فلسفه ی ریختن آب بر زمین برای سلامتی
هرمزان در سمت فرمانداری خوزستان انجام وظیفه میکرد. وی که یکی از فرمانداران جنگ قادسیّه بود. بعد از نبردی در شهر شوشتر و در نتیجه خیانت یک نفر با وضعی نا امید کننده روبرو شد، نخست در قلعهای پناه گرفت و به ابوموسی اشعری، فرمانده اعراب آگاهی داد که هر گاه او را امان دهد، خود را تسلیم وی خواهد کرد.
ابوموسی اشعری موافقت کرد از کشتن او بگذرد و وی را به مدینه نزد عمربن الخطاب بفرستد تا خلیفه درباره او تصمیم بگیرد. با این وجود، ابوموسی اشعری دستور داد، تمام ۹۰۰ نفر سربازان هرمزان را که در آن قلعه اسیر شده بودند، گردن بزنند.
پس از اینکه هرمزان را وارد مدینه کردند، لباس رسمی هرمزان را که ردائی از دیبای زربفت و ابریشمین بود که اعراب تا آن زمان به چشم ندیده بودند، به او پوشاندند و تاج جواهرنشان او را که «آذین» نام داشت بر سرش گذاشتند و وی را به مسجدی که عمر در آن خفته بود، بردند تا تکلیف هرمزان را تعیین سازد.
عمر در گوشهای از مسجد خفته و تازیانهای زیر سر خود گذاشته بود. هرمزان، پس از ورود به مسجد، نگاهی به اطراف انداخت و پرسش کرد:
پس امیرالمؤمنین کجاست؟
سپس عمر از خواب برخاست و با هرمزان گفتگو کرد و سپس فرمان داد او را بکشند.
هرمزان درخواست کرد، پیش از کشته شدن به او آب بدهند. با درخواست هرمزان موافقت شد و ظرف آب را به هرمزان دادند، او در آشامیدن آب درنگ کرد. عمر سبب این کار را پرسش نمود. هرمزان پاسخ داد، بیم دارم، در هنگام نوشیدن آب، مرا بکشند. عمر قول داد تا آن آب را ننوشد، کشته نخواهد شد.
پس از اینکه هرمزان این قول را گرفت، آب را بر زمین ریخت. عمر نیز ناچار به قول خود وفا کرد و از کشتن او درگذشت. این باعث بوجود آمدن فلسفه ای شد که با ریختن آب بر زمین، یعنی زندگی دوباره به شخصی داده می شود تا مسافر برود و سالم بماند.