یک داستان کوتاه و یک ایده بسیار جالب برای دادن "صدقه پنهانی"
انسان سرمایه داری در شهری زندگی میکرد اما به هیچ کسی ریالی کمک نمیکرد فرزندی هم نداشت وتنها با همسرش زندگی میکرد در عوض قصابی در آن شهر به نیازمندان گوشت رایگان میداد روز به روز نفرت مردم از این شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هر چه اورا نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخای در جواب میگف نیاز شما ربطی به من نداره بروید از قصاب بگیرید تااینکه او مریض شد احدی به عیادت او نرفت این شخص در نهایت تنهایی جان داد هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود همسرش به تنهایی او را دفن کرد اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد اوگفت کسی که پول گوشت رامیداد دیروز از دنیا رفت !!
***ایده***به بقالی ها و سوپرمارکت های محل های فقیر نشین برید و از مغازه دار بخواهید دفتر بدهی های مشتریان رو بهتون نشون بده بدون شک زنان بیوه و فقیرانی را خواهید یافت که اجناس و مایحتاجشون رو بصورت نسیه میخرند .
و صبر میکنند تا حقوقشون رو دریافت کنندو یا اینکه از جایی بهشون کمک برسه ،خواهید دید حجم بدهی هاشون در دیدگاه شما بسیار کم خواهد بود ولی برای آنان بار سنگینی در زندگیشان هست .
بدهی هایی که قادر هستید رو بپردازید ، حتی اگر توانستید جزیی از اون رو پرداخت کنید .
هر ماه این کار رو در مغازه های مختلف تکرار کنید تا این خیر شامل تعداد زیاد از خانواده ها شود .
اگر حتی قادر به اینکار نیستی این ایده و فکر رو به دیگری بگید شاید دیگری آنرا عملی کند و شما نیز از اجر و ثواب آن بهره خواهید برد.