دو داستان از لیلی و مجنون
مجنون و رگزن
عشق مجنون به لیلى زبانزد خاص و عام است. سراسر وجود مجنون را عشق لیلى پر کرده بود. گویى که لیلى در جاى جاى وجود
مجنون خانه داشت.
روزى مجنون با این عشق دچار تب سختى شد. در زمانهاى گذشته براى معالجه تب، کمى خون مى گرفتند که آن را اصطلاحا
فصد یعنى رگ زدن مى گفتند. مجنون سراغ رگزن رفت از او خواست تا کمى خون از او بگیرد.
طبیب کنار مجنون نشست و بازوى او را بست و نیشتر را در دست گرفت که در رگ وى فرو برد، مجنون گفت: بر کدام رگ
نیشتر مى زنى ؟
طبیب رگى را نشان او داد.
مجنون گفت: نه، این را نزن که لیلى در آن جاى دارد و دلم راضى نمى شود تیغ بر لیلى من رسد!
گفت این رگ، گفت از لیلى پر است
این رگم پر گوهر است و پر در است
تیغ بر لیلى کجا باشد روا
جان مجنون باد لیلى را فدا
طبیب گفت: پس رگ دیگرى را براى نیشتر زدن پیدا مى کنم تا جانت از رنج تب برهد. دیگرى پیدا کرد. باز مجنون
گفت: نه، آن هم جاى لیلى است.
این عمل چند بار تکرار شد، در آخر مجنون گفت: در وجود من رگى درهمى به آن طبیب داد و او را روانه ساخت و با سوز
تب بساخت تا مبادا لیلى را بیازارد.
دارد اندر هر رگم لیلى مقام
هر بن مویم بود او را کنام (آشیانه)
از تن من رگ چو بگشایى به تیغ
تیغ تو بر لیلى آید اى دریغ
گو تن من خسته و رنجور باد
چشم بد از روى لیلى دور باد
مجنون و سگ لیلى
خاصیت عشق اینست که به هر چیزى که به نوعى با معشوق بستگى دارد عشق مى ورزد و با دیدن آن خاطره معشوق برایش زنده مى شود.
روزى رهگذرى مجنون را دید که گرد سگى مى گردد و خاک پاى آن را به سر و صورت مى کشد! او که از حال مجنون
بى خبر بود و گرمى او را در نمى یافت به او گفت: اى مجنون، این دیگر چه شاخه اى از جنون است ؟! ما شنیده ام که الجنون
فنون (دیوانگى :انواع مختلف دارد) ولى این شکل آن را دیگر ندیده بودیم !
مجنون گفت: این کار را از سر دیوانگى نمى کنم. این سگ کوى لیلى است. و از آن رنگ و بوى لیلى مى شنوم و از
همین رو خاک پایش را به چشم مى کشم. من گرچه به صورت ظاهر به این سگ عشق مى ورزم اما در حقیقت دلم با لیلى است
و خاطره او را از نظر مى گذرانم.
گفت: اى مجنون چه شد این جنون
این چه فن است از جنون ذوفنون
گفت مجنون: از جنونم نیست این
این سگ سر منزل لیلى است این
چونکه این سگ اندر آن کو آشناست
خاک کویش توتیاى (سرمه که آن را به چشم کشند )چشم ماست