سخنان ویتگنشتاین فیلسوف بزرگ اتریشی درباره ی عشق و زندگی :
- دشوار است چنان عشق بورزیم که عشق را نگه داریم و نخواهیم عشق، ما را نگه دارد. – دشوار است چنان عشق را نگه داریم که اگر به جایی نرسد، مجبور نباشیم آن را بازیِ باخته ای بدانیم بلکه بتوانیم بگوییم: برای چنین چیزی آماده بودم و این طور هم اشکالی ندارد.(جنبش های فکری، ویتگنشتاین)
- آیا با این همه بدبینی عشق ممکن است؟
- یک کاری که عشق مثلاً برای من کرده این است: سایر دغدغه های حقیر، مربوط به آن سِمَت و کار، را به پس زمینه می رانَد؛ دست کم برای زمانی کوتاه.
- در عشق راستین، آدمی به این فکر نیز هست که دیگری رنج می برد. آخر، دیگری هم رنج می برد، دیگری هم آدم بیچاره ای است.
- عشق واقعی به شهامت نیاز دارد. ولی این البته شهامت هم داشته باشی که دست بکشی و دل بکنی، یعنی شهامت داشته باشی زخمی مرگبار را تحمل کنی.
- عشق سعادت است. شاید سعادتی همراه با درد، ولی سعادت است.
- بزرگ ترین خوشبختی انسان عشق است.
- گفته های نا روشن با تکرار کردن ذره ای روشنتر نمی شوند!!
- فقط نگذار سؤال باران شوی؛ فقط راحت باش!
- کسی که از حقیقت می ترسد، هرگز بویی از حقیقت کامل نمی بَرَد.
- در مه می بینی و به خودت تلقین می کنی که مقصد دیگر نزدیک است. ولی مه از هم می پاشد و مقصد هنوز در دیدرس نیست!
- گمان نکن که هر آنچه تو نمی فهمی حماقت آمیز است.
- خودت را بهتر کن- این است همه ی کاری که برای بهتر کردن جهان می توانی بکنی.
- کشف کن که چیستی.
- خود شناسی و فروتنی یکی است.
- انسانها را برای خودشان در آغوش بگیر و نه برای خودت.
- با اعماقِ دیگری بازی نکن!
- رضایت از سرنوشت باید اولین قاعده ی حکمت باشد.
- اندیشه ها نیز گاهی نرسیده از درخت می افتند.
- برای من مهم است که موقع فلسفه ورزی همیشه موقعیتم را عوض کنم، مدتی طولانی روی یک پا نایستم تا خشک نشوم.
- در فکر کردن نیز زمان شخم زدن هست و زمان درو کردن.
- آنچه نمی دانم، داغم نمی کند.
- در هر هنر بزرگی حیوانی وحشی است: رام شده.
- یک کلمه که از دل بر آید، برای من اهمیت بیشتری دارد ته سه صفحه از کلّه ات!
- نمی توانی بذر را از خاک بیرون بکشی. فقط می توانی به آن گرما و رطوبت و نور بدهی و آنوقت باید رشد کند.
- «اگر نمی توانی سعادت را در آرامش بیابی، آن را در دویدن بیاب!» ولی اگر خسته تر از آنی شوم که بدوم؟ «از درهم شکستن سخن مگو پیش از آنکه در هم شکسته باشی. مثل یک دوچرخه سوار حال باید پیوسته پا بزنم، پیوسته حرکت کنم تا زمین نخورم.»
- نفرت میان انسانها از اینجا پدید می آید که ما از یکدیگر کناره می گیریم. چون نمی خواهیم که دیگری به درون ما بنگرد، چون در ان زیبا به نظر نمی رسد. حال البته باید همچنان از درون خود شرمنده باشیم، ولی نباید از درون خود در برابر هم نوعانمان شرمنده باشیم.
- شعار ما می تواند این باشد: «مگذاریم که مسحور شویم!»
- هر چه کسی خود را کمتر بشناسد و بفهمد، کمتر بزرگ است، هر چقدر هم استعدادش بزرگ باشد.
- چیزی که جمله ای بد به نظر می رسد، ممکن است بذر جمله ای خوب باشد.
- برای اصیل بودن کافی است که دروغ نگویی.
- آغازِ اصالتِ خوب همین است که نخواهی چیزی باشی که نیستی.
- پیوسته فراموش می کنیم که به بُن موضوع بپردازیم. علامت سؤال را به حد کافی عمیق نمی گذاریم.
- کسی که زیاده می داند، برایش دشوار است که دروغ نگوید.
- هر خطا را تبدیل به طلا کن.
- مسایل زندگی در سطح حل ناشدنی است، و فقط در عمق باید حل شود. در ابعاد سطح حل ناشدنی است.
- باید خطاهای سَبک خودت را بپذیری. همچون نازیبایی های چهره ی خودت.
- همیشه از بلندی های بی برگ و بار زیرکی به دشت های سر سبز حماقت در آ.
- کاری را که خواننده هم می تواند، به خواننده وا گذار.
- دشوار است که چیزی را بدانیم و طوری عمل کنیم که انگار آن را نمی دانیم.
- سلام و احوالپرسی فیلسوفان بین خودشان باید این باشد: «عجله نکن!»
- مردم خیلی وقتها به بیماران داروی آرام بخش می دهند تا برای خودشان مشکلاتی را رفع کنند، نه به این دلیل که به حال بیمار مفید است.
- کارتان به هر جا می خواهد بینجامد، فکر کردن را کنار نگذارید.