مطالب گوناگون

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش، دنیای زن ها کاملا متفاوت است، زن اگر سکوت کرد، بدان سکوتش نشانه پایان توست

مطالب گوناگون

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش، دنیای زن ها کاملا متفاوت است، زن اگر سکوت کرد، بدان سکوتش نشانه پایان توست

وقتی مردان حرمت مرد بودنشان را بدانند و زنان شوکت زن بودنشان را مردان همیشه مرد میمانند و زنان همیشه زن و آنگاه هر روز ، نه روز "زن" و نه روز "مرد" بلکه روز "انسان" است.


آخرین نظرات

اعترافات شیطان به یک زن

پنجشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۲۸ ب.ظ


وقتی که عربده میکشید برسرت من اونجا بودم!!! گریه ها تو دیدم! توگوشت نجوا کردم غصه نخور! این مرد لیاقت تو را نداره !یادته؟تو میون ضجه هات تکرار کردی حرفم رو، اما نه به من بلکه به او!
ومن گفتم بله  همین درسته! باقی حرفهایی هم که بهت یاد داده بودم رو گفتی.اون عصبانی شد خیلی عصبانی.!! تا دیدم سرت گرم داد وقاله رفتم سراغ او! بهش با تشر گفتم:واقعا که هیچ بویی از مردونگی نبردی.همینطوری راحت نشستی تا اون هرچی دلش میخواد بارت کنه؟؟میبینی داره بهت میگه عوضی زن باز!!! تو که زن باز نیستی.! تو فقط از راه حلالش بایک زن خوابیدی!!!جنایت که نکردی!! کجای دین خدا نوشته صیغه حرامه؟؟! تا چهار تا زن برات حلاله و صدتا صیغه!!من همیشه در این طور مواقع خوب به داد دل وآبروتون میرسم.دیوار حاشا بلنده.من همیشه در حال اضطرار بهتون کمک میکنم از این دیوار بالا برید. شوهرتم  ازاین قائله مستثنی نبود. دست به دستم از دیوار بالا رفت و کلمات منو با غیض توصورتت کوبوند .تو از شدت خشم قرمز شده بودی. نمیدونی چقدر در این حالت خشگل میشی! گفتی لعنت به تو واون اسلامی که بهت چنین مجوزی داده!  مرتیکه عیاش عوضی .......
وای که از خنده ریسه رفتم!! چه جواب دندان شکنی دادی زن! آخه شنیدن این جواب از زبان زنی که نمازش ترک نمیشد خیلی جذاب بود.نزدیک بود عذاب وجدان بگیری تو دلت بگی خدایا منو ببخش.! که دستپاچه رفتم سراغ شوهرت گفتم د خجالت بکش بی غیرت!!! هرچی دهنشه داره بارت میکنه  که اونم نامردی نکرد محکم کوبوند تو دهنت تا دیگه پشیمونی یادت بره!!! وای چه قدر لوس بودید شما.! اونم سریع عذاب وجدان گرفت.اصلا بنظر من وجدان زجرآورترین خلقت انسانه.! چون آرامش رو از ادم میگیره. خواست بیاد بقلت کنه بگه غلط کردم که کشیدمش کنار گفتم حقشه نازشو نکش.! خنده دار اینجا بود که بهم جواب داد بابا گناه داره! من دست روش بلند کردم!با خودم گفتم تو به احساس و اعتمادش دست درازی کردی حالا یکی تو صورتش زدی که دنیا به آخر نرسیده!در گوشش گفتم اگه نمیزدی الان همینطوری روده درازی میکرد و بحث به جاهای باریک میکشید.آفرین مشت خوبی بود!حالا هم بیخود اینجا وای نستا یک فحش زیر لب بهش بده بزن از خونه بیرون که بفهمه خیلی از دستش داغی!اینطوری اصلا شایدم فکر کنه خیانتی در کار نبوده و تو بهت برخورده.اره اصلن بنظرم همینکار بهتره! لزومی نداره با این روحیه ی حساسش بفهمه داری چیکار میکنی! یک طوری رفتار کن که انگار بهت تهمت زده.! یادت باشه اگر اشتباهت رو قبول کنی همه چیز تمومه وتا اخر عمر باید سواری بدی.!اون حالش خوب نبود.بدجوری گیج بود.تو این شرایط تنها کاری که میتونستم برای آروم کردن و دلخوش کردنش کنم همین بود!!!!
اون که رفت اومدم سراغ تو! باید یک فکری برای توهم میکردم.آخه بدجوری گریه میکردی. باورت نمیشد بعد یازده سال از دست کسی که پیش همه بزرگش کرده بودی کتک بخوری!! حقت بود!!! من بارها بهت گفته بودم به این مرد اعتماد نکن.! چندبار بهت گفتم موبایلشو چک کن.چندبار گفتم برو دنبالش تا محل کار ببین چی کار میکنه! چندبار گفتم حواست باشه با کی میره با کی میاد.اینها رو همه رو اون خواهر ومادرش یادش دادند.اصلا از کجا معلوم اونا براش دختره رو پیدا نکردند؟ !!پاشو پاشو زنگ بزن به مادرشوهرت هرچی دهنته بارش کن و براشون خط ونشون بکش وتهدیدشون کن. رفتم کمی عقب تر تا ریش و قیچی روبسپارم دست خودت.آخه وقتایی که عصبانی هستی رام تری.رفتی سراغ تلفن.اولش کمی تردید داشتی.چون تو این مدت هیچ کس از جیک وپیک زندگیت خبرنداشت.همه فکر میکردند خوشبختی.خوب البته این هنر من بود که زندگی شیرینتون رو تلخ کردم. من کم زحمت نکشیدم تو این یازده سال. یازده سال باصبرو نقشه ی فراوان برات چنین نقشه ای ساختم.وحالا حالا ها هم کارت دارم.زنگ زدی بدون سلام شروع کردی  هرچی دهنت بود گفتی به مادرشوهرت و شوهرت! ومن فقط با لبخند نگاهت میکردم.تو واقعا وقتی عصبانی میشی خیلی جذابی! من عاشق این صورتتم. مادرشوهرت میخواست با چرندیاتش آرومت کنه که اشاره کردم قطع کن. تو هم قطع کردی.پرسیدم حالت چطوره؟ یک نفس عمیق کشیدی گفتی دلم خنک شد.از فردا من میدونم و اونا.روزگارشونو به آتیش میکشم.برات کف زدم! مرحباا خوشم اومد.اینه!! تو رفتی به فکر تلافی و من فرصت داشتم مرور کنم راهی که در این مدت برات هموار کرده بودم رو.شروع برنامه ریزیم از اونجایی بود که اون زن مو قرمز مانتوکوتاه رو دیدی ..وقتی با دوستت قدم میزدی!
اون زن، سر چهارراه ایستاده بود و ماشینها یکی یکی براش توقف میکردند و با بوق و خواهش وتمنا درخواست همراهی باهاش رو داشتند! میخواستم ببینم عکس العمل تو در مقابلش چیه؟ ! تو باعصبانیت رو به ندا (همون دوستت)کردی گفتی خدا لعنت کنه این هرزه ها رو.میبینی چندتا مرد براش ترمز میکنن؟تو و ندا هم منتظر ماشین بودید.ولی هیچ کس محلتون نمیداد تا زمانی که اون زن اونجا بود.خیلی عصبانی شدی.آخه هم دیرت شده بود هم از هرزگی اون کفری شده بودی.با عصبانیت رفتی سمتش گفتی پس چرا سوار نمیشی؟؟ واسه چی اینهمه مدت چهار راه و بند آوردی؟ اون زن با تعجب نگاهت کرد و عینک دودیش رو درآورد گفت.:جانم؟؟؟ گفتی: زهرمار جانم.!وسط چهار راه جای هرزگی نیست.اونم بهش برخورد با عصبانیت بهت گفت هرزه هفت جدوآبادته......
هههههه!!!!چه دعوای مفصلی راه انداختید تو چهارراه!!!ملت هم مثل من میخندیدند.چونکه بعضیاشون مثل من از دیدن این صحنه ها خوششون میاد.خوب حق دارن! اینم تفریحیه واسه خودش.تو با کیفت افتادی به جون اون زن و اونم روسریتو درآورد موهاتو پریشون کرد. امان از این دوستت ندا که همیشه کاسه ی داغ تر از آش بود.هیچ وقت ازش خوشم نمیومد.بخاطر همین مختو زدم باهاش بهم بزنی.اون هی میکشیدت کنار و روسریتو برداشت انداخت سرت. اون زن به مردهایی که میخواستن  از تو سواش کنن حرف استخون سوزی گفت.نه که فکر کنی من یادش دادما نه.شما از یه جایی به بعد دیگه واسه خرده کاریهاتون احتیاحی به من ندارید.خودتون استاد میشید.!گفت: زنیکه دهاتی امل، فضول مردمه. فک کرده چهار راه و خریده.اینا از بس عقب مونده اند و بوی گند عرقشون شوهراشون و عاصی کرده میترسن یه وقت امثال من دل شوهراشونو ببریم.!!!!قیافه ی تو دیدن داشت.مخصوصا وقتی که طرف تو فقط ندابود و طرف اون یک عالمه مرد آب دهن راه افتاده که اون وسط لابه لای هیاهوی شما دوتا به خواست من از حضور اون زن، با دست و انگشتشون یک فیضی هم میبردند.! تو خیز برداشتی سمتش گفتی امثال توی هرزه نمیتونن زندگی آدمهایی چون منو خراب کنن.شوهر من به صورت کثیف تو یک نگاه کوچیکم نمیندازه.لیاقت تو یکی عین خودته.لیاقت تو مردایی اند که وجودشون مثل خودت بوگند میده و عین خودت هزار ویکی درد بی درمون دارند. ندا بازوتو کشید از میون جمعیت آوردت بیرون و هی با سقلمه هاش بهت میگفت تموم کن زشته. نمایش نده! ما با اون فرق داریم.پس حیا ون دختر .!!!اون برعکس من از دستت عصبانی بود.میگفت تو با رفتار نسنجیدت آبروی مسلمونها رو بردی! البته حرفهای اون مهم نبود.چون همونجا بهت یاد دادم چی بگی دهنشو ببندی تا دیگه وسط حال خرابت شرو ور بارت نکنه.
خلاصه از همون روز رفتم تو نخ تو وزندگیت...
عشق شما اذیتم میکرد.آخه وقتی با اون بودی صورتت آروم بود.میخندیدی.خیلی دلم میخواستداسیر شک وسواست کنم و درگوشت بخوانم مراقب شوهرت باش و یواشکی گوشیشو چک کن ولی حیف که تو گوشت نمیرفت.آخه بدجوری بهش اعتماد داشتی.پس باید راه سخت تر ولی پر مزیت تر رو انتخاب میکردم. .کم کم باهات رفیق ترشدم. در گوشت خوندم : من واقعا نگران زندگیتم.این مرد واقعا کیمیاست.دیدی تو جامعه چقدر دزد زندگی ریخته؟!باید از این به بعد حواست به خودت باشه. گفتم تو خونه همش آرایش کن واسش.لباسهای خوب تنت کن.موهاتو مدلهای مختلف درست کن.خب دروغ چرا اوایلش برام خیلی سخت بود.چون این کارها زندگیتون رو خیلی زیبا کرده بود.ولی چون هدف من بزرگتر از این حرفها بود تحمل میکردم. تو هرروز وضو میگرفتی آرایش میکردی و از شوهرت استقبال میکردی. اولین لبخند من در اون روزها وقتی به لبم اومد که از پیشنهادم که برای آسایشت بود پیروی کردی.پیشنهادم این بود:حالا چه کاریه؟؟!! صورتت رو به این قشنگی درست کردی تا شوهرت ببینه.حالا که دیر کرده و تو هم وضوت باطل شده  یکم بیشتر صبر کن تا آخرشب خیلی فرصته.بزار بیاد ببینتت بعد نمازتم میخونی.اصلا اینطوری خداهم ازت راضی تره.که بخاطر شوهرت نمازت رو به تاخیر انداختی.!!! و از اون روز  به بعد تو چه بی آرایش و چه با آرایش نمازهات به تاخیر می افتاد.تو نمیتونستی ببینی ولی من خوب میدیدم که چطور سیل رحمت و برکت از زندگیت کم میشد و من بال زدن فرشتگان محافظ چشم زخم و بلایا رو که خدا برای تک تکتون مقدر کرده روبه قصد ترک منزلتون میدیدم و بلند بلند میخندیدم.حالا ک خونه از حضور ملایک کمرنگ شد کم کم با هم صمیمی تر شدیم.به من بیشتر از وجدانت اعتماد پیدا کردی.گفتم واسه اینکه از مد روز و عشوه گری عقب نمونی بشقاب ماهواره رو وصل کنید.هرچی باشه تو هم باید بفهمی دنیا دست کیه.هرجا هم که به شک می افتادی دلت رو قرص میکردم که خیالت راحت! مهم طرز استفاده ی تو از ماهوارست.درست مثل استفاده از چاقو!تو سعی کن از راه درستش استفاده کنی.تا چندماه اول شبکه های مذهبی و چهارتا شبکه ی موزیک و فیلم ایرانی نصب کردی.ولی وقتی از دوستای جدید باشگاهی ت تعریف قصه ی یکی از سریالهای جم رو شنیدی در گوشت گفتم باید قصه ی قشنگی باشه! چرا نمیبینی؟؟ فیلم که اشکال نداره هم سرت گرم میشه هم چشم و گوشت وا میشه.د
یگه هم محبور نیستی عین خنگا به این دوستات نگاه کنی که دارن راجع به چی حرف میزنن!   دیگه مثل قبلا ها سرسخت نبودی.گفتم که!!! حسابی باهم رفیق شده بودیم.با هم مینشستیم فیلمها رو می‌دیدیم.من وتو وشوهرت!!!
اون وقتی که تو داشتی به گریه‌های اون زن که در حقش  خیانت شده بود نگاه میکردی رفتم سراغ شوهرت ازش پرسیدم بنظرت پاهای این زنه خوش تراش نیس؟؟؟ ضربان قلبش شدت گرفت.جواب داد:آره. خیلی! !
.بعد زوم کرد رو لبهاش.چقدر خوش شانس بودم من!!! همون موقع بود که اون زن تو فیلم لبای خشگلش رو گذاشت رو لب اون آقا خوش تیپه که تو بارها آرزو می کردی که کاش شوهرت مثل اون نگاه میکرد و لبهاتو می بوسید!!!شما محو احساسات اون دوتا بودید. تو محو نگاه اون مرده و شوهرت محو پاهای اون زنه!!!!!
و اینطوری شد که کم کم یاد گرفتید متجددانه تر به زندگی نگاه کنید!! یاد گرفتید در کنار هم از دیدن دیگران لذت ببرید بدون اینکه تو حسادت کنی و او غیرتی بشه.!!! بزار یک رازی بگم که بجز من و شوهرت فقط خدا خبر داره.منتها خدا بخاطر ستارالعیوب بودنش قصد فاش کردنش رو نداره مگر در روز محشر!! شبهایی که تو مشغول خواب و اوهامت بودی اون داشت مخفیانه فیلمهای پورنو نگاه میکرد و لذت میبرد.و بعد از آنجاییکه دلش نمی‌خواست دست به استمنا بزنه میومد سروقت تو تا به خیال خام خودش با تو حرامش رو حلال کنه!!! واقعا که بعضی از شما انسانها برای من سرگرم کننده اید!!من کاری میکردم که شوهرت در تمام مدت سکسش با تو ، حواسش به بازیگران اون فیلم باشه! واین موجب لذت وتحریک پذیری بیشترش میشد! یک شب قاتی همین شبها بود که باردارت کرد! با یاد یکی دیگه! فک کنم همون شبی بود که تو هم داشتی حرص میخوردی که چرا اصلن بلد نیست شبیه اون بازیگره باهات عشقبازی کنه؟ !خب به این میگن یک برنامه ریزی دقیق.!حالا میتونم رو آینده ی بچتم حساب کنم.هر چی تعداد پیروانم بیشتر بهتر.! هرچه خدا تنها تر بهتر!!! هرچند که خدا خودش رو بارها بهتون نزدیک میشد و البته هنوز هم میشه. ولی من اینقدر خودم رو آراسته بودم پیش چشمت که گاهی نگاه منو با نگاه خدا اشتباه میگرفتی.و گاهی چنان با زبان خدا باهاتون حرف میزدم که ترجیه میدادید صدای نوازشگر منو که دعوت به گناه ولذتهای کثیف دنیویتون میکنه بشنوید تا صدای ملامتگر و هشدار دهنده ی خدا رو که دعوت به خوشبختی ابدیت میکنه.! اخه این ذات شما انسانهاست! اکثرتون عجولید.نقد و ول نمیکنید به حساب نسیه!!! بهشتی که من براتون تو اینجا قاتی اینهمه کثافت ساختم خیلی قابل دسترس تر و راحت تره تا بهشتی که خدا ساخته.یعنی این بخاطر تبحر من در گمراه کردن شماست!! شاید بهتر بود خدا به شما حق انتخاب نمیداد تا اینطوری آخرت و دنیای خودتون رو نمیسوزوندید! !واقعا بعضی از شما لیاقت حق انتخاب رو ندارید.!!!!!
از این حرفهای فیلسوفانه که بگذریم بهترین اتفاق این بود که پای اون دوست خداترس و خداشناست رو از زندگیت انداختم بیرون ..!!! تو که عرضه نداشتی قیدشو بزنی.این ماهواره بهونه ای شد که اون باهات درباره ی تغییراتت حرف بزنه .بهت تشر بزنه بگه اینا رو نبین.و تو هم چیزایی که قبلا بهت یاد داده بودم و تحویلش میدادی اونم با کلی قرو قمیش!! حظ کردم اون روز بهش گفتی اون خیلی تندروست و خشک مقدس!!بهت یاد دادم بهش بگی تو با این چیزا عوض نمیشی.حالا بماند که اونم یک نگاه عاقل اندر سفیه به سرتا پات انداخت و با یک پوزخند گفت:اره اصلا عوض نشدی!!!
آخه تو خودت متوجه نبودی.اینو بقیه میفهمیدند!
خلاصه از اون روز به بعد ندا حساب کار دستش اومد خودش رابطش رو باهات کم کرد.چون هرچی نصیحتت میکرد فایده نداشت.
زندگی عاشقانه ی شما کم کم به یک زندگی معمولی با خیانتهای پنهانی مبدل شده بود.خیانتهایی که با نقاشی هنرمندانه ی من یک اتفاق عادی بنظر میرسید.دوستان مجازی همسرت شدند خواهرانش و دوستان مجازی تو شدند برادرانت!!!و من عاشق این خواهر وبرادرانی هستم که روزی همدیگر رو عجقم صدا میزنند! !! شوهرت مرد مهربونیه.خیلی مهربون.فیلمهای ماهواره و دنیای مجازی به او یاد داد که میتونه هم تو رو داشته باشه هم سنگ صبور یک زن بی کس وتنهای مطلقه که از درد ناچاری به دامنش پناه اورده برای درددل باشه.! ! من به شوهرت خیلی کمک کردم تا بتونه همدم خوبی برای خواهر مجازیش باشه.ولی خوب چه میشه کرد!!!!؟؟؟؟؟ گاهی خواهرو برادرهای مجازی هم عاشق میشوند!!شوهرت بادیدن عکسهای پروفایل اون زن، ببخشید خواهر مجازیش  در جواب این حرفش که من خیلی پیر شدم از غصه ی زندگیم بهش گفت نه هزار الله اکبر خیلی هم خشگلی!!!! خوب چه اشکالی داره دل یک زن بیوه رو شاد کردن؟ زیاد طول نکشید.روی هم رفته شش ماهه باهم برادرو خواهر بودند.بعد به پیشنهاد اون زن شدند عاشق ومعشوق.!!!! شوهرت از تو پیش اون زن که تعریف میکرد اون زن رو قلقلک میدادم که بهش بربخوره و حسادت کنه.اونم با ادا واطوار به شوهرت میگفت:خوش بحالش!! کاش شوهر منم عین تو بود.چند وقت بعد در اینطور مواقع میگفت کاش تو شوهرم بودی!
 !خب! !! بازهم میگم شوهر تو هم خیلی مهربونه و دست ودلباز!!!فیلمهای جم هم بهش یاد داد که قلبش رو با زنها قسمت کنه.!! من فقط بهش پیشنهاد دارم واونم استقبال کرد....

از روز سیلی خوردنت تا به الان شش ماه طول کشیده.! تو درخونه ی پدریت زندگی میکنی و منتظر حکم دادگاهی.هفته ای یکباار هم دخترت رو ملاقات میکنی.امروز هم قراره بری دخترت رو ملاقات کنی! و مجبوری  با اون مرد خاین رودر رو بشی! آااااااااه چه گذر لذتبخشی بود این مرور چندین ساله!!!

حالا تو اینجا مقابلم ایستادی تا تیر خلاص رو که از همون روز در چهارراه، برات در نظر داشتم بهت شلیک کنم.الان دیگه تو کاملا اماده ای برای رسیدن به هدفم.!!!! هنوز عصبانی هستی! ولی گریه نمیکنی.وجودت پراز خشم ونفرت وانتقامه.صفاتی که من عاشقشونم.و بخاطر دارا بودنشون دشمن قسم خورده ات شدم!!! روبروی آینه ایستادی و به خطوط ریز غصه در زیر چشمهات نگاه میکنی.صورتم رو نزدیک صورتت میارم و با جاودانه ترین صدا بهت میگم:حالا نوبت توست ...صورت جوون و خشگلت رو با اشک و غصه از بین نبر.از او انتقام بگیر. . .تو هم عین خودش شو. نباید از این مرد کم بیاری.اون زن اصلا به اندازه ی تو زیبا نبود. فقط بیشتر به خودش میرسید.پس تو هم خودت رو نقاشی کن.نه برای برگردوندن زندگیت برای سوزوندن دل شوهرت.برای اینکه بهش اثبات کنی تو این بازی نسوختی.رژ قرمز رو از تو کیف لوازمت بیرون میاری و با عزم قوی میگی آره. نبایدکم بیارم.من از اون زن بهترم.حالا که ازش جدا شدم و فهمیدم اون زن هم فقط یک رهگذر هرزه تو زندگی این مرد بوده بهش میفهمونم که خیلی ضرر کرد منو از دست داد..
من با کلماتم روح زنگار بسته ات رو  نوازش میکنم:بهترین لباس و زیباترین لاک رو بزن.تو باید از نظر اون خیلی زیبا بنظر برسی و تو سر تعظیم بر اراده ام فرود میاری
.(و این زنجیره ادامه خواهد داشت....تو با خیال آب کردن دل شوهر سابقت  مرد زن دار دیگری را به گناه میکشی و زن آن مرد ،مرد دیگری رااا....و  من تمام تلاشم رو میکنم تا بنیانتون رو نابود کنم.وبرای رسیدن به هدفم  خوب حوصله میکنم!!!)

به امید دیدارمان در روز رستاخیز

پااااااایاااااان

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۱۶
aziz ghezel

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی