مطالب گوناگون

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش، دنیای زن ها کاملا متفاوت است، زن اگر سکوت کرد، بدان سکوتش نشانه پایان توست

مطالب گوناگون

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش، دنیای زن ها کاملا متفاوت است، زن اگر سکوت کرد، بدان سکوتش نشانه پایان توست

وقتی مردان حرمت مرد بودنشان را بدانند و زنان شوکت زن بودنشان را مردان همیشه مرد میمانند و زنان همیشه زن و آنگاه هر روز ، نه روز "زن" و نه روز "مرد" بلکه روز "انسان" است.


آخرین نظرات

چند داستان از بهلول دانا

پنجشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۳۵ ق.ظ

بهلول و سودا گر
روزی سوداگر بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم ؟ بهلول جواب داد آهن و
پنبه .
آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود . اتفاقاً پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان
برد. باز روزی به بهلول برخورد این دفعه گفت : بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم . جواب داد
پیاز بخر و هندوانه . سوداگر این دفعه رفت و تمام سرمایه خود را پیاز و هندوانه خرید و انبار نمود . پس از
مدت کمی تمام پیاز و هندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود . فوری به سراغ بهلول
رفت و گفت که بار اول که با تو مشورت نمودم گفتی آهن بخر و پنبه و نفعی برده ولی دفعه دوم این
چه پیشنهادی بود کردی ؟ تمام سرمایه من از بین رفت.
بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص
عاقلی خطاب نمودی منهم از روی عقل به تو جواب دادم . ولی دفعه دوم مرا دیوانه خطاب نمودی ، من
هم از روی دیوانگی جوابترا دادم . مرد از گفته دوم خود خجل شد و مطلب را درک نمود .                                                                                               پند دادن بهلول به هارون
روزی بهلول بر هارون وارد شد . هارون گفت ای بهلول مرا پندی ده . بهلول گفت ای هارون اگر در
بیابانی که هیچ آبی در آن نیست و تشنگی بر تو غلبه نماید و غریب به موت شوی ، آیا چه میدهی که تو
را جرعه ای آب دهند که عطش خود را فرو نشانی ؟ گفت صد دینار طلا . بهلول گفت: اگر صاحب
آن به پول رضایت ندهد چه می دهی ؟ گفت: نصف پادشاهی خود را می دهم .
بهلول گفت پس از آنکه آب را آشامیدی ، اگر به مرض حبس الیوم مبتلا گردی و رفع آن نتوانی باز چه
میدهی که کسی علاج آن درد را بنماید ؟
هارون گفت نصف دیگر پادشاهی خود را . بهلول جواب داد : پس مغرور به این پادشاهی مباش که
قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست. آیا سزاوار نیست که با خلق خدای عزوجل نیکویی کنی ؟!                                                                                       بهلول و امیر کوفه
اسحق بن محمد بن صباح امیر کوفه بود . زوجه او دختری زایید . امیر از این جهت بسیار محزون و
غمگین گردید و از غذا و آب خوردن خودداری نمود . چون بهلول این مطلب را شنید به نزد وی رفت
و گفت: ای امیر این ناله و اندوه برای چیست؟
امیر جواب داد من آرزوی اولادی ذکور را داشتم ، متاسفانه زوجه ام دختری آورده است . بهلول
جواب داد : آیا خوش داشتی که به جاری این دختر زیبا و تام الاعضاء و صحیح و سالم ، خداوند پسری
دیوانه مثل من به تو عطا می کرد ؟
امیر بی اختیار خنده اش گرفت و شکر خدای را به جای آورد و طعام و آب خواست و اجازه داد تا
مردم برای تبریک و تهنیت به نزد او بیایند .                                                                                                                                                                    بهلول و غلامی که از تلاطم دریا می ترسید
آورده اند که یکی از بازرگانان بغداد با غلام خود در کشتی نشسته و به عزم بصره در حرکتبودند و نیز
در همان کشتی بهلول و جمعی دیگر بودند . غلام از تلاطم دریا وحشتداشتو مدام گریه و زاری می
نمود . مسافران از گریه و زاری آن غلام به ستوه آمدند و از آن میان بهلول از صاحبغلام خواستتا
اجازه دهد به طریقی آن غلام را ساکت نماید . بازرگان اجازه داد . بهلول فوری امر نمود تا غلام را به
دریا انداختند و چون نزدیکبه هلاکت رسید او را بیرون آوردند . غلام از آن پسبه گوشه ای از
کشتی ساکتو آرام نشست.
اهل کشتی از بهلول سوال نمودند در این عمل چه حکمتبود که غلام ساکتو آرام شد ؟
بهلول گفت : این غلام قدر عافیتاین کشتی را نمی دانستو چون به دریا افتاد فهمید که کشتی جای
امن و آرامی است.
بهلول و منجم
آورده اند که شخصی به نزد خلیفه هارون الرشید آمد و ادعای دانستن علم نجوم نمود . بهلول در آن
مجلس حاضر بود و اتفاقاً آن منجم کنار بهلول قرار گرفته بود بهلول از او سوال نمود آیا میتوانی بگویی
که در همسایگی تو که نشسته ؟
آن مرد گفت نمی دانم .
بهلول گفت: تو که همسایه ات را نمی شناسی چه طور از ستاره های آسمان خبر می دهی ؟
آن مرد از حرف بهلول جا خورد و مجلس را ترک نمود .                                                                                                                                                     بهلول و داروغه
آوره اند که داروغه بغداد در بین جمعی ادعا می کرد که تا به حال هیچکس نتوانسته است مرا گول بزند
بهلول در میان آن جمع بود گفت: گول زدن تو کار آسانی است ولی به زحمتش نمی ارزد .
داروغه گفت چون از عهده آن بر نمی آیی این حرفرا می زنی . بهلول گفت حیف که الساعه کار
خیلی واجبی دارم والا همین الساعه تو را گول می زدم .
داروغه گفت حاضری بری و فوری کارت را انجام بدهی و برگردی ؟
بهلول گفت بلی . پس همین جا منتظر من باش فوری می آیم . بهلول رفت و دیگر برنگشت. داروغه
پس از دو ساعت معطلی بنا کرد به غرغر کردن و بعد گفت این اولین دفعه است که این دیوانه مرا به این
قسم گول زد و چندین ساعت بی جهت مرا معطل و از کار باز نمود .                                                                                                                                قصه مسجد ساختن فضل بن ربیع
آورده اند که فضل بن ربیع در شهر بغداد مسجدی بنا نمود و روزی که سر در مسجد را بنا بود کتیبه
کنند ، از فضل سوال نمودند تا دستور دهد عناوین کتیبه را به چه قسم انشاء نمایند . بهلول که در آنجا
حاضر بود از فضل پرسید ، مسجد را برای که ساخته ای ؟
فضل جواب داد برای خدا . بهلول گفت اگر برای خدا ساخته ای اسم خود را در کتیبه ذکر نکن !!!
فضل عصبانی شده و گفت برای چه اسم خود را در کتبیه ذکر ننمایم ، مردم باید بفهمند بانی این مسجد
کیست؟ بهلول گفت:
پس در کتیبه ذکر کن بانی این مسجد بهلول است. فضل گفت: هرگز چنین کاری نمی کنم .
بهلول اگر این مسجد را برای خود نمایی و شهرت ساخته ، اجر خود را ضایع نمودی . فضل از جواب
بهلول عاجز ماند و سکوت اختیار نمود و بعد گفت هرچه بهلول می گوید بنویسید .
آنگاه بهلول امر نمود آیه ای از قرآن کریم را نوشته و بر سردر مسجد نصب نمایند .                                                                                                      سوال هارون از بهلول درباره شراب
روزی بهلول بر هارون وارد شد . خلیفه مشغول صرف شراب بود و خواست خود را از خوردن حرام
تبرئه نماید . بدین لحاظ از بهلول سوال نمود :
اگر کسی انگور خورد حرام است؟ بهلول جواب داد نه . خلیفه گفت بعد از خوردن انگور آب هم
بالای آن خورد چه طور است؟ بهلول جواب داد اشکالی ندارد . باز خلیفه گفت بعد از خوردن انگور و
آب مدتی هم در آفتاب نشیند ؟ بهلول گفت: بازهم اشکالی ندارد .
پس خلیفه گفت: چطور همین انگور و آب را اگر مدتی در آفتاب گذارند حرام است؟
بهلول جواب داد اگر قدری خاک بر سر انسان ریزند آیا به او صدمه می رساند ؟ خلیفه جواب داد نه .
بهلول گفت بعد از آن هم مقداری آب بر سر انسان ریزند صدمه می رساند ؟ خلیفه جواب داد نه .
بهلول گفت اگر همین آب و خاکرا به هم مخلوط نمایند و از آن خشتی بسازند و به سر انسان بزنند
صدمه می رسد یا نه ؟ خلیفه : البته سر انسان می شکند .
بهلول گفت چنانکه از ترکیب آب و خاک سر آدم می شکند و به او صدمه می رسد ، از ترکیب آب و
انگور هم متاعی بدست می آید که از خوردن آن صدمه های فراوان به انسان وارد می آید و خورنده آن
حد لازم دارد . خلیفه از جواب بهلول متحیر و دستور داد تا بساط شراب را بردارند .                                                                                                     حمام رفتن بهلول
روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمه حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن قسم که دلخواه بهلول بود او را
کیسه ننمودند . با این حال وقت خروج از حمام بهلول ده دینار که همراه داشت را به استاد حمام داد و
کارگران چون این بذل و بخشش را دیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی کردند.
بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت ولی این دفعه تمام کارگران با کمال احترام او را شست و شو نموده و
مواظبت بسیار نمودند ، ولی با این همه سعی و کوشش کارگران موقع خروج از حمام بهلول فقط یک
دینار به آنها داد ، حمامی ها متغیر گردیده پرسیدند سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزت
چیست؟
بهلول گفت : مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده پرداخت نمودم و مزد آن روز حمام را امروز
می پردازم تا شماها ادب و رعایت مشتری های خود را بنمایید .                                                                                                                              بهلول و صاحب حساب
روزی بهلول به شهر بصره رفتو چون در آن شهر آشنایی نداشتاتاقی اجاره نمود ولی آن اتاق از بس
کهنه ساز و مخروبه بود به کمترین باد یا بارانی تیرهایشصدا می کرد . بهلول پیشصاحبخانه رفته و
گفت : اتاقی که به من دادی بی اندازه خطرناکاست. زیرا به محضوزشمختصر بادی صدا از سقف
و دیوارششنیده می شود .
صاحب خانه که مرد شوخی بود در جواب بهلول گفت : عیبی ندارد . البته میدانید که تمام موجودات به
موقع حمد و تسبیح خدای را می گویند و این صدای تسبیح و حمد خدای است. بهلول گفت:
صحیح است ، ولی چون تسبیح و تجلیل موجودات به سجده منجر می شود من از ترسسجده خواستم
زودتر فکری بنمایم .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۰۵
aziz ghezel

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی