مطالب گوناگون

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش، دنیای زن ها کاملا متفاوت است، زن اگر سکوت کرد، بدان سکوتش نشانه پایان توست

مطالب گوناگون

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش، دنیای زن ها کاملا متفاوت است، زن اگر سکوت کرد، بدان سکوتش نشانه پایان توست

وقتی مردان حرمت مرد بودنشان را بدانند و زنان شوکت زن بودنشان را مردان همیشه مرد میمانند و زنان همیشه زن و آنگاه هر روز ، نه روز "زن" و نه روز "مرد" بلکه روز "انسان" است.


آخرین نظرات

۱۵۰ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است


ﻭﺻﯿﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﯿﺲ !

ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﯿﺴﯽ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮﺵ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﻣﺎﻝ ﺍﻧﺪﻭﺯﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﻮﻝ ﻭ ﺩﺍﺭاﯾﯽ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺳﺨﺖ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ.
"ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺯﻧﺶ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻣﻮﺍﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺒﺮﻡ."
 ﺍﻭ ﺍﺯ ﺯﻧﺶ ﻗﻮﻝ ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﻮﻝ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﺩﻓﻦ ﮐﻨﺪ. ﺯﻥ ﻧﯿﺰ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﻨﺪ.
ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﯿﺲ ﺩﺍﺭ ﻓﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﻭﺩﺍﻉ ﮔﻔﺖ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎﻣﻮﺭﺍﻥ ﮐﻔﻦ ﻭ ﺩﻓﻦ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺭﺍ ﺑﺠﺎ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ، ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﺻﺒﺮ ﮐﻨﯿﺪ؛ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﺮﺣﻮﻣﻢ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﻢ.
ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺻﻨﺪﻭﻕ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﻮﺗﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ، ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺁﻥ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺁﯾﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎً ﺣﻤﺎﻗﺖ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺑﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﺁﻥ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻋﻤﻞ ﮐﺮﺩﯼ؟
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﻗﻮﻟﻢ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﻢ، ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﻮﺗﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺮﺩﻡ.
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻦ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻭﺟﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﺎﻧﮑﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﺫﺧﯿﺮﻩ ﮐﺮﺩﻡ. ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﭼﮑﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺒﻠﻎ ﺩﺭ ﻭﺟﻪ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﻮﺗﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ، ﺗﺎ ﺍﮔﺮ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻭﺻﻮﻝ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﺒﻠﻎ ﺁﻧﺮﺍ ﺧﺮﺝ ﮐﻨﺪ !!!

ﺷﯿﻄﺎﻥ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ، ﺍﺳﺘﻌﻔﺎﻧﺎﻣﻪ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻼﺳﻬﺎﯼ ﺁﻣﻮﺯشی ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺻﻔﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨد

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۵ ، ۱۶:۰۱
aziz ghezel

آیا می‌دانستید که تقریبا همه ی فارسی زبانان، حتی بزرگانی از ادب فارسی، اصطلاح " گرگ بالان دیده "
را که کنایه از افراد آزموده ، سرد و گرم چشیده
و دنیا دیده است،به غلط " گرگ باران دیده"
می‌گویند و می نویسند ؟!
 به کار بردن واژه ی باران در این اصطلاح اساسا نادرست است، زیرا همه‌ی گرگ ها  باران دیده هستند
و اتفاقا در روزهای زمستانی و بارانی 
بیشتر از لانه خارج می شوند و به شکار
می پردازند و اگر باران دیدن علت با تجربه شدن گرگ باشد، این شامل تقریبا همه ی حیوانات است
نه فقط گرگ ها.

 شکل درست این اصطلاح" گرگ بالان" دیده است
و معنی "بالان"، دام و تله مخصوص گرگ است
و گرگی که چند بار از دشواری و خطر بالان
نجات یافته باشد پختگی و آزمودگی لازم را در شکار پیدا کرده است.

افراد آزموده و سرد و گرم چشیده نیز آنانی هستند که با اندیشه های عاقلانه ازهمه ی دشواری ها و بلاها رهایی یافته و راه و رسم زندگی را فرا گرفته اند.
 عامه ی مردم چون معنی واژه‌ی "بالان" را نمی دانستند آن را به باران
و بدین ترتیب اصطلاح را به " گرگ باران دیده "
تبدیل کرده اند.

برگرفته از فرهنگ دهخدا

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۲۲:۵۳
aziz ghezel


مردی متوجه شد گوش همسرش سنگین شده و شنواییش کم شده است. به نظرش رسید همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد. بدین خاطر ، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت.دکتر گفت برای این که بتوانی دقیق تر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است آزمایش ساده ای وجود دارد.
ابتدا در فاصله 4 متری او بایست و با صدای معمولی مطلبی را بگو و بعد در فواصل 3 و 2 متری تکرار کن تا جواب بگیری.
آن شب همسر آن مردد در آشپزخانه مشغول تهیه شام بود و خود او در اتاق نشیمن بود. مرد به خودش گفت الان فاصله ما 4 متر است بار امتحان کنم .
با صدای معمولی پرسید : عزیزم شام چی داریم؟ جوابی نشنید.
رفت جلوتر و دوباره پرسید، باز هم جوابی نشنید.
باز هم جلوتر رفت و از فاصله 2 متری پرسید: عزیزم شام چی داریم؟ باز هم جوابی نشنید.
باز هم جلوتر رفت و سوال را تکرار کرد. از هم جوابی نیامد.
این بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: عزیزم شام چی داریم؟
زنش گفت: مگر کری؟ برای پنجمین بار می گویم : خوراک مرغ...!

نتیجه اخلاقی: مشکل ممکن است آنطور که ما همیشه فکر می کنیم در دیگران نباشد و عمدتا در خود ما باشد!!

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۲۲:۴۸
aziz ghezel

یک پرستار استرالیایی بعد از پنج سال تحقیق
در خانه های سالمندان،
بزرگترین حسرتهای آدمهای در حال مرگ را
جمع کرده و پنج حسرت را که بین بیشتر آنها
مشترک بوده را منتشر کرده است...!
حسرت اول؛

کاش به خانواده ام بیشتر محبت میکردم
خصوصا پدر و مادرم !
حسرت دوم؛

کاش اینقدر سخت کار نمیکردم !
حسرت سوم؛

کاش شجاعتش را داشتم که احساساتم را
با صدای بلند فریاد میزدم !

حسرت چهارم؛
کاش رابطه هایی که با دوستانم داشتم را
حفظ میکردم !

حسرت پنجم؛
کاش شادتر بودم و لحظات بیشتری را می خندیدم ...!



ثروتمندی از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد و مردی را دید که در سطل زباله‌اش دنبال چیزی می‌گردد. گفت: خدا رو شکر فقیر نیستم.
مرد فقیر اطرافش را نگاه کرد و دیوانه‌ای با رفتار جنون‌آمیز در خیابان دید و گفت: خدا رو شکر دیوانه نیستم.
آن دیوانه در خیابان آمبولانسی دید که بیماری را حمل می‌کرد گفت: خدا رو شکر بیمار نیستم.
مریضی در بیمارستان دید که جنازه‌ای را به سردخانه می‌برند. گفت: خدا رو شکر زنده‌ام.
فقط یک مرده نمی‌تواند از خدا تشکر کند. چرا امروز از خدا تشکر نمی‌کنیم که یک روز دیگر به ما فرصت زندگی داده است؟
برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مکان برویم:
1.  بیمارستان
2.  زندان
3.  قبرستان
  در بیمارستان می‌فهمید که هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست.
  در زندان می‌بینید که آزادی گرانبهاترین دارایی شماست.
•  در قبرستان درمی‌یابید که زندگی هیچ ارزشی ندارد.
زمینی که امروز روی آن قدم می‌زنیم فردا سقف‌مان خواهد بود.
پس بیایید برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم...

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۲۲:۳۱
aziz ghezel


نادر شاه کبیر در حال قدم زدن در باغش بود که باغبان خسته و ناراضی نزد وی رفت و گفت :
پادشاه، فرق من با وزیرت چیست ؟؟!!
من باید این گونه زحمت بکشم و عرق بریزم ولی او در ناز و نعمت زندگی می کند و از روزگارش لذت می برد !!!
نادر شاه کمی فکر کرد و دستور داد باغبان و وزیرش به قصر بیایند ...
هردو آمدند و نادر شاه گفت :
در گوشه باغ گربه ای زایمان کرده بروید و ببینید چند بچه به دنیا آورده !!!!
هردو به باغ رفتند و پس از بررسی نزد شاه برگشتند و گزارش خودرا اعلام نمودند.
 
ابتدا باغبان گفت :
پادشاها من آن گربه ها را دیدم سه بچه گربه زیبا زایمان کرده .
 
سپس نوبت به وزیر رسید وی برگه ای باز کرد و از روی نوشته هایش شروع به خواندن کرد :
پادشاها من به دستور شما به ضلع جنوب غربی باغ رفتم و در زیر درخت توت آن گربه سفید را دیدم ، او سه بچه به دنیا آورده که دوتای آنها نر و یکی ماده است ، نرها یکی سفید و دیگری سیاه و سفید است بچه گربه ماده خاکستری رنگ است . حدودا یک ماهه هستند من به صورت مخفی مادر را زیر نظر گرفتم و متوجه شدم آشپز هر روز اضافه غذاها را به مادر گربه ها می دهد و این گونه بچه گربه ها از شیر مادرشان تغذیه می کنند .
هم چنین چشم چپ بچه گربه ماده عفونت نموده که ممکن است برایش مشکل ساز شود !!!
 
نادر شاه روبه باغبان کرد و گفت این است
که تو باغبان شده ای و ایشان وزیر....!




۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۶
aziz ghezel


زهی باغ، زهی باغ، که بشکفت ز بالا
زهی قدر و زهی بدر، تبارک و تعالا
زهی فر، زهی نور، زهی شر، زهی شور
زهی گوهر منثور، زهی پشت و تولا . . .

 ♫♫♫

زهی مُلک، زهی مال، زهی قال، زهی حال
زهی پر و زهی بال، بر افلاک تجلی
چه ذوالفنون چه مجنون، چه لیلی چه لیلا
چه سلطان و چه خاقان، چه والی و چه والا
چو بیواسطه جبار بپرورد جهان را
چه ناقوس، چه ناموس، چه اهلا و چه سهلا

 ♫♫♫

گر اجزای زمینی وگر روح امینی
چو آن حال ببینی بگو جل جلالا
گر افلاک نباشد به خدا باک نباشد
دل غمناک نباشد مکن بانگ و علالا
فروپوش، فروپوش، نه بخروش، نه بفروش
تویی باده ی مدهوش به یک لحظه بپالا
خمُش باش، خمُش باش، در این مجمع اوباش
مگو فاش مگو فاش ز مولی و ز مولا

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۲۱:۴۸
aziz ghezel


1- من دستم بنده،پنج دقیقه احترام خودتو نگه دار!



2- یه وقتایی حسش نیست غصه بخوری،غصه رسما تورو می‌خوره!



3- بیشترین شکست هایی که تو زندگیم خوردم بخاطر دروغهایی بود که باید میگفتم و نگفتم!



4- شانس یکبار در خونه آدم رو میزنه،بدشانسی دستش رو از رو زنگ بر نمیداره،بدبختی هم که کلا کلید داره !



5- وقتی توی یک رابطه دچار احساسات شدید شدی، بدون خودت نیستی،خر درونته!



6- انقدر الکی خندیدم که وقتی ناراحتم کسی جدیم نمیگیره!



7- آقای مجری ما بی تربیت نیستیم،تربیت داریم منتها صلاح نمیدونیم ازش استفاده کنیم!



8- بعضی ها اینقدر قشنگ دروغ میگن، آدم حیفش میاد باور نکنه!



9- بطور مشکوکی داره بهم خوش میگذره،فکر کنم دارم میمیرم!



10- یه عده آدم هستن که میفهمن که نفهمن اما نمیفهمن که میفهمیم نفهمن!



11- باور کنید بعضی وقتها "باشه مرسی " یعنی خفه شو!



12- ما بدبختی رو
بوسیدیم و گذاشتیم کنار، حالا ول کن نیست ، میره و میاد  می گه "یه بوس بده !


 
13- شعور اگه خریدنی بود من حاضرم برا بعضیا از جیب خودم مایه بذارم!



14- نمیدونم چه حکمتیه که هم بیکارم هم وقت نمی کنم به هیچ کاری برسم !


 
15- من هی میام از اشتباهات زندگیم درس بگیرم؛زندگی هی از جاهایی که من نخوندم امتحان می گیره !



16- اقای مجری: چه کمکی به کاهش آلودگی هوا کردی؟
فامیل دور: ما نه کارخونه داریم نه تولیدی نه ماشین، همین که بدبختیم خودش بیشترین کمکه.!



17-
آقو میگن خدا هرکسیو دوس داره مشکلات بیشتری سر راهش میزاره !اینجوری که من حساب کردم خدا دیوونه منه  ...!



18- به بعضیام باید گفت: یه خورده "اصالت و کمالاتتو"
جمع کن ما هم بشینیم جا نیست...!








۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۲۱:۴۲
aziz ghezel

ابوعلی سینا در سفر بود. در هنگام عبور از شهری ،جلوی قهوه خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد. خر سواری هم به آنجا رسید ،از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست.

شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من نبند،چرا که خر تو از کاه و یونجه او میخورد و اسب هم به خرت لگد میزند و پایش را میشکند.

خر سوار آن سخن نشنیده گرفت به روی خودش نیاورد و مشغول خوردن شد. ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد.
خر سوار گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی.

شیخ ساکت شد و خود را به لال بودن زد و جواب نداد.
صاحب خر ، ابوعلی سینا را نزد قاضی برد و شکایت کرد.
قاضی سوال کرد که چه شده؟ اما ابوعلی سینا که خود را به لال بودن زده بود ،هیچ چیز نگفت.

قاضی به صاحب خر گفت : این مرد لال است .........؟
روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را به لال بودن زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، قبل از این اتفاق با من حرف میزد....

قاضی پرسید : با تو سخن گفت .......؟چه گفت؟
صاحب خر گفت : او به من گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد میزند و پای خرت را میشکند....... قاضی خندید و بر دانش ابو علی سینا آفرین گفت.
قاضی به ابوعلی سینا گفت حکمت حرف نزدنت پس چنین بود؟!
ابوعلی سینا جوابی داد که از آن به بعد در زبان پارسی به مثل تبدیل شد:

"جواب ابلهان خاموشی ست"

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۱۸:۴۶
aziz ghezel


ارتشهای آلمان، بریتانیا و فرانسه در جریان جنگ جهانی اول در بلژیک باهم میجنگیدن.
هفته منتهی به کریسمس شماری از سربازان آلمانی و انگلیسی با سلام و دست تکان دادن از پشت خاکریز،به ‌همدیگر نزدیک شدند و گویی با هم دشمنی نداشتند.
شب کریسمس جنگ را تعطیل کردند و عملا یک آتش بس نانوشته را به اجرا گذاشتند تا دستکم برای چند ساعت کریسمس را جشن بگیرند.
در ارتش آلمان یکی از سربازان که سابقه خواندن در اپرا را نیز داشت شروع به خواندن ترانه کریسمس مبارک می کند.
صدای خواننده آلمانی را سربازان جبهه های دیگر می شنوند و با پرچمهای سفید به نشانه صلح از خاکریز بالا می آیند و بسوی ارتش آلمان می روند.
آن شب سربازان 3 ارتش در کنار هم شام خوردند،آواز خواندند و کریسمس را جشن گرفتند،ولی هر ۳ فرمانده توافق می کنند که از روز بعد صلح شکسته شود و جنگ را از سر بگیرند!
صبح روز بعد دست و دل سربازان برای جنگ نمی رفت.
چند ساعت که گذشت باز هم پرچمهای سفید بالا رفت و پس از گفتگوی 3 نماینده ارتش ها تصمیم بر این گرفته شد که برای سرگرم شدن با هم فوتبال بازی کنند.
آنها آنقدر با هم رفیق می شوند که با هم عکس می گیرند و هدیه رد و بدل میکنند و حتی آدرس خانه های خود را به همدیگر می دهند تا بعد از جنگ به کشور های هم سفر کنند!
دیداری که به دلیل کشته شدن بسیاری از آنها در ادامه جنگ شاید هیچگاه پیش نیامد.
 
این اتفاق تاریخی با نام Christmas Truce شناخته می شود.
سال ها بعد کریس دی برگ متن یکی از این نامه های سربازان را در یک حراجی به قیمت 27 هزار دلار می خرد. پل مک کارتنی هم در ویدیوی یکی از کارهایش به این اتفاق ادای احترام کرده و سال 2005 هم کریستین کاریون با استناد به مدارک این اتفاق فیلمی بنام "کریسمس مبارک" می سازد که اسکار بهترین فیلم خارجی را گرفت و حتی در جشنواره فیلم فجر نیز به نمایش در آمد.

تمام حقایق در این جمله مستور است؛
 
در جنگ کسانی کشته می‌شوند که نه همدیگر را می‌شناسند و نه می‌دانند چرا؟
اما کسانی آنرا راه می‌اندازند که هم همدیگر را می‌شناسند و هم می‌دانند چرا.
آتش‌بس زیبا در کریسمس ۱۹۱۴ لحظه‌ای نمادین از صلح و انسانیت را در میان یکی از خشن‌ترین وقایع تاریخ مدرن به نمایش گذاشت.
 
یاد این سربازان بی گناه گرامی و لعنت ابدی بر جنگ افروزان گناهکار باد...

"کریسمس بر همهٔ هموطنان مسیحی‌ و غیر مسیحی مبارک "

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۱۸:۳۳
aziz ghezel


ادوارد براون شرق شناس نامی که سفرهای زیادی به ایران داشته مینویسد؛
در روزی که حافظ در میگذرد،برخی از مردم کوچه و بازار(ارازل و اوباش)به فتوای مفتی شهر شیراز به خیابان میریزند و مانع دفن جسد حافظ در مصلی شهر میشوند،
به این دلیل که او شراب خوار و بی دین بوده و نباید در این محل دفن شود،
فرهیختگان و اندیشمندان شهر با این کار به مخالفت بر میخیزند،
بعد از بگو مگوی و جر و بحث زیاد،یک نفر از آن میان پیشنهاد میدهد که کتاب او را بیاورند و از آن فال بگیرند،هر چه آمد بدان عمل کنند،
کتاب شعر را به کودکی میدهند،او آن را باز میکند و این غزل نمایان میشود؛

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت...

همه از این شعر حیرت زده میشوند
و سرها را بزیر می افکنند،
بالاخره دفن صورت می پذیرد و از آن زمان
حافظ "لسان الغیب" نامیده شد.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۱۸:۲۶
aziz ghezel