مطالب گوناگون

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش، دنیای زن ها کاملا متفاوت است، زن اگر سکوت کرد، بدان سکوتش نشانه پایان توست

مطالب گوناگون

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش، دنیای زن ها کاملا متفاوت است، زن اگر سکوت کرد، بدان سکوتش نشانه پایان توست

وقتی مردان حرمت مرد بودنشان را بدانند و زنان شوکت زن بودنشان را مردان همیشه مرد میمانند و زنان همیشه زن و آنگاه هر روز ، نه روز "زن" و نه روز "مرد" بلکه روز "انسان" است.


آخرین نظرات

داستان راز خوشبختی

پنجشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۵۷ ق.ظ


کاسبی پسرش را فرستاد تا راز خوشبختی را از فرزانه ترین انسان جهان بیاموزد ، پسرک چهل روز در بیابان راه رفت تا به قلعه باشکوهی بالآی کوه رسید ، مرد فرزانه ای که پسرک می جست در آن جا می زیست .

قهرمان ما وارد تالاری شد و جنب و جوش عظیمی را دید، تاجران می آمدند و میرفتند ، مردم در گوشه و کنار صحبت میکردند و ارکستری نغمه های شیرین مینواخت و میزی مملو از لذیذترین غذاها آنجا بود.
مرد فرزانه با دقت به دلیل ملاقات پسرک گوش داد ، اما به او گفت در آن لحظه فرصت ندارد راز خوشبختی را برای او توضیح دهد .
به او پیشنهاد کرد نگاهی به گوشه و کنار قصر بیاندازد و دو ساعت بعد بازگردد. سپس یک قاشق چایخوری به پسرک داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت :
- علاوه بر این میخواهم خواهشی از تو بکنم ، همچنان که میگردی ، این قاشق را در دست نگهدار و نگذار روغن درون آن بریزد .
پسرک شروع به بالا و پایین رفتن از پله های قصر کرد . و در تمام آن مدت چشمش را به آن قاشق دوخته بود. پس از دو ساعت به حضور آن مرد فرزانه بازگشت .
مرد فرزانه پرسید :
- فرش های ایرانی تالار پذیرایی ام را دیده ای ؟ باغی را دیدی که آراستنش برای باغبانها ١٠ سال زمان برد ؟ متوجه پوست نوشته های ارزشمند کتابخانه ام شدی ؟

پسرک شرمزده اعتراف کرد که هیچ ندیده است ، تنها دغدغه او این بود که روغنی که مرد به او سپرده بود نریزد .
مرد فرزانه گفت :
- پس برگرد و با شگفتی های دنیای من آشنا شو ، اگر خانه ی کسی را نبینی نمیتوانی به او اعتماد کنی .
پسرک قوت قلب گرفت ، قاشق را برداشت و به اکتشاف قصر پرداخت و هنگامی که نزد مرد فرزانه بازگشت ، همه چیز را با جزئیات تعریف کرد .
مرد فرزانه گفت :
- آن دو قطره روغن که به تو سپرده بودم کجایند ؟
پسرک به داخل قاشق نگریست و دریافت که روغن ریخته است .
مرد فرزانه گفت :
- پس این است یگانه پندی که میتوانم به تو بدهم ؛ راز خوشبختی اینست
 
- " که همه شگفتیهای جهان را بنگری و هرگز آن دو قطره روغن درون قاشق را از یاد نبری ."

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۱/۰۷
aziz ghezel

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی