وترکمنها با درک اهمیت این نهر اب افراد بیشتری از قلعه برای حفظ نهر اب به بیرون قلعه فرستادن که با توپخانه روسها مواجه شدند ومجبور به مراجعه به قلعه شدند . روسها حمله ای طوفانی به اسیاب علیا کردند و تمام ترکمنها را از دم تیغ گذاراندند که دفاع قهرمانانه آنها ازسوی خبرنگار گولوس این چنین است :وقتی او چندین ساعت بعد به ان محل رسید موضوع گفتگو در میان سربازان روس بود بدین ترتیب بعد از ویران کردن تمام دفاع خارجی گوگ تپه روسها در حدود ساعت 3 بعد از ظهر به نزدیک دیوارهای قلعه رسیدند . سپاهیان روس نیم ساعت استراحت کردند وفرماندهانشان لوماکین ، بورچ ، ویتگنستین و دولگوروکوف  در باره عملیات آینده جلسه ای تشکیل دادند . مشاوره فرماندهان روس منتهی به ین تصمیم شد که قسمت اصلی نیروهادر ضلع شمالی متمرکز وبه سه فرماندهی تقسیم شود حمله به ضلع غربی بعده دولگوروکوف ضلع شمالی به بورچوورهبری سواره نظام در ضلع شرق بهد ویتکنستین واگذار شد خود ژنرال لوماکین کل قوا را بدست گرفت . بمحض موضوع گیری سپاهیان ژنرال لوماکین فرمان بمباران قلعه را صادر کرد . او اجازه هر گونه ارتباط ومسلاحه رابا ترکمنها  رد کرد .  واجازه خروج خانواده های ترکمن را از قلعه نداد . رهبرا جوان ترکمنها بردی مرادخان بامشاهد ویرانی وکشتاراز اثر توپ خانه دشمن یک بار دیگر در 4 بعد از ظهر کوشید زنها وبچه ها را از قلعه خارج کند که گروه از سورا نظام روس به فرماندهی گولیتسین مانع خروج آنها شد زنها به این باور که روسها با رفتار انسانی عکس العمل نشان خواهند داد استرحام نموده وکودکان شیر خواره شان به انان نشان دادند وفریاد می زدند همه مارا بکشید لااقل به این موجودات کوچک رحم کنید شمارا به پیغمبر انها را باردو نفرستید تا در مقابل چشمان مان بوسیله گلولهای توپهای شما تکه تکه شوند . کلنل گولیتسین کورکورانه از مافوق خود فرمان می گرفت و به کسی اجازه خروج نداد وبا تمام آه وناله ها انها را به قلعه باز گرداند .

ژنرال لوماکین در ساعت 5 بعد از ظهر با شلیک 4 فیر توپ به سپاهیان خود فرمان حمله به قلعه گوگ تپه را داد .در این حال در میان قلعه تنش ونگرانی درمیان ترکمنهای از جان شسته شدت گرفت دشمن بیرحم حتی به زنان وکودکان اجازه خروج از قلعه ویران شده را ندادند . بعد از جنگ یک شاهد عینی ترکمن این لحظه را بیاد می اورد : بیش از پیش اگاه می شدیم که تعداد کشته ها تقریبا مساوی زنده ها بود  انها وظیفه خود را انجام داده اند و خوشبخت آرمیده اند کاهشما هم میتوانسیتم بمیریم و این همه وحشت و شرم و توهین را نمی دیدیم انها هیچیک از مرگ نترسیدند دلاوران ما با عبور از روی اجساد رفقایشان محاصره دشمن را گسستند همه توده های مردان پیر و جوان حس می کردند که مردن بهتر از زنده ماندنشان است .

سربازان روس بسوی گوگ تپه پیش می رفتند توپخانه آنها از شمال غرب گلولهای کشتار گر به داخل قلعه فرورمیرختند با رسیدن سربازان به دیوارها اتش توپ خانه قطع گردید و جنگ تن به تن شروع شد مدافعین دقیقا در انتظار این لحظه بودند و از برتری سلاح روسها هیچ وقت فرصت جنگ تن به تن را پیدا نکرده بودند . بردی مراد خان به مدافعین قوت قلب داد وچنین گفت خدا بهمراه ما باد اگر پیروز شویم افتخار نصیب ما می شود واگر کشته شویم بهشت در انتظار ماست همه ماباید به دشمن همچون ببر بتازیم شجاع باشید نه عقب نشینی در کار است ونه ترحمی وجود دارد هیچ روزی برای مردن بهتر از امروز نیست .

وقتی سربازان روس از جانب شمال وغرب به دیوارها رسیدند ترکمنها خودشان را به دشمن زدند بدین ترتیب یک جنگ فوق العاده بین مدافعین گوگ تپه وروسها آغاز شد جنگ ضلع غربی دیوارهای گوگ تپه توسط آرسگی یک خبر نگار روس از تپه توپخانه ها چنین توصیف شده است :  ما میدیدیم چگونه افراد یکی پس از دیگری میافتاد ، چگونه پرچم از دستهای یکنفر می افتاد وبسرعت توسط سربازانی که نزدیکتر بودند بر داشته می شد ، چگونه یک افسر از اسبش غلطید وبی حرکت روی زمین بجا ماند انبوه پیراهنهای سفید ( سربازان روس ) دائم به جلو شتاب میکرد وبرای رسیدن به باروتلاش می نمودند . لحظه بعد سربازان در حال یورش پای دیواردر داخل دود ناپدید شدند . توپها ز غرش افتاد وفریادها خفه شدند . همه فکر میکردند همه چیز تمام شد اما اینطور نبود . اما پس از نیم ساعت  ، سربازان بازهم پای دیوارهای مدافعان ظاهر شدند این بار شتابان به مواضع قبلی شان بر می کشتند . تازه از دیوارفاصله گرفته بودند که بدنبال آنها با فریادهای خشمناک و شمشیرهای آخته ، توده خروشان ترکمن موج زد .....

آنچه سربازان روس را در این جنگ بیش از همه غافلگیر کرد وجود گودالهای دوازده پایی پای همه دیوارهای ترکمن ها بود . وروسها نتوانستند از این موانع بگذرند . و مجبور به عقب نشینی شدند که ترکمنها به تعقیب شان پرداختن اما آتش جناحی بموقع روسها پیشروی آنها را مانع شد و روسها خود را با تلفات جدی نجات دادند .   

در این جبهه  هنگام عقب نشینی ونبرد روسها چهار افسر کشته وهفت افسر زخمی پنجاه و هفت سرباز کشته وهشتاد ویک سرباز زخمی داشتند تلفات ترکمنها غیر قابل شمارش بود . همزمان با حمله از ضلع غربی یک حمله طوفانی از شمال صورت گرفت گرفت به محض اینکه شلیک توپها اغاز حمله را اعلام کردند نیروهای روس بفرماندهی ژنرال بورچ در دو خط به قلعه ترکمنها پیشروی کرد . خبرنگار نوووئه وره میا گزارش داد قبلا در عمرم هرگز چنین صحنه ای ندیدم سربازان افسران در جلو باگامهای بلند و سریع پیش رفتند آتش توپخانه تشدید شد فریاد کرکننده از ترکمنها در خط باروها بهوا خاست و امام از مناره با پرچم سبز خارج شد ودر ان بالا باهتزاز در اورد و مومنین را به مقاومت در برابر حمله کفار دعوت کرد . در جبه روسها سربازان سرودهای ملی میخواندند . سربازان روس به داخل گودال پریدند ومیکوشیدند از میان حفره ها به داخل اردو بالا بیایند . بسیاری طعمه نیزه چوبی شدند وبا سر به گودال افتادند با انهم گردان گرجی ها توانستند به داخل اردو راه یابند وبه چادرها رسیدند از انسو هزاران ترکمن از جان گذاشته خشمناک که زمین زیر پایشان به جهنم تبدیل شده بود به سربازان روسی حمله کردند مهاجمان با اشگفتی و بهت زدگی به این منظره نگاه میکردند وقتی به پشت سر خود نگاه کردن سربازی پشت سرشان نبود با دیدن این منظره پا به فرار گذاشتن  وترکمنها به تعقیب انها پرداختند در برکشتشان زنها همچون ماده ببرهای خشمگین آنها را سنگ باران وآب جوش بر سر آنها ریختند . بردی مراد خان فریاد زد حالا زمان بابودی تمام روسهاست به دنبال من بیائید ! وانگاه نبرد از جان گذاشته وتن به تن رویداد . در مدت کوتاه روسها بیش از شصت نفر کشته دادند و با اشفتگی دست بسوی توپخانه شان دست به فرار گذاشتن و ترکمنها در تعقیب انها وقتی به به توپخانه رسیدند کوشیدند یک خط دفاعی بسازند اما هیچ چیزی نمی توانست در برابر حمله ترکمنها ایستادگی کند . دو نفر ترکمن با مشاهده خط فولادین روسها برای دفع پیشروی ترکمنها با آغوش کشوده بسوی سر نیزه های روسها هجوم بردند وبا کشاندن سر نیزه ها به بدنهای خودشان دو شکاف در خط دفاعی روسها باز کردند وسدفولادین روسها را در هم شکستن .  با رهبری بردی مراد خان به پیش تاختند . در عرض چند دقیقه عده زیادی از انها در میان توپها بودند وروسهای توپچی را از دم تیغ می گذراندند . ژنرال بوچ بعدها میگفت فکر کردم کاملا شکست خورده ایم . در این گیرو درا کاپیتان ماخوخی فرمانده توپخانه چهار توپ در میان ترکمنها شلیک کرد که عده زیادی از ترکمنها به شمول بردی مراد خان رهبرشان تکه تکه شدند . ترکمنهای خسته بعد از شهادت رهبرشان پیشروی را متوقف کردند و سپس به پایگاهشان بازگشتند . دفع حمله ترکمنها توسط روسها جنگ گوگ تپه در 9 سپتامبر 1879 را به پایان رساند . تلفات روسها 7 افسر و170 سرباز کشته 20 افسر و247 سرباززخمی و 8 نفر ناپدید بود و تلفات ترکمنها در دفاع از قلعه شان حدود 4000 نفر حدس زده شدکه اکثرشان غیر نظامی بودند . بعد از این نبرد روسها به نقطه ای در فاصله سه چهار میلی گوگ تپه عقب نشستند وشب یک صف چهار گوش تشکیل دادند . آرسکی میگوید هیچکس نمی دانست کجاست خیلی وقت گذاشت تا فهمیدیم که عده زیادی شتربان مخصوصا آنهایی که مسئول اساس کارمندان بودند با شترها و بسته هایشان به دست ترکمنها افتاده بودند .

از سوی دیگر در داخل قلعه وضعیت ترکمنها غم انگیز بود 200 موشک 500 گوله توپ و 246000 فشنگ ساچمه ای توسط روسها به قلعه شلیک شده بود وعده کثیری را به خاک وخون کشیده بود .

بعد از مرگ بردی مراد خان رهبری ترکمنها به اراز محمد خان سپرده شده ود ر طی شورای بین بزر گان ترکمن در مورد شرایط متارکه و تسلیمی به روسها چنین فیصله گردید که افرادی تام الاختیار جهت ابلاغ تسلیمی محض به روسها به اردوی روسها فرستاده شود . صبح 10 سپتامبر وقتی نمایندگان ترکمن نزدیک کمپ روسها شدند دیدند که روسها در حال عقب نشینی به سوی چکلشیلر است انها به قلعه بازگشته وخبر خوش را برای مدافعان دادند و این جنگ باتمام کشتار و ویرانیش به پیروزی ترکمنها خاتمه یافت .

 

ماخذ : ترکمنها در عصر امپریالیسم

 محمد امین فرهنگ   

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۵۵
aziz ghezel


طبق نوشته های شجره تراکمه، قهرمانی ارساری بای (در روایات ترکمنی ارساری بابا) نقش مهمی دارد. اصل وی از طایفه سالیر بوده ولی بعدا به صورت سرکرده نظامی در کوه های بلقان بر طوایف خود رهبری کرده است.
سالر بودن وی به تحقیق معلوم نیست چون که ارساری خود زمانی تحت تابعیت طایفه سالر بوده است. او مسلمان بوده و کتابی به نام «معین المرید» را از شیخ شرف خوجه به قیمت 40 شتر خریداری کرده است،  این کتاب در سال های 714- 713 هجری نوشته شده و به زمان حیات ارساری بای مربوط می شود. درباره رویارویی ارساری بای با اردوی طلایی خبری در دست نیست ولی در اواخر قرن هشتم در ایام جنگ های داخلی، لشکر ترکمن های بلقان توانستند اختیارات بیشتری کسب کنند. مسلمان شدن بیانگر مخالفت وی با اندیشه اشراف و خان های مغول و مردمی بودن ارساری بای که دین مردم را پذیرفته است.
روایات ترکمنی می گویند که هلاکو خان از دختر ارساری بای تقاضای ازدواج نمود. این روایت بیانگر آن است که هلاکو می خواست این طایفه را به خود ملحق سازد. کمی بعد فردی به نام «قاما» بر سر ارساری ها یورش آورد. ارساری در لب چاه دوکر (شاید توارقیر باشد چون قبر وی هنوز هم آنجا است) کشته شد، دخترش اسیر و طایفه اش نابود گردید. تاریخ این واقعه شاید در سال 755 هجری قبل از نابودی هلاکوییان باشد.
در اواخر قرن نهم هجری ترکمن های شمال خراسان، ساکنین بالکان، اوست یورت و منقشلاق به صورت نیمه مستقل زندگی می کردند. این طوایف مانند سالر، ارساری، آل علی، آداق لی حرز و ... بودند و در مناطق وسطای ترکمن صحرا تیره تقتامیش از طایفه تکه زندگی می کردند. ترکمن های این منطقه به همان صورت نیمه دامداری- نیمه کشاورزی باقی ماندند. شکارچیان، ماهیگیران و وجود کارگاه های کوچک خانگی گواه بر این امر است، طوایف فقیر زندگی مشقت باری داشتند.
خان های ترکمن القابی نظیر «اون بگ» را همچنان نگه داشتند. سران قشون ترکمن در سالهای 60- 50 قرن دهم هجری در لشکرکشی علیه سلطان حسین شرکت داشتند، سرکرده ترکمن ها «میرشا» بود، در نبرد سلطان حسین میرخوند – مورخ- از قلعه آداق نام می برد و بارتولد آن را قلعه ترکمن ها به حساب می آورد، به این قلعه باریکه راهی منتهی می شد.
در اوایل قرن دهم هجری بخشی از ترکمن ها تحت حاکمیت اوزبک ها درآمدند. ترکمن های بلقان از وضعیت بدی برخوردار بوده و از استقلال خود بهره ای نگرفتند.


منبع:
امین الله گلی، سیری در تاریخ سیاسی اجتماعی ترکمن ها

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۴۹
aziz ghezel