پند های شاعرانه 2
شرف مرد به جوداست و کرامت به سجود هرکه این هر دو ندارد عدمش به ز وجود
ای که در نعمت و نازی به جهان غره مشو که محال است دراین مرحله امکان خلود
چون حاصل آدمی در این شورستان جزخوردن غصه نیست یا کندن جان
خرم دل آن که زین جهان زود برفت و آسوده کسی که خود نیامد به جهان
چوبینی یتیمی سر افکنده پیش مده بوسه برروی فرزند خویش
الا تا نگرید که عرش عظیم بلرزد همی چون بگرید یتیم
دراین منزل که کس را نیست آرام چنان است آدمی غافل ز انجام
که تا نعمت بود قدرش نداند بداند چون از او گردون ستاند
دل منه بر دنیا و اسباب او ز آن که از وی کس وفاداری ندید
کس عسل بی نیش ازاین دکان نخورد کس رطب بی خار ازاین بستان نچید
دیده زعیب دگران کن فراز صورت خود بین و درو عیب ساز
درهمه چیزی هنر و عیب هست عیب مبین تا هنر آری به دست
قومی متفکرند در مذهب و دین جمعی متحیرند در شک و یقین
نا گاه منادیی در آید ز کمین کای بیخبران راه نه آن است و نه این