جملاتی از شهید سید مرتضی آوینی
*هر نوع وابستگی مؤمن را از وصول به حق باز میدارد و همچون غل و زنجیری که بر دست و پای زندانیان میبستند، او را به زمین میچسباند و قدرت قیام را از او میگیرد. مؤمن اگر وابستگی داشته باشد نمیتواند قیام کند و عصر ما عصر قیام است.
*اگرچه شهر ما تهران، شهری است که انصافاً بر عهد شهیدانش پایبند است، اما چه باید کرد که دنیا بیوفاست و در آن شهیدان را مرده میپندارند، هر چند در ملکوت اعلی جز شهید کسی زنده نیست و حیات دیگران، اگر هم باشد، به طفیل شهداست و با شفاعت آنها.
*هزارها سال از هبوط آدم بر کرهی ارض میگذرد و همهی آنان که از آغاز تاریخ تاکنون بر این خاک زیستهاند بجز چند تن مردهاند، تا امروز که نوبت به ما رسیده است.
ما نیز خواهیم مرد و در چشم آیندگان هیچ چیز جز هویت تاریخیمان باقی نخواهد ماند.
*دنیا زیباست، اما زیبایی را چه سود، آن جا که عدالت نیست و زشت سیرتان بر جهان حکم می رانند؟
*امت حزبالله در سراسر جهان، اکنون خوب میدانند که ساحل نجات در کرانهی دریای خون است و راهی جز مقاتله با دشمنان اسلام وجود ندارد.
*رنج در دنیا مفتاح گنج است. اگر کسی بینگارد که بیدرد و رنج و بلا پای در جنت رضوان حق خواهد نهاد، سخت در اشتباه است.
*راه حق آنگاه پایان خواهد گرفت که جهان از سیطرهی ظلم و شر و فساد رهایی یافته باشد و اهل نماز بر جهان
حاکم شوند.
*عدالت در جهان امروز مفهومی از یاد رفته است و ارباب کفر آن را متناسب با منافع تجاوزگرانهی خویش، هر آنگونه که میخواستهاند معنا کردهاند.
*در دنیا جز نامی و چند عکسی و یک مشت یادگار، ظاهراً چیزی از شهید باقی نمیماند. اما با چشم سِر، در منظر حقیقت، این خون شهید است که در شریانهای حیات تاریخی انسان جریان دارد و هیچ فیضی نیست مگر آنکه با وساطت شهید نزول مییابد.
*شیوهای که امروز نظام جمهوری اسلامی را همچون شمسی حیاتبخش، بر آفاق امید مستضعفین و مظلومان سراسر جهان طلعت بخشیده است و اینهمه را ما بهراستی مدیون خون شهدا هستیم.
*جهان در آستانهی تحولی عظیم است و این تحول به دست کسانی ایجاد میشود که در هیچ یک از محاسبات و موازنههای سیاسی دنیا قدری و قدرتی نداشتهاند. اما عزت و قدرت از آن خداست و به هر که شایستگی دارد عطا میکند.
و بالعکس، این تنها عاملی است که در محاسبههای رایج سیاست دخالت داده نمیشود.
*اگر شیطان بخواهد ما را از ابهامی که چون مهی غلیظ راه فردای ما را در خود پوشانده است بترساند، ما خود را به پناه قرآن میسپاریم و میگذریم.
*تکامل و تعالی انسان در مبارزه با شیطان است و اینچنین، باید گفت که خداوند شیطان را برای تکامل بشر آفریده است. این عرصهای که ما اکنون پای در آن نهادهایم، عرصهی مبارزهی ما با شیطان و صحنهی امتحانی است که در آن صابران و مجاهدان راه خدا برگزیده میشوند.
*ساحت امانتداری انسان، ساحتی است فراتر از عقل ظاهر، و آن عشق است.
بگذار دنیاطلبان ما را دیوانه بخوانند و با چشم ظاهربین به محاسبهی افعال عاشقانه و عارفانهی ما بنشینند.
هرگز این افعال را با آن چشم نمیتوان تفسیر و تحلیل کرد و اینچنین، در رودررویی با ما همواره دچار اشتباه
خواهند شد.
*میان ظاهر و باطن عالم نسبتی است که جز اهل حق در نمییابند. او میداند که عاشورا و عافیت با هم جمع نمیشود. او میداند که نمیتوان «یا لیتنی کنت معکم» خواند و در خانه ماند و خود را دیندار دانست.
*دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند وگرنه، در هنگام راحت و فراغت و صلح و سلم، چه بسیارند اهل دین.
*کربلا از زمان و مکان بیرون است و اگر تو می خواهی که به کربلا برسی باید از خود و بستگی هایش، از سنگینی ها و ماندن ها گذر کنی.
حب حسین در دلی که خودپرست است، بیدار نمی شود.
*غایت خلقت جهان، پرورش انسان هایی است که در برابر شداید، بر هر چه ترس و شک و تردید و تعلق است، غلبه کنند و حسینی شوند.
*خاک، مظهر فقر مخلوق در برابر غنای خالق است. معنای آن که در نماز پیشانی بر خاک میگذاری همین است:
تا با خاک انس نگیری، راهی به مراتب قرب نداری
*اهل سلطه برای تسخیر دیگران از طریق ضعفها و نقصها و نیازهای آنان وارد عمل می شوند. خرگوش را با هویج میفریبند، موش را با پنیر، و کبوتر را با دانه.
فیالمثل، دیدن فیلمهای «بروس لی»، «جیمز باند» و یا «رمبو» میتواند مخاطب مستعد را از طریق پاسخهای مناسبی که به نیازهای کاذب قوه غضبیهاش میدهد، از خود بیگانه کند، به تسخیر کامل بکشاند و استعدادهای بالقوهی شیطانیاش را در این جهان به فعلیت برساند.
تماشاگری این چنین، رفته رفته در توهمی که از وجود بروس لی یا رمبو به او ارائه شده است استحاله می یابد.
تکرار و استمرار به تثبیت خصائل و ملکاتی می انجامد که از این طریق یافته است و بیش از پیش امکان بازگشت به اصل فطری خویش را از دست می دهد و کارش به جنون می کشد، جنونی بسیار عمیقتر و ریشهدارتر از آن جنون اصطلاحی که ناشی از عوارض روحی و عصبی است.
*اگر رسم بر این است که صبر را جز در برابر رنج نمی بخشند و رضای او نیز در صبر است، پس این سرِ ما و تیغِ جفای تو...
*چه بسیارند اهل دین، آن جا که شرط دینداری جز نمازی غراب وار و روزی چند تشنگی و گرسنگی و طوافی چند برگرد خانه ای سنگی نباشد.
*جاذبهی اشیاء و اشخاص برای انسان در آنجاست که می توانند نیازهای مادی و معنوی او را برآورده سازند،
اما حرکت در جهت رفع نیاز در حالتی مذموم است که از سر ذلت و وابستگی باشد و منافی با آزادی و عقل و اختیار انسان و غایات کمالی وجود او.
در روابط اجتماعی نیز نفس تسخیر و استخدام مذموم و ناشایسته نیست؛ بردگی و استعباد است که انسان را از حریت ذاتی خود، که اصل وجود بشر است، دور می کند و به روابط اجتماعی ماهیتی ظالمانه می بخشد.
این رابطهی جذب و انجذاب بین فیلمساز، فیلم، تماشاگر، غالباً به بردگی و استعباد می انجامد، حال آنکه برای راندن انسان به سوی کمال نیز نمی توان دست به تازیانه برد.
*اتکا بر ضعفهای بشری برای نگاه داشتن تماشاگران روی صندلی سینما سوءاستفادهای است بسیار رایج و موفق؛ و راستش را بخواهید، در این جهت، تاریخ سینما را باید تاریخ این سوءاستفاده دانست...
عموم این فیلمها نوک پیکان تأثیرات روانی خویش را بر مخاطب، به سوی ضعفهای او نشانه رفتهاند، با این تفاوت که فیالمثل در فیلمهای ملودرام، تماشاگر انسانی احساساتی و یا عاشقپیشه فرض شده است، حال آنکه در فیلمهای وسترن، تور را به قصد تماشاگر سلطهجو و پرخاشگر و متجاوز انداختهاند. در فیلمهای تخیلی، ماجراجویانه و کمدی، مخاطب فیلم را انسانی انگاشتهاند گریزان از واقعیات، خیالپرور و اهل لغو. در فیلمهای ترسناک، اتکای اصلی کار بر قوهی توهم تماشاگر است و در تمامی این موارد، جذب تماشاگر از طریق «تسخیر روانی» او انجام می شود.
*انقلاب اسلامی واقعهای است که پیش از هر جا در درون انسان و در سینهی او اتفاق میافتد.
عمق این سخن را هنگامی در خواهی یافت که یکایک این بچهها را بشناسی: شهید عزیزی را که کارگر چرمسازی است، شهید توانا را که طلبه است و شهید نوری را که دانشجوی راه و ساختمان است و شهید دیدهور را و شهید... در جمع شهدا از این سخنان نباید گفت.
*بنیان جذابیت سینما بر ایجاد و ایهام و اعجاب و تفنن و تلذذ است و نمیتواند که نباشد. جذابیت سینما نمیتواند بر عواطف انسانی متکی نباشد؛ نمیتواند بر آمال و آرزوهای بشری و میل او برای فرار از واقعیت اتکا نکند؛ نمیتواند نیازهای کودکانهی بزرگسالان را مورد اعتنا قرار ندهد؛
نمیتواند در کیفیت تأثیر خویش، هیجانات و واکنشهای عصبی انسان را محسوب ندارد؛ نمیتواند به عشقهای مجازی نپردازد؛ نمیتواند زیباییهای ظاهری را فراموش کند؛
نمیتواند روابط سادهی اجتماعی را دور بریزد؛ نمیتواند از سهولت بیان و سادگی پرهیز کند …
اما در تمامی این موارد هرگز نباید از این اصول فارغ شود:
ـ اصالت دادن به ضعفهای بشری مجاز نیست.
ـ آزادی انسان و عقل و اختیار او نباید محکوم جاذبیتهای تکنیکی واقع شود.
ـ جذابیت نباید «هدف» قرار بگیرد.
ـ اعتنا به نیازهای انسان برای ایجاد جاذبه نباید به ممانعت از سلوک او به سوی کمال وجود خویش منجر شود.
*نیازهای مادی و معنوی بشر، هر دو، از عشق به کمال الهی منشأ گرفتهاند، اما در برآوردن آنها باید همان نسبت خاصی مراعات شود که در شریعت لحاظ شده است.
از این میان، اصالت با نیازهای معنوی است و نیازهای مادی باید تا آنجا مورد اعتنا قرار بگیرند که تکامل روحانی بشر اقتضا دارد. غذا خوردن در حد اعتدال مقوم روح است، اما شکمچرانی انسان را از راه حق تعالی روحی و معنوی بازمیدارد.
شریعت مخالف لذات نیست بلکه درمواردی حتی مشوق آن است. اما اصالت دادن به لذات مادی مطلقاً مذموم است.
*غیر اهل انصاف را نمی توان به راه حق دلالت کرد، مگر آن که روی به صدق بیاورند و چشم و دل خویش را از
زرق پُرفریب حیات دنیا بگردانند.
شیطان با همین شیفتگی است که بشر را فریفته و تا این باقی است، مکر شیطان نیز کارگر است و سخن حق را سودی نیست.
*فیلمهای ترسناک بر فعالیت قوهی واهمهی تماشاگر متکی هستند.
کمال بشر به آن است که مجموعهی قوای وجودیش در تحت احاطهی عقل* به اعتدال برسد و لذا، مخالف کمال انسانی است که قوهی واهمه را به طور مستقل و فارغ از عقل پرورش دهیم.
*تماشاگر بخش اعظم وجود خویش را تسلیم فیلم میکند و در آن مستغرق میشود.
با این استغراق دچار نوعی غفلت از خویش و الیناسیون* میگردد که حسن و قبح آن باید با توجه به شرایط و نتایج فیلم ارزیابی شود.
این غفلت ملازم با زندگی بشری است و از آن نمیتوان پرهیز کرد. پایان این سیر به نوعی خودآگاهی منتهی میشود که اگر ماهیتی کمالطلبانه داشته باشد، میتواند همهی ترسها و خشمها و هیجانات و کشاکشهای عصبی فیلم را در خود مستحیل کند،
اگرنه، تماشای فیلمی که منافی آزادی و عقل بشر و ممانع کمال اوست، خسرانی است که جبرانش به سختی ممکن است.
*اگر خدا انسان را به خویش واگذارد ظلمتی جاودان زمین را یکسره تسخیر خواهد کرد.
اما در هر عصری کسی می آید از خیل منذران و هادیان، تا آن عهدی را که انسان در عمق باطن خویش با خدای دارد تازه کند؛ میثاق فطرت را.
و اگر نبودند اینان، تاریخ شاهد است که بشر روی از بت پرستی هرگز بر نمیتافت. بت خود را می پرستید و متعلقات و نیازهای خود را ، شیطان را و هر فرعونی را که داعیه ی انا ربکم الاعلی سر دهد؛
آمریکا را ؛ اهوای کج افتادهی نفس اماره را و بتهایی دیگر را، جلوههای رنگارنگ طاووس دنیا را، بیشمار.