مطالب گوناگون

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش، دنیای زن ها کاملا متفاوت است، زن اگر سکوت کرد، بدان سکوتش نشانه پایان توست

مطالب گوناگون

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش، دنیای زن ها کاملا متفاوت است، زن اگر سکوت کرد، بدان سکوتش نشانه پایان توست

وقتی مردان حرمت مرد بودنشان را بدانند و زنان شوکت زن بودنشان را مردان همیشه مرد میمانند و زنان همیشه زن و آنگاه هر روز ، نه روز "زن" و نه روز "مرد" بلکه روز "انسان" است.


آخرین نظرات

۳۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است


١- زرشک را به عنوان یک میوه ى مقوى کبد ، مقوى معده ، مقوى عمومى ، تصفیه کننده ى خون ، همراه با برنج پخته ، به نام زرشک پلو مصرف مى نمایند . مخصوصاً همراه با زعفران مقوى کبد است .

٢- از زرشک ، شربت و مربا تهیه نموده و در نارسایى هاى کبد ، کلیه و سوء هاضمه به کار مى برند .(طرز تهیه ى شربت زرشک در آخر همین مبحث بیان مى شود )

٣- جویدن برگ زرشک ، لثه ى دندان را محکم نموده ، از خونریزى لثه جلوگیرى به عمل مى آورد .

٤- ضماد زرشک ، ورم و التهاب حاد را برطرف مى کند .

٥- شربت زرشک جهت رفع بى اشتهایى ، درمان استفراغ ، خفقان ، رفع سموم کشنده ، گزیدن حشرات و افعى مفید است .
طرز تهیه ى شربت زرشک :
١- آب زرشک مقدارى (مثلاً ٥٠٠ گرم)
٢- آب سیب به مقدار آب زرشک (٥٠٠گرم)
٣- آب لیمو نصف آب زرشک (٢٥٠گرم)
٤- شکر به مقدار لازم و کافى
مخلوط بالا را حرارت مى دهند تا به قوام شربت درآید.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۳۶
aziz ghezel


سبوس گندم از موادى است که بایدهمیشه در منزل باشد . سبوس در معده با جذب مقدارى آب ، حجیم شده ، جاى زیادى اشغال مى کند و باعث از بین رفتن اشتها مى شود ؛ از این رو سبوس باید همیشه با مقدار متناسبى مایعات مصرف شود .
مصرف این ماده ى غذایى فواید دیگرى هم دارد ؛ امروزه مقدار فیبر موجود در غذاها بسیار اندک است . جاى تعجب نیست که بیمارى هایى چون بزرگ شدن شکم ، یبوست و دیگر دردهاى شدید و مزمن روده ها ، زیاد شده اند . طى سده ى گذشته ، میزان مصرف سه ماده ى غذایى عارى از فیبر افزایش یافته است : شکر ، گوشت و چربى . هم چنین وجود نان و سایر غلات سفید شده اى که اگر به صورت طبیعى و خالص مصرف شوند ، منبع خوبى از فیبرها و سلولزها هستند .
سبوس طبیعى نه تنها هیچگونه عارضه اى در روده ایجاد نمى کند ، بلکه باعث تنظیم فعالیت طبیعى و منظم روده ها نیز مى شود . سبوس در رفع إسهال و نیز در رفع یبوست مزمن مؤثر است  و قیمت آن هم زیاد نیست .
براى این در رژیم غذایى از سبوس استفاده مى کنیم که هم سبب افزایش نیروهاى غیر فعال و خنثى کننده ى مواد مضر در بدن مى گردد و هم معده را پر مى کند .

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۳۲
aziz ghezel

- موى خیس را هرگز با با شانه اى که دندانه هاى تیز دارد ، شانه نکنید ، بلکه از شانه اى استفاده کنید که دندانه هاى پهن ، لبه ى ملایم و نوک کند دارد .
- موى خیس را هرگز برس نزنید ، زیرا موى خیس خیلى قابل انعطاف است و ممکن است به علت برس کشیدن ، در هم رفته و گره بخورد .
- مو ٢٠تا٤٠روز پس از اصلاح و مرتب کردن ، آشفته و نامرتب مى گردد. به دلیل اینکه هر یک از موهاى سر با شیوه ى مخصوص به خود ، رشد مى کنند ؛ لذا در طول چند هفته پس از اصلاح یا أرایش ، انتهاى موها ، باریک و نابرابر مى شود . یک اندازه کردن انتهاى موها توسط آرایشگر ، آنها را پرپشت تر و جذاب تر به نظر مى آورد .
- تعداد دفعات شستشوى موها بستگى به میزان چرب بودن موها ، فعالیت فیزیکى ، محیط زندگى ، مدل موى انتخابى و نوع پوست ، از شستشوى روزانه تا هفتگى تغییر مى کند . افرادى که موهاى چرب داشته و هر روز کار و فعالیت مى کنند و محیط کار یا زندگى آنها کثیف است ، ممکن است به شستشوى روزانه احتیاج داشته باشند.
- معمولاً٢تا٣بار شستشو در هفته کافى است .هرگاه مو شروع به تیره شدن و وارفتن نماید و درخشندگى و حالت خود را از دست بدهد و یا وقتى پوست سر شروع به خارش کند ، موقع شستشو است .

- موها را با ملایمت شستشو دهید . آب باعث متورم شدن مو مى شود و موى خیس نسبت به موى معمولى شکننده تر است .
- براى جلوگیرى از تحریک پوست سر ، ماساژ پوست سر را با ناخن انجام ندهید ، بلکه از نوک انگشتان استفاده کنید . ماساژ دادن سر ، باعث افزایش جریان خون پوست سر مى شود . ماساژ پوست سر را بهتر است قبل از شامپو زدن انجام دهید . ماساژ دادن را با حرکات چرخشی از بالا به اطراف و همینطور از فرق سر تا روى پیشانى ادامه دهید .
- اگر موهایتان بیش از حد بلند یا آسیب دیده است ، ابتدا آنها را به چند قسمت تقسیم کرده و هر قسمت را جداگانه شامپو بزنید . سپس خوب آبکشى کنید تا اثرات شامپو از بین برود .
- موى سرى که خوب آب کشیده نشده باشد ، درست مانند این است که شسته نشده باشد . ذرات باقیمانده ى شامپو ، ذرات کثیف را به خود جذب کرده و باعث چسبندگى و بدشکلى موها مى شود . در آخرین دفعه ى آب کشیدن بهتر است از آب سرد استفاده شود ؛ زیرا این عمل باعث بسته شدن منافذ غدد چربى پوست سر بخصوص در کسانى که موى چرب دارند ، مى شود .
- پس از آب کشیدن ، موها را با حوله بپیچید و آرام با دست بر روى حوله بزنید تا خشک شوند .
- مو را مالش ندهید وگرنه سطح صاف لایه ى کوتیکول به هم خواهد خورد و حتى تارهاى شکننده ى مو کنده خواهد شد .

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۲۸
aziz ghezel

شکارچی پرنده، سگ جدیدی خریده بود، سگی که ویژگی منحصر به فردی داشت. این سگ می توانست روی آب راه برود. شکارچی وقتی این را دید، نمی توانست باور کند و خیلی مشتاق بود که این را به دوستانش بگوید.

برای همین یکی از دوستانش را به شکار مرغابی در برکه ای آن اطراف دعوت کرد.

او و دوستش شکار را شروع کردند و چند مرغابی شکار کردند. بعد به سگش دستور داد که مرغابی های شکار شده را جمع کند. در تمام مدت چند ساعت شکار، سگ روی آب می دوید و مرغابی ها را جمع می کرد. صاحب سگ انتظار داشت دوستش درباره این سگ شگفت انگیز نظری بدهد یا اظهار تعجب کند، اما دوستش چیزی نگفت.

در راه برگشت، او از دوستش پرسید:

آیا متوجه چیز عجیبی در مورد سگش شده است؟

دوستش پاسخ داد: آره، در واقع، متوجه چیز غیرمعمولی شدم. سگ تو نمی تواند شنا کند.!!!

یعنی هرکاری که بکنی، بعضی از افراد همیشه به ابعاد و نکات منفی توجه دارند و برای دیدن توانایی های دیگران کور و کر هستند....



ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﻦ!


ﭼﻮﭘﺎن ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻛﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺰ ﭼﺎﻻﻙ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ بپرد، نشد که نشد.
ﺍﻭ میﺩﺍﻧﺴﺖ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺑﺰ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻫﻤﺎﻥ ﻭ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﻳﻚ ﮔﻠﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻭ ﺑﺰ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ ﻫﻤﺎﻥ .
ﻋﺮﺽ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻗﺪﺭﻱ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﻲ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﮕﺬﺭﺩ … ﻧﻪ ﭼﻮﺑﻲ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺗﻦ ﻭ ﺑﺪﻧﺶ ﻣﻲﺯﺩ، ﺳﻮﺩﻱ ﺑﺨﺸﻴﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩﻫﺎﻱ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﺨﺖ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ .
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﻳﺪﻩﺍﻱ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﻲﮔﺬﺷﺖ. ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﻣﻦ ﭼﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﻲﺩﺍﻧﻢ . ﺁن گاﻩ ﭼﻮﺏ ﺩﺳﺘﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺁﺏ ﺯﻻﻝ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﮔﻞ ﺁﻟﻮﺩ ﻛﺮﺩ . 
ﺑﺰ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺁن که ﺁﺏ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ، ﺍﺯ ﺳﺮ ﺁﻥ ﭘﺮﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﻲ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻠﻪ ﭘﺮﻳﺪند .
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻣﺎﻧﺪ . ﺍﻳﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﺗﺄﺛﻴﺮﻱ ﺩﺍﺷﺖ؟
 ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﻛﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﻭ ﺣﻴﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﻲﺩﻳﺪ،ﮔﻔﺖ :
ﺗﻌﺠﺒﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ! ﺗﺎ بز ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻣﻲﺩﻳﺪ، ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺎ ﺭﻭﻱ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ .
ﺁﺏ ﺭﺍ ﻛﻪ ﮔِﻞ ﻛﺮﺩﻡ، ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﭘﺮﻳﺪ .
ﭼﻪ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﻭ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﺗﺎﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﻮﺩ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻕ!

 ﺭﻗﺺ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻦ ﮐﻪ “ ﺧﻮﺩ ” ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ
 ﭘﻨﺒﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﯾﺶ ﺷﻬﻮﺕ ﺑﺮﮐﻨﯽ
 ﺭﻗﺺ ﻭ ﺟﻮﻻﻥ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﮐﻨﻨﺪ
 ﺭﻗﺺ ﺍﻧﺪﺭﺧﻮﻥ “ ﺧﻮﺩ ” ﻣﺮﺩﺍﻥ ﮐﻨﻨد

مولانا





ابولحسن خرقانی می‌گوید:جواب دو نفر مرا سخت تکان داد...!

اول؛ مرد فاسدی از کنارم گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد!
او گفت: ای شیخ! خدا می‌داند که فردا حال ما چه خواهد شد!

دوم؛ مستی دیدم که افتان و خیزان در جاده‌اى گل آلود می‌رفت.
به او گفتم : قدم ثابت بردار تا نلغزی!
گفت : من بلغزم باکی نیست...
بهوش باش تو نلغزی شیخ! که جماعتی از پی تو خواهند لغزید.


یاد این جمله داستایوفسکى از کتاب نفرین شدگان افتادم:

 هر"پرهیزکاری"گذشته‌ای دارد و هر "گناه کاری"آینده ای!

 

 (پس قضاوت نکنیم)



حکیم ژاپنی در صحرایی روی شن ها نشسته و در حال مراقبه بود.

مردی به او نزدیک شد و گفت :مرا به شاگردی بپذیر!
حکیم با انگشت خطی راست بر روی شن کشید و گفت:کوتاهش کن.
مرد با کف دست نصف خط را پاک کرد.
حکیم گفت: برو یک سال بعد بیا.
یک سال بعد باز حکیم خطی کشید و گفت: کوتاهش کن.

مرد این بار نصف خط را با کف دست و آرنج پوشاند.
حکیم نپذیرفت و گفت: برو یک سال بعد بیا!
سال بعد باز حکیم خطی روی شن کشید و از مرد خواست آن را کوتاه کند.مرد این بار گفت:نمی دانم و خواهش کرد پاسخ را بگوید.
حکیم خطی بلند کنار آن خط  کشید و گفت: حالا کوتاه شد.

این حکایت فرهنگ ژاپنی ها را نشان می دهد.نیازی به دشمنی و درگیری با دیگران نیست.با رشد و پیشرفت  دیگران شکست می خورند.به دیگران کار نداشته باش کار خودت را بکن.



آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید:تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر اورد و گفت
وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موصوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار!



پسری پدرش از دار دنیا رفت و او در مرگ پدر به سوگواری نشست. روزهای اول هرکس می رسید و سبب مرگ پدرش می پرسید، پسر با آب و تاب از ابتدای بیماری پدر تا لحظه مرگ را تعریف می کرد که ناچار اگر صبح بود دنباله تعریف به ظهر می کشید و مجبور بود ناهار بدهد و اگر بعد از ظهر بود دنباله صحبت به شب می کشید و مجبور می شد به مهمانان شام بدهد.
رندان این خبر را شنیدند هر روز یک عده قبل از ظهر و یک عده بعد از ظهر برای عرض تسلیت به خانه پسر می رفتند و از او سبب مرگ پدرش را می پرسیدند او هم طبق معمول با آب و تاب تعریف می کرد و رندان را شام و ناهار می داد.
بالاخره پسر از این وضعیت عاصی شده و با بزرگتری مشورت میکند و او دستور میدهد که از این پس هرکسی علت مرگ پدرت را پرسید یک کلام بگو:
خدا بیامرز تب کرد و مُرد...



ازبزرگی پرسیدند: شگفت انگیزترین رفتار انسان چیست؟ پاسخ داد: از کودکی خسته می شود، برای بزرگ شدن عجله می کند و سپس دلتنگ دوران کودکی خود می شود. ابتدا برای کسب مال و ثروت از سلامتی خود مایه می گذارد، سپس برای باز پس گرفتن سلامتی از دست رفته پول خود را خرج می کند. طوری زندگی می کند که گویی هرگز نخواهد مرد و بعد طوری می میرد که گویی هرگز زندگی نکرده است. آنقدر به آینده فکر می کند که متوجه ازدست رفتن امروز خود نیست، در حالی که زندگی گذشته یا آینده نیست، بلکه زندگی همین حالاست



مرد جوانی پدر پیرش مریض شد. چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده ای رها کرد و از آنجا دور شد. پیرمرد ساعت ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس های آخرش را می کشید. رهگذران از ترس واگیرداشتن بیماری و فرار از دردسر روی خود را به سمت دیگری می چرخاندند و بی اعتنا به پیرمرد .... 
نالان راه خود را می گرفتند و می رفتند. شیوانا از آن جاده عبور می کرد. به محض اینکه پیرمرد را دید او را بر دوش گرفت تا به مدرسه ببرد و درمانش کند. یکی از رهگذران به طعنه به شیوانا گفت:" این پیرمرد فقیر است و بیمار و مرگش نیز نزدیک! نه از او سودی به تو می رسد و نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد باعث می شود. حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چی به او کمک می کنی!؟"شیوانا به رهگذر گفت:" من به او کمک نمی کنم!! من دارم به خودم کمک می کنم. اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم چگونه روی به آسمان برگردانم و از خالق هستی تقاضای هم صحبتی داشته باشم. من دارم به خودم کمک می کنم !"



زنی که در حومه شهر زندگی می کرد می خواست خانه و اثاثیه اش را بفروشد. زمستان بود و چنان برف سنگینی باریده بود که تقریبا محال بود که هیچ ماشین یا کامیونی بتواند تا در خانه اش برسد. منتها چون از خدا خواسته بودکه اثاثیه اش را به کسی که خدا می خواست و به قیمتی که خدا صلاح می دانست برایش بفروشد ، از ظواهر امر دل نگران نبود. اثاثیه اش را برق انداخت و آماده فروش وسط اتاق گذاشت . وقتی مرا دید گفت : حتی از پنجره به بیرون نگاه نکردم تا انبوه برف را ببینم یا سوز سرما را احساس کنم. تنها به وعده های خدا توکل کردم و بس!

مردم نیز به گونه ای معجزه آسا اتومبیل خود را تا در خانه اش رساندند و نه تنها اثاثیه خانه ، حتی خود خانه نیز بی آنکه کارمزدی به هیچ بنگاه معاملات ملکی پرداخت شود به فروش رفت.

ایمان هرگز از پنجره به بیرون نمی نگرد تا انبوه برف را ببیند تا سوز سرما را احساس کند.
ایمان برای برکتی که طلبیده است تدارک می بیند و بس



مردی از راه فروش روغن ثروتی کلان اندوخته بود و به خاطر حرصی که داشت همیشه به غلام خود می‌گفت در وقت خرید روغن، هر دو انگشت سبابه را به دور پیمانه بگذارد تا روغن بیشتری برداشته شود و برعکس در وقت فروختن، آن دو انگشت را درون پیمانه بگذارد تا روغن کمتری داده شود.
هر چه غلام او را از این کار بر حذر می‌داشت مرد توجه نمی‌کرد تا این که روزی هزار خیک روغن خرید و برای فروش آنها را بار کشتی کرد تا در شهر دیگری بفروشد. وقتی کشتی به میان دریا رسید، دریا توفانی شد. ناخدا فرمان داد تمام بارها را به دریا بریزند تا کشتی سبک شود و مسافران از خطر غرق شدن رهایی یابند. آن مرد از ترس جان، خیک‌ها را یکی یکی به دریا می‌انداخت. در این حال غلام گفت: «ارباب انگشت انگشت مبر تا خیک خیک نریزی.»



فقیری از کنار دکان کبابی میگذشت. دید کبابی گوشت ها را در سیخ کرده و به روی آتش نهاده باد میزد و بوی کباب در بازار پیچیده بود.
فقیر گرسنه بود و سکه ای نداشت پس تکه نانی از توبره اش در آورد و در مسیر دود کباب گرفته به دهان گذاشت.
به همین ترتیب چند تکه نان خورد و براه افتاد, کباب فروش که او را دیده بود به سرعت از دکان خارج شده دست او را گرفت و گفت:
کجا؟ پول دود کبابی را که خورده ای بده. رندی آنجا حاضر بود و دید که فقیر التماس میکند دلش سوخت و جلو رفته به کبابی گفت:
این مرد را رها کن من پول دود کبابی را که او خورده میدهم. کباب فروش قبول کرد .
مرد کیسه پولش را در آورد و زیر گوش کبابی شروع به تکان دادن کرد و صدای جرینک جرینگ سکه ها به گوش کبابی خورد و بعد به او گفت:
بیا این هم صدای پول دودی که آن مرد خورده، بشمار و تحویل بگیر.
کباب فروش گفت: این چه پول دادن است؟
گفت: کسی که دود کباب را بفروشد باید صدای سکه را تحویل بگیرد....

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۳۱
aziz ghezel