مطالب گوناگون

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش، دنیای زن ها کاملا متفاوت است، زن اگر سکوت کرد، بدان سکوتش نشانه پایان توست

مطالب گوناگون

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش، دنیای زن ها کاملا متفاوت است، زن اگر سکوت کرد، بدان سکوتش نشانه پایان توست

وقتی مردان حرمت مرد بودنشان را بدانند و زنان شوکت زن بودنشان را مردان همیشه مرد میمانند و زنان همیشه زن و آنگاه هر روز ، نه روز "زن" و نه روز "مرد" بلکه روز "انسان" است.


آخرین نظرات

۷۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

مجنون و رگزن                                      
عشق مجنون به لیلى زبانزد خاص و عام است. سراسر وجود مجنون را عشق لیلى پر کرده بود. گویى که لیلى در جاى جاى وجود
مجنون خانه داشت.
روزى مجنون با این عشق دچار تب سختى شد. در زمانهاى گذشته براى معالجه تب، کمى خون مى گرفتند که آن را اصطلاحا
فصد یعنى رگ زدن مى گفتند. مجنون سراغ رگزن رفت از او خواست تا کمى خون از او بگیرد.
طبیب کنار مجنون نشست و بازوى او را بست و نیشتر را در دست گرفت که در رگ وى فرو برد، مجنون گفت: بر کدام رگ
نیشتر مى زنى ؟
طبیب رگى را نشان او داد.
مجنون گفت: نه، این را نزن که لیلى در آن جاى دارد و دلم راضى نمى شود تیغ بر لیلى من رسد!
گفت این رگ، گفت از لیلى پر است
این رگم پر گوهر است و پر در است
تیغ بر لیلى کجا باشد روا
جان مجنون باد لیلى را فدا
طبیب گفت: پس رگ دیگرى را براى نیشتر زدن پیدا مى کنم تا جانت از رنج تب برهد. دیگرى پیدا کرد. باز مجنون
گفت: نه، آن هم جاى لیلى است.
این عمل چند بار تکرار شد، در آخر مجنون گفت: در وجود من رگى درهمى به آن طبیب داد و او را روانه ساخت و با سوز
تب بساخت تا مبادا لیلى را بیازارد.
دارد اندر هر رگم لیلى مقام
هر بن مویم بود او را کنام (آشیانه)
از تن من رگ چو بگشایى به تیغ
تیغ تو بر لیلى آید اى دریغ
گو تن من خسته و رنجور باد
چشم بد از روى لیلى دور باد
مجنون و سگ لیلى
خاصیت عشق اینست که به هر چیزى که به نوعى با معشوق بستگى دارد عشق مى ورزد و با دیدن آن خاطره معشوق برایش زنده مى شود.
روزى رهگذرى مجنون را دید که گرد سگى مى گردد و خاک پاى آن را به سر و صورت مى کشد! او که از حال مجنون
بى خبر بود و گرمى او را در نمى یافت به او گفت: اى مجنون، این دیگر چه شاخه اى از جنون است ؟! ما شنیده ام که الجنون
فنون (دیوانگى :انواع مختلف دارد) ولى این شکل آن را دیگر ندیده بودیم !
مجنون گفت: این کار را از سر دیوانگى نمى کنم. این سگ کوى لیلى است. و از آن رنگ و بوى لیلى مى شنوم و از
همین رو خاک پایش را به چشم مى کشم. من گرچه به صورت ظاهر به این سگ عشق مى ورزم اما در حقیقت دلم با لیلى است
و خاطره او را از نظر مى گذرانم.
گفت: اى مجنون چه شد این جنون
این چه فن است از جنون ذوفنون
گفت مجنون: از جنونم نیست این
این سگ سر منزل لیلى است این
چونکه این سگ اندر آن کو آشناست
خاک کویش توتیاى (سرمه که آن را به چشم کشند )چشم ماست

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۵۱
aziz ghezel

بهلول و سودا گر
روزی سوداگر بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم ؟ بهلول جواب داد آهن و
پنبه .
آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود . اتفاقاً پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان
برد. باز روزی به بهلول برخورد این دفعه گفت : بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم . جواب داد
پیاز بخر و هندوانه . سوداگر این دفعه رفت و تمام سرمایه خود را پیاز و هندوانه خرید و انبار نمود . پس از
مدت کمی تمام پیاز و هندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود . فوری به سراغ بهلول
رفت و گفت که بار اول که با تو مشورت نمودم گفتی آهن بخر و پنبه و نفعی برده ولی دفعه دوم این
چه پیشنهادی بود کردی ؟ تمام سرمایه من از بین رفت.
بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص
عاقلی خطاب نمودی منهم از روی عقل به تو جواب دادم . ولی دفعه دوم مرا دیوانه خطاب نمودی ، من
هم از روی دیوانگی جوابترا دادم . مرد از گفته دوم خود خجل شد و مطلب را درک نمود .                                                                                               پند دادن بهلول به هارون
روزی بهلول بر هارون وارد شد . هارون گفت ای بهلول مرا پندی ده . بهلول گفت ای هارون اگر در
بیابانی که هیچ آبی در آن نیست و تشنگی بر تو غلبه نماید و غریب به موت شوی ، آیا چه میدهی که تو
را جرعه ای آب دهند که عطش خود را فرو نشانی ؟ گفت صد دینار طلا . بهلول گفت: اگر صاحب
آن به پول رضایت ندهد چه می دهی ؟ گفت: نصف پادشاهی خود را می دهم .
بهلول گفت پس از آنکه آب را آشامیدی ، اگر به مرض حبس الیوم مبتلا گردی و رفع آن نتوانی باز چه
میدهی که کسی علاج آن درد را بنماید ؟
هارون گفت نصف دیگر پادشاهی خود را . بهلول جواب داد : پس مغرور به این پادشاهی مباش که
قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست. آیا سزاوار نیست که با خلق خدای عزوجل نیکویی کنی ؟!                                                                                       بهلول و امیر کوفه
اسحق بن محمد بن صباح امیر کوفه بود . زوجه او دختری زایید . امیر از این جهت بسیار محزون و
غمگین گردید و از غذا و آب خوردن خودداری نمود . چون بهلول این مطلب را شنید به نزد وی رفت
و گفت: ای امیر این ناله و اندوه برای چیست؟
امیر جواب داد من آرزوی اولادی ذکور را داشتم ، متاسفانه زوجه ام دختری آورده است . بهلول
جواب داد : آیا خوش داشتی که به جاری این دختر زیبا و تام الاعضاء و صحیح و سالم ، خداوند پسری
دیوانه مثل من به تو عطا می کرد ؟
امیر بی اختیار خنده اش گرفت و شکر خدای را به جای آورد و طعام و آب خواست و اجازه داد تا
مردم برای تبریک و تهنیت به نزد او بیایند .                                                                                                                                                                    بهلول و غلامی که از تلاطم دریا می ترسید
آورده اند که یکی از بازرگانان بغداد با غلام خود در کشتی نشسته و به عزم بصره در حرکتبودند و نیز
در همان کشتی بهلول و جمعی دیگر بودند . غلام از تلاطم دریا وحشتداشتو مدام گریه و زاری می
نمود . مسافران از گریه و زاری آن غلام به ستوه آمدند و از آن میان بهلول از صاحبغلام خواستتا
اجازه دهد به طریقی آن غلام را ساکت نماید . بازرگان اجازه داد . بهلول فوری امر نمود تا غلام را به
دریا انداختند و چون نزدیکبه هلاکت رسید او را بیرون آوردند . غلام از آن پسبه گوشه ای از
کشتی ساکتو آرام نشست.
اهل کشتی از بهلول سوال نمودند در این عمل چه حکمتبود که غلام ساکتو آرام شد ؟
بهلول گفت : این غلام قدر عافیتاین کشتی را نمی دانستو چون به دریا افتاد فهمید که کشتی جای
امن و آرامی است.
بهلول و منجم
آورده اند که شخصی به نزد خلیفه هارون الرشید آمد و ادعای دانستن علم نجوم نمود . بهلول در آن
مجلس حاضر بود و اتفاقاً آن منجم کنار بهلول قرار گرفته بود بهلول از او سوال نمود آیا میتوانی بگویی
که در همسایگی تو که نشسته ؟
آن مرد گفت نمی دانم .
بهلول گفت: تو که همسایه ات را نمی شناسی چه طور از ستاره های آسمان خبر می دهی ؟
آن مرد از حرف بهلول جا خورد و مجلس را ترک نمود .                                                                                                                                                     بهلول و داروغه
آوره اند که داروغه بغداد در بین جمعی ادعا می کرد که تا به حال هیچکس نتوانسته است مرا گول بزند
بهلول در میان آن جمع بود گفت: گول زدن تو کار آسانی است ولی به زحمتش نمی ارزد .
داروغه گفت چون از عهده آن بر نمی آیی این حرفرا می زنی . بهلول گفت حیف که الساعه کار
خیلی واجبی دارم والا همین الساعه تو را گول می زدم .
داروغه گفت حاضری بری و فوری کارت را انجام بدهی و برگردی ؟
بهلول گفت بلی . پس همین جا منتظر من باش فوری می آیم . بهلول رفت و دیگر برنگشت. داروغه
پس از دو ساعت معطلی بنا کرد به غرغر کردن و بعد گفت این اولین دفعه است که این دیوانه مرا به این
قسم گول زد و چندین ساعت بی جهت مرا معطل و از کار باز نمود .                                                                                                                                قصه مسجد ساختن فضل بن ربیع
آورده اند که فضل بن ربیع در شهر بغداد مسجدی بنا نمود و روزی که سر در مسجد را بنا بود کتیبه
کنند ، از فضل سوال نمودند تا دستور دهد عناوین کتیبه را به چه قسم انشاء نمایند . بهلول که در آنجا
حاضر بود از فضل پرسید ، مسجد را برای که ساخته ای ؟
فضل جواب داد برای خدا . بهلول گفت اگر برای خدا ساخته ای اسم خود را در کتیبه ذکر نکن !!!
فضل عصبانی شده و گفت برای چه اسم خود را در کتبیه ذکر ننمایم ، مردم باید بفهمند بانی این مسجد
کیست؟ بهلول گفت:
پس در کتیبه ذکر کن بانی این مسجد بهلول است. فضل گفت: هرگز چنین کاری نمی کنم .
بهلول اگر این مسجد را برای خود نمایی و شهرت ساخته ، اجر خود را ضایع نمودی . فضل از جواب
بهلول عاجز ماند و سکوت اختیار نمود و بعد گفت هرچه بهلول می گوید بنویسید .
آنگاه بهلول امر نمود آیه ای از قرآن کریم را نوشته و بر سردر مسجد نصب نمایند .                                                                                                      سوال هارون از بهلول درباره شراب
روزی بهلول بر هارون وارد شد . خلیفه مشغول صرف شراب بود و خواست خود را از خوردن حرام
تبرئه نماید . بدین لحاظ از بهلول سوال نمود :
اگر کسی انگور خورد حرام است؟ بهلول جواب داد نه . خلیفه گفت بعد از خوردن انگور آب هم
بالای آن خورد چه طور است؟ بهلول جواب داد اشکالی ندارد . باز خلیفه گفت بعد از خوردن انگور و
آب مدتی هم در آفتاب نشیند ؟ بهلول گفت: بازهم اشکالی ندارد .
پس خلیفه گفت: چطور همین انگور و آب را اگر مدتی در آفتاب گذارند حرام است؟
بهلول جواب داد اگر قدری خاک بر سر انسان ریزند آیا به او صدمه می رساند ؟ خلیفه جواب داد نه .
بهلول گفت بعد از آن هم مقداری آب بر سر انسان ریزند صدمه می رساند ؟ خلیفه جواب داد نه .
بهلول گفت اگر همین آب و خاکرا به هم مخلوط نمایند و از آن خشتی بسازند و به سر انسان بزنند
صدمه می رسد یا نه ؟ خلیفه : البته سر انسان می شکند .
بهلول گفت چنانکه از ترکیب آب و خاک سر آدم می شکند و به او صدمه می رسد ، از ترکیب آب و
انگور هم متاعی بدست می آید که از خوردن آن صدمه های فراوان به انسان وارد می آید و خورنده آن
حد لازم دارد . خلیفه از جواب بهلول متحیر و دستور داد تا بساط شراب را بردارند .                                                                                                     حمام رفتن بهلول
روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمه حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن قسم که دلخواه بهلول بود او را
کیسه ننمودند . با این حال وقت خروج از حمام بهلول ده دینار که همراه داشت را به استاد حمام داد و
کارگران چون این بذل و بخشش را دیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی کردند.
بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت ولی این دفعه تمام کارگران با کمال احترام او را شست و شو نموده و
مواظبت بسیار نمودند ، ولی با این همه سعی و کوشش کارگران موقع خروج از حمام بهلول فقط یک
دینار به آنها داد ، حمامی ها متغیر گردیده پرسیدند سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزت
چیست؟
بهلول گفت : مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده پرداخت نمودم و مزد آن روز حمام را امروز
می پردازم تا شماها ادب و رعایت مشتری های خود را بنمایید .                                                                                                                              بهلول و صاحب حساب
روزی بهلول به شهر بصره رفتو چون در آن شهر آشنایی نداشتاتاقی اجاره نمود ولی آن اتاق از بس
کهنه ساز و مخروبه بود به کمترین باد یا بارانی تیرهایشصدا می کرد . بهلول پیشصاحبخانه رفته و
گفت : اتاقی که به من دادی بی اندازه خطرناکاست. زیرا به محضوزشمختصر بادی صدا از سقف
و دیوارششنیده می شود .
صاحب خانه که مرد شوخی بود در جواب بهلول گفت : عیبی ندارد . البته میدانید که تمام موجودات به
موقع حمد و تسبیح خدای را می گویند و این صدای تسبیح و حمد خدای است. بهلول گفت:
صحیح است ، ولی چون تسبیح و تجلیل موجودات به سجده منجر می شود من از ترسسجده خواستم
زودتر فکری بنمایم .

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۳۵
aziz ghezel


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۰۰
aziz ghezel

زمانیکه زوجین به مرحله ی معاشقه برسند، از تحریک پذیری بالایی نسبت به هم برخوردار خواهند بود. این مسئله به دلیل امری فرای شیمی مطلوب فی ما بین بوجود می آید و می توان گفت که بخش اعظمی از آن به دلیل نوازش کردن ها و در آغوش گرفتن ها بوجود می آید. دوران ابتدایی ازدواج سرشار است از حمام های آب گرم دو نفره و معاشقه های طولانی مدت. اما چرا پس از مدتی همه چیز ناپدید می شود؟

من تصور می کنم که دلیل اصلی این امر که میل و اشتیاق برای ارتباط جنسی پس از چندی در میان زوجین از بین می رود این است که شرکای جنسی دیگر برای هم جدید و باروح و پرنشاط نیستند.

زوجین دیگر مانند گذشته همدیگر را لمس نمی کنند، در آغوش نمی گیرند، و ناز و نوازش نمی کنند. به نظر می رسد که فقط به این خاطر به رختخواب می روند که ارضا شوند و هیچ چیز دیگر برایشان مهم نیست. آیا آنها فراموش کرده اند که ارگاسم تنها بخش ناچیزی از ارتباط جنسی است؟

رابطه ی جنسی به این دلیل در ابتدای آشنایی از جذابیت بالایی برخوردار است چرا که در آن نوازش و لمس کردن و در آغوش گرفتن زیادی وجود دارد. به این امور به طور کلی "پیش نوازی" اطلاق می شود؛ اما چقدر اتفاق می افتد که زوج هایی که برای 10 سال یا بیشتر با هم ازدواج کرده اند، چنین کارهایی را برای هم انجام دهند؟ اگر بخواهیم صادقانه به این پرسش پاسخ دهیم، باید بگوییم که به ندرت چنین اتفاقی روی میدهد. چقدر اتفاق می افتد که یکدیگر را در آغوش بگیرند و شیطنتت به خرج دهند؟ متاسفانه به ندرت.

اما جای هیچ گونه نگرانی وجود ندارد؛ شما اگر بیستمین سال زندگی مشترکتان را نیز می گذارانید این توانایی را دارید که اشتیاق و تمایلی که در ماه عسل داشتید را به زندگی خود بازگردانید! تنها چیزی که به آن نیازدارید قدری پیش نوازی است.

در حقیقت پیش نوازی بخش مهمی از یک ارتباط جنسی موفقیت آمیز را تشکیل میدهد. چیزی است که سبب می شود طرف مقابل بیش از پیش تحریک شود. حرکت کوچکی است که سبب می شود میل طرف مقابل به شما دو چندان شود. زمانیکه فقط به بستر رفته و همه چیز را با مقاربت شروع کنیم، نباید انتظار باشیم که تحریک شویم و به اوج لذت جنسی دست پیدا کنیم. این امکان وجود دارد که برخی از افراد حتی موفق شوند به ارگاسم نیز برسند، اما باید نیمی از وقت خود را صرف تحریک کردن خود و طرف مقابل بکنند.این کار فاصله زیادی با یک معاشقه ی رمانتیک دارد.

اما اگر ارتباط جنسی خود را با قدری پیش نوازی بیامیزید، آنوقت پیش از مقاربت هر دو نفر به مرحله ی تحریک شدگی می رسند. هر دو نفر آماده هستند، تمایل دارند و به اندازه ی کافی برانگیخته شده اند. این امر سبب می شود رابطه بهتری را برقرار کرده و هر دو نفر رضایت بیشتری را از ارتباط خود احساس کنند.

پیش نوازی چیزی نیست که حتماً لازم باشد آنرا قبل از ارتباط جنسی شروع کنید. پیش نوازی را حتی می توانید صبح شروع کنید، حتی اگر تا پایان شب نتوانید رابطه ی جنسی برقرار کنید. به خاطر داشته باشید که همان نوازش ها، در آغوش گرفتن ها و بوسه های کوچک هستند که تمایل و برانگیختگی زیادی در طرف مقابل ایجاد می کنند. خوب شروع کنید و حتی زمانیکه در حال تماشای فیلم هستید دستتان را بر روی پای معشوقه تان بگذارید. بوسه های آرام و لطیف از او بگیرید و کمی شیطنت کنید و یا حتی خیلی زیاد... فقط فراموش نکنیدکه مهمترین قسمت یک رابطه جنسی رضایت بخش، چیزی نیست جز پیش نوازی!

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۳۵
aziz ghezel

در واقع اینکه دو نفر یکدیگر را در آغوش بگیرند و یا به آرامی در کنار هم بخوابند، خود باعث ترمیم و بهبود روابط بین آنها می شود. در مقابل عواملی چون، خرو پف و دندان ساییدن در خواب، موجب سلب آرامش نفر مقابل و مشکلات بعدی می شود و در آخر بدون اینکه عمداً این کار را بکنید، طرف شما فکر می کند که از قصد اینکار را می کنید تا وی را آزار دهید، در حالی که شما واقعاً خواب هستید!

در اینجا به حالاتی از نحوه خوابیدن دو نفر کنار هم اشاره می کنیم، امّا قبل از خواندن این مقوله، یادآور می شویم که اگر شما دقیقاً با این روشها نمی خوابید دلیل بر وجود مشکل در روابطتتان نیست، به یاد داشته باشید هیچ چیز مطلق خوب یا بد نیست و نحوه ی خوابیدن یک چیز شخصی و از روی عادت است.

در آغوش هم خوابیدن: خوابیدن در حالی که نفر مقابل شما را از پشت شما در آغوش گرفته و دستانش را به دور شما انداخته، در این حالت وابستگی و نزدیکی کاملاً بین دو نفر نمایان است، البته لازم به ذکر است این وضعیت بیشتر مخصوص زوج های جوان و اوایل ازدواج است.  این نزدیکی جسم و چسبیدن کامل جسم به یکدیگر، سبب افزایش امنیت و کاهش استرس بین دو نفر می شود.

به نرمی در آغوش گرفتن : این حالت تقریباً شبیه وضعیت قبل است با این تفاوت که تماس زن و شوهر تنها در ناحیه های دست، زانو و پاها به همدیگر است که بیشتر در زوجهایی دیده می شود که 5 تا 6 سال از ازدواجشان می گذرد، در این حالت نیز هنوز امنیت حس می شود.

در آغوش خوابیدن مثل ماه عسل: در این حالت همانطور که از اسمش پیداست صورت دو طرف رو به هم است و تمام بدن از گونه تا نوک پا کاملاً به همدیگر چسبیده و حسّ نزدیکی و وابستگی از نحوه ی خوابیدن آنها موج می زند، به نوعی که هر دوطرف ناخودآگاه به این حالت رو می آورند. معمولاً بعد از نزدیکی دو نفر این طور می خوابند، اگر بعد از گذشت سالها از ازدواج باز هم این حالت ادامه یافت، نشان دهنده ی این است که هر دونفر از ته دل وابسته یکدیگر هستند و درجه عشقشان به همان اندازه ی اول ازدواج است.

خوابیدن شاهانه: اینکه نفر مقابل به پشت بخوابد در حالی که صورتش رو به سقف است به طوری که برتری خود را نشان دهد و زن به روی شانه های او تکیه دهد و در این بین زن وابستگی و تواضع خود را نسبت به عشقش نشان می دهد. این طرز خوابیدن نشان دهنده ی تعّهد و اطمینان بین این دو نفر است. در این حالت ممکن است سر زن به روی سینه ی مرد باشد که بیشتر در مورد زنهای جوان و مردهای مسن دیده می شود.

حالت بودایی: در این حالت هر دو نفر پشت به هم خوابیده امّا هنوز از پشت نیز به همدیگر چسبیدند! در این حالت شاید در دید اول، عدم تعلق و وابستگی دو نفر برداشت شود، امّا این به معنای این است که هنوز آنها تمایل زیادی برای سکس و تماس با هم دارند.

به هم چسبیدن پا: بیشتر بین زوجینیست که با یکدیگر بحث و اختلاف داشتند، به نوعی می خواهند بگویند که با هم مشکل دارند، امّا چسبیدن پا بازهم نشانه ی مثبتیست، بدان معنی که همه چیز مثل قبل است با این تفاوت که هر دو هنوز به یاد بحث و اختلاف هم هستند!

جدا از هم: در این حالت زن و شوهر کاملاً از هم جدا خوابیده، بطوریکه یک نفر طرف راست تخت و دیگری پشت به دیگری و آن طرف می خوابد. در این حالت هیچ تماس بین دو نفر نیست، شاید در نگاه اوّل این طرز خوابیدن منفی باشد، امّا در نگاهی دیگر می توان چنین برداشت کرد که هر دوی آنها دوست دارند طرف مقابل راحت بخوابد و از فضای انحصاری تخت خود استفاده کند. چرا که شاید یکی عادت دارد بالش را بغل کند و دیگری چمپاته بخوابد، یا اینکه طرف مقابل آنقدر باز و راحت می خوابد که خود احتیاج به یک تخت دو نفره دارد! بنابراین این طور خوابیدن ازطرفی نوعی ملاحظه کاری و از طرف دیگر نوعی راحت کردن خود از دیگری و داشتن خوابی راحت است!
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۵۸
aziz ghezel


  • هیچ وقت مجبور نیستی به تعداد موهای سرت بری خواستگاری.کافیه فقط یه “بله” کوچولو بگی اونم با هزار منت و ناز و کرشمه.

     به سادگی آب خوردن می تونی چند تا پسر رو تو کوچه به جون هم بندازی.(روشش رو خود خانما بهتر می دونن.پس نیازی به نوشتن نیست!!)

     هیچ موجود دیگه ای مثل تو تا این حد ریزبین و بادقت نیست که در یک نگاه، مارک کفش زری خانم یا مدل موهای کبری جونو بفهمه.

     خوب می تونی نقش بازی کنی.

     آنقدر زود همه چی رو می گیری که شش سال زودتر از اقایون به تکلیف می رسی.

     بزرگترین پوئن:خیالت از بابت سربازی راحته!صد سال سیاهم که دانشگاه قبول نشی ککتم نمی گزه.
  •  تو اماکن عمومی با خیال راحت می تونی جیغ و داد راه بندازی چون به هر حال کی وجودشو داره که رو یه دختر صداشو و احیانا خدایی نکرده دستشو بلند کنه؟!!

     در تاریخ جهان به زیرکی معروفی.

     می تونی هزار بار هم فیلم رومئو و ژولیت رو ببینی و باز گریه کنی.

     و مهم تر اینکه هیچ وقت از گریه کردنت خجالت نمی کشی.

     یه چیز باحال:هم دامن می پوشی و هم شلوار!

     بهشتم که زیر پای امثال شماست.

     فقط تویی که می دونی بوی خاک بارون زده تو شبای پاییزی چه جوریه.

     از قدیم گفتن:پشت هر مرد موفقی زنی باذکاوت بوده.

     هیچ کی نمی دونه دقیقا تو فکرت چی می گذره؟فروید، پدر روانشناسی جهان گفته:بزرگترین سوالی که هرگز پاسخ داده نشده و من هم هرگز پاسخ ان را نیافته ام این است که یک زن چه می خواهد؟

     چند تا از جنگ های بزرگ تاریخ جهان به خاطر عشق شدید مردها به جنس تو بوده.

     نماد الهه عشق، زیبایی، جنگ و عقلانیت در یونان باستان به شکل زنه.

     یادت باشه که خداوند، تمام جهان رو به خاطر برکت وجود یک زن افرید.(خانم فاطمه زهرا)

     با اینکه از مردا ضعیف تری ولی لازم نیست صدتا کلاس کاراته و تکواندو و از این جور چیزا بری…به یه چنگ و گیس کشی بسنده می کنی.

     هزار جور مدل خنده ،داری که هر کدوم رو یه موقع تحویل بقیه می دی
  • ۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۳۰
    aziz ghezel

    1 .از اینکه بخواهید اخلاق شریک زندگی تان را تغییر بدهید دست بردارید، شما فقط می توانید خودتان را عوض کنید ...!
    2 .عشق حقیقی = یک عشق + یک عمر زندگی ...
    3 .از هرگونه رقابت با معشوق تان جداً بپرهیزید.
    4 .با یکدیگر مشورت کنید.
    5 .موهایش را کوتاه کنید.
    6 . کفش هایش را واکس زده و براق کنید.
    7 . فهرستی متشکل از ده دلیل که شما او را از هر شخص دیگری در دنیا بیشتر دوست دارید تهیه نمایید.
    8 . قبل از اینکه خیلی خسته بشوید به بستر بروید و پیش از خوابیدن کمی با هم حرف بزنید.
    9 . هرگز به خاطر اینکه شخصیت همسرتان را بالا ببرید شخصیت خودتان را پایین نیاورید.
    10 . نشان بدهید که به حرف هایش اهمیت می دهید.
    11 . هر چه از شما خواست در اختیارش بگذارید.
    12 . هرگز همسرتان را در رابطه با خواسته ها و نیازهای تان تهدید نکنید.
    13 . با خود بیاندیشید که اگر تنها یک سال از عمرتان باقی مانده بود، چه تغییراتی در روابط تان ایجاد می کردید؟! پس شروع به ایجاد آن تغییرات بکنید.
    14 . همیشه خودتان باشید ...! در غیر اینصورت مشکلات لاینحل بسیاری از همسرتان پیدا خواهید کرد.
    15 . نسبت به تمام افراد و چیزهایی که همسرتان، تعلق خاطر دارد مؤدب و با نزاکت باشید. چون نظر آنها نسبت به شما می تواند تفاوت زیادی در نحوه و طرز تفکر او نسبت به شما ایجاد کند.
    16 . درباره نوع ارتباط تان حداقل هفته ای یک بار با هم صحبت کنید تا مطمئن شوید همه چیز به آرامی و خوشی می گذرد. خیلی سریع جلوی مشکلاتتان را بگیرید تا بیش از حد رشد نکنند و دست و پای شما را نگیرند.
    17 . همیشه اجازه بدهید آخرین کلام را او بگوید.
    18 . اجزاء کامل روابط عاشقانه:
    - صمیمیت - شوخ طبعی - لیاقت و احترام
    - صداقت - تفاهم و درک متقابل - خلوص نیت
    - وفاداری - تحسین - علائق دوطرفه
    - عطوفت و مهربانی - احترام و اعتماد - غم خواری
    - دوستی - رفاقت - تعهد
    - عشق - ملاحظه و تأمل - سازگاری
    - حساس بودن - ادب و نزاکت - خنده رویی
    - اعتماد - سخاوت - ایمان به یکدیگر
    19 . فهرستی از صفات خوب و برجسته اش تهیه کرده به او بدهید.
    20 . خودتان باشید

    ۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۴۱
    aziz ghezel

    ماسک سیب
    نصف سیب را رنده کرده و با یک قاشق چای‌خوری ماست، یک قاشق چای‌خوری آرد جوی دو سر و 2 قاشق آبلیموی تازه مخلوط کنید و نیم ساعت روی پوستتان بمالید. این ماسک مانند پیلینگ عمل کرده و به پاک‌سازی پوست کمک می‌کند. برای نتیجه مطلوب این ماسک را هفته‌ای یک بار روی پوستتان بمالید.
    ماسک موز
    2 عدد موز را رنده کرده با 2 قاشق عسل و 2 قاشق ماست به مدت نیم ساعت روی پوستتان ماساژ دهید. این ماسک شفاف‌کننده بوده و در دراز مدت لکه‌های پوستی را برطرف می‌کند.

    ماسک هلو
    یک هلو را رنده کرده و با 50 گرم ماست مثل یک کرم روی پوستتان (صورت ) بمالید. 15 دقیقه صبر کنید و سپس آن را بشویید. مالیدن این ماسک به صورت روزانه به پوست صورت موجب می‌شود تا پوست شما خشک نشود. این ماسک تقویت‌کننده است و به ماهیچه‌ها استحکام می‌بخشد.

    ماسک خیار
    یک عدد خیار را رنده کنید و با نعناع تازه کوبیده شده و یک قاشق چای‌خوری آبلیموی تازه و یک عدد سفیده تخم مرغ مخلوط کنید و به مدت 20 دقیقه روی پوست صورتتان بمالید. این ماسک به دلیل دارا بودن خیار و نعناع نقش مهمی در کاهش التهابات پوستی دارد. نعناع می‌تواند از اثرات نامطلوب گرمای روی پوست بکاهد.

    ماسک آناناس
    آب آناناس را گرفته و روی صورتتان بمالید و 10 دقیقه ماساژ دهید. پس از 5 دقیقه صورتتان را بشویید. آب آناناس تقویت‌ کننده ماهیچه‌های صورت است. خاصیت آرام‌ سازی داشته و از خستگی پوست جلوگیری می‌کند. برای صاف و براق شدن پوست 60 گرم آناناس را آب گرفته و با 60 گرم پودر مغز بادام شیرین مخلوط کنید و به مدت 15 دقیقه روی صورتتان بمالید.

    ۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۴۱
    aziz ghezel


    ( إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى ) [کهف: ۱۳]

    « ایشان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند، و ما بر ( یقین و ) هدایتشان افزوده بودیم ».

    جوانی قلبش از ایمان لبریز شده بود. خانواد‌ه‌اش او را برای کسب علم و دانش و اتمام تحصیلات دبیرستان به شهری دور دست فرستاده بودند و در آنجا اتاق کوچکی را اجاره کرده بود. از قضا هنگام غروب که قصد داشت به خانه مراجعت کند دختر جوانی را دید که در انتظار ماشین ایستاده بود و در حالی که کیف مدرسه‌اش را در دست داشت گریه می‌کرد، زیرا ماشینی که هر روز او را به خانه‌اش در روستا می‌رساند قبل از رسیدن دختر به ترمینال رفته بود و اکنون از شدت ناراحتی گریه می‌کرد.


    جوان به او نزدیک شد و علت نگرانی را پرسید و به او چنین گفت:

    آیا کاری از دست من ساخته است؟ چرا گریه می‌کنی؟ دختر گفت: من در فلان روستا زندگی می‌کنم امروز در مدرسه تأخیر کرده‌ام و سعی نمودم که در موعد مقرر خود را به ترمینال برسانم امّا وقتی به اینجا رسیدم متوجه شدم که رفقایم رفته‌اند و من تنها مانده‌ام و اکنون نه راه بازگشت را می‌دانم و نه پولی همراه دارم زیرا تاکنون به تنهایی و بدون خانواده‌ام به جایی نرفته‌ام.

    دخترک این کلمات را بر زبان می‌راند و پیوسته گریه می‌کرد و اشک می‌ریخت و با پروردگارش مناجات می‌کرد و می‌گفت: خدایا! چکار کنم؟ کجا بروم؟ حالا خانواده‌ام منتظر من هستند.

    جوان بسیار متأثر شد و سراسیمه نمی‌دانست به دختر چه بگوید و چکار کند.

    زمان به سرعت می‌گذشت. هوا تاریک شده بود.

    پاهای دختر تحمل سنگینی بدن او را نداشتند. از شدت خستگی و گرسنگی قادر نبود خودش را کنترل کند.

    جوان به او گفت: خواهرم من برادر تو هستم و مثل تو غریبم و در این شهر کسی را ندارم و خانواده‌ای را نمی‌شناسم تا تو را به آنجا ببرم ولی در این شهر تنها اتاق کوچکی دارم که می‌توانم تو را به آنجا برسانم. خواهرم به من اطمینان کن و امشب را در آنجا بمان فردا صبح تو را به مدرسه‌ات می‌رسانم.

    شاید خانواده‌ات دنبال تو بیایند و به دوستانت ملحق شوی، انشاالله مشکل تو حل خواهد شد.

    دختر به جوان اعتماد کرد و همراه او به طرف منزلش به راه افتاد. آن­ها به منزل رسیدند و جوان در حد توان از او پذیرایی کرد. رختخوابش را به او داد و خود بر روی زمین خوابید.

    در این اتاق درگیری شروع شد و معرکه‌ی خطرناکی بود از یک طرف پسر جوان در آن سن و سال و در مقابل دختری تنها و زیبا، آن­ها برای همدیگر بی‌تابی می‌کردند و در فکر یکدیگر بودند. جایی که به جز خدا کسی از آنان با خبر نبود.

    تنها خداوند مراقبت کننده و یاری رسان چنین لحظات حساسی بود نتیجه‌ی این خلوت هلاکت یا نجات از دیو شهوت بود که به راستی در چنین لحظاتی هر کس در گرو ایمان و یقین خود می‌باشد.

    اکنون مبارزه حقیقی شروع می‌شود و ما نمی‌دانیم که پیروزی از آن کیست؟

    آنجا که رسول خدا (ص) می‌فرماید:

    « ما خلا رجل بامرأة الّا کان الشیطان ثالثهما »

    هیچ مردی با زنی خلوت نمی‌کند مگر اینکه شیطان سومین آن­ها است.

    شیطان مرتباً جوان را وسوسه می‌کرد و به او القاء می‌کرد که این صید گرانبهایی است که در کنار تو آرمیده است.

    به او نگاه کن. به زیبایی و طراوت و شادابی او، به این عروس رایگان نظر کن.

    چه کسی می‌داند که تو با او چکار می‌کنی؟ برو در کنار او بخواب. پیوسته و به طور مستمر ابلیس به او نزدیک می‌شد و او را به این کار تشویق و تحریض می‌کرد. دختر نیز نمی‌توانست بخوابد زیرا با جوانی ناآشنا در اتاقی به سر می‌برد و در حال مبارزه و ترس و حیرت لحظات را سپری می‌کرد. خواب به چشم هیچ کدام فرو نرفت هر دو درگیر مبارزه‌ای جانکاه بودند.

    ناگهان جوان فکری به ذهنش خطور کرد و از جایش بلند شد و در غرفه‌اش به جستجو پرداخت مثل اینکه دنبال گمشده‌ای می‌گشت. ناگهان چراغی را یافت. همان چیزی که او به دنبال آن می­گشت، آن را برداشت و روشن کرد و در مقابل خود قرار داد و نفس راحتی کشید و درست مثل اینکه دنبال اسلحه‌ای کشنده‌ای باشد تا دشمن سرسختش را از پای درآورد. اکنون آن را یافته بود. پس حق داشت که باقلبی آرام و فکری راحت در کنار آن بنشیند. این اسلحه را برای نبرد با ابلیس در کنار خود نهاد و با وجود این آمادگی از مکر و حیله‌ی دشمن در امان ماند و بدون توجه به وسوسه‌های او مبارزه‌اش را شتابی تازه بخشید.

    ابلیس پیش آمد و در مقابل او ایستاد، در حالی که زیبایی‌های دختر را در نظر او زینت می‌بخشید. او را به طرف معصیت تشویق می‌کرد و فکر می‌کرد که این دفعه بر جوان غلبه خواهد کرد.

    جوان در حالی که چراغ را روبروی خود گذاشته بود نفسش را مخاطب قرار داد و گفت: من انگشتم را روی چراغ قرار خواهم داد. اگر بر آتش چراغ صبر کنی و سوزش و درد آن را تحمل کنی به معصیت اقدام کن و گرنه از خدای یکتا بترس و به آینده‌ات امیدوار باش انگشتش را روی چراغ گذاشت تا حدی که بوی سوختن آن به مشام رسید و از درد شدید بر خود می‌پیچید و با خود می‌گفت: ای دشمن خدا اگر تو بر آتش چراغ و این شعله‌ی ضعیف صبر نکنی پس چگونه آتش سهمگین دوزخ را تحمل خواهی‌کرد؟ با پارچه‌ای انگشت سوخته‌اش را بست و اندکی نشست. بار دیگر ابلیس بر او هجوم آورد و این بار انگشت دیگرش را روی شعله‌ی چراغ گذاشت و از آن هم بوی سوختن پوست و استخوانش برخاست. این چنین جنگ و مبارزه بین او و ابلیس در طول شب ادامه یافت و تا طلوع فجر لحظه‌ای آرام و قرار نداشت. هنگام صبح برای ادای نماز به پا خواست در حالی که به شدت درد می‌کشید نمازش را به جا آورد و با قلبی آرام و آسوده خاطر به دختر صبحانه داد و او را به مدرسه برد.

    پدر دختر بی‌صبرانه انتظار او را می‌کشید و هنگامی که دختر را دید او را در آغوش گرفت نزدیک بود از شادی بال در بیاورد و بی‌اختیار از چشمانش اشک شوق سرازیر شد. دختر داستان را برای پدرش نقل کرد از سختی و اضطراب تنهایی و رنج و دردی که آن جوان در راه عقیده‌اش تحمل کرده بود و از امانت داری و شهامت و غیرت و از گذشت و ایثار آن جوان مؤمن و متعهد پدرش را با خبر کرد و بالاخره آنچه که آن جوان به دستان خود کرده بود همه را مانند فیلمی در برابر چشمان پدرش به نمایش گذاشت.

    آنگاه پدرش به جوان نزدیک شد و بر او سلام کرد و از او تشکر و قدردانی نمود. وقتی به دستان جوان نگاه کرد که آن­ها را با پارچه‌ای پیچیده بود تعجبش افزوده شد و از ایمان و تقوای آن جوان متأثر شد. سپس از جوان تشکر و قدردانی کرد و او را همراه با دخترش به خانه دعوت کرد و از او پذیرایی نمود و دخترش را به عقد او درآورد و با وجود اینکه رئیس قبیله و مردی خوش نام و نشان بود حاضر شد دخترش را به عقد آن جوان ناآشنا اما مؤمن و غیور درآورد.

    بعد از مراسم ازدواج آن­ها را در منزل خود اسکان داد و تا پایان تحصیل هزینه‌ی او را تحمّل کرد.

    ۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۲۶
    aziz ghezel


     یک روز پدر بزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی که بسیار گرون قیمت و باارزش بود، وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته، و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید این هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده، من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم.   چند روز بعد پدربزرگم ازم پرسید، کتابت رو خوندی؟ گفتم نه، وقتی ازم پرسید چرا گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندی زد و رفت. همون روز عصر با یک کپی از روزنامه همون زمان که تنها نشریه بود برگشت، اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روی میز، من داشتم نگاهی بهش مینداختم که گفت این مال من نیست امانته باید ببرمش، به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام صفحه‌هاش رو ورق زدن وسعی می‌کردم از هر صفحه‌ای حداقل یک مطلب رو بخونم. در آخرین لحظه که پدر بزرگ میخواست از خونه بره بیرون تقریبا به زور اون روزنامه رو  از دستم بیرون کشید و رفت.  فقط چند روز طول کشید که اومد پیشم و گفت ازدواج و عشق مثل اون کتاب و روزنامه می‌مونه ازدواج اطمینان برات درست می‌کنه که این زن یا مرد مال تو هستش، مال خود خودت، اون موقع هست که فکر می‌کنی همیشه وقت دارم بهش محبت کنم، همیشه وقت هست که دلش رو به دست بیارم، همیشه می‌تونم شام دعوتش کنم، اگر الان یادم رفت یک شاخه گل به عنوان هدیه بهش بدم، حتما در فرصت بعدی این کارو می‌کنم هرچقدر اون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفیس و قیمتی، اما وقتی که این باور در تو نیست که این آدم مال منه، و هر لحظه فکر می‌کنی که خوب این که تعهدی نداره، می‌تونه به راحتی دل بکنه و بره، مثل یه شیء با ارزش ازش استفاده می‌کنی و همیشه ولع داری که تا جایی که ممکنه ازش لذت ببری، شاید فردا دیگه مال من نباشه، درست مثل اون روزنامه حتی اگر هم هیچ ارزش قیمتی نداشته باشه…و این تفاوت عشق است با ازدواج.

    ۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۰۱
    aziz ghezel